گنجور

 
مشتاق اصفهانی

از دیر و کعبه در عشق گر نبودم نشانی

کافیست بر جبینم گردی ز آستانی

هر دم فغانم آید جانسوزتر که چون نی

دارم ز زخم تیرت پر رخنه استخوانی

آهی که از تو دزدد در سینه خسته جانی

تیغیست در غلافی تیریست در کمانی

در گلشنی که نتوان بی‌ناله یکدم آسود

کو فرصتی که بندم بر شاخی آشیانی

هر اختری سپهریست در حسن و اختر تو

آن اختری که دارد سرکش‌تر آسمانی

در وادی محبت آن رهروم که گاهی

از دور هم نبیند گردی ز کاروانی

از جورت ار ننالم غافل مشو که ما را

آه نهفته در دل تیریست در کمانی

رنگ شکسته ماست کز عشق رنگ بستست

ورنه بود بهاری دنبال هر خزانی

کامل عیار عشقت دیوانه من اما

می‌بایدت بسنگی هر لحظه امتحانی

در راه انتظارت گیرم چگونه آرام

نه صبری و شکیبی نه تابی و توانی

شادم که رفت در عشق سرمایه‌ام بتاراج

سودای عاشقان را سودیست هر زیانی

مرغان ز عشق باشند تا نغمه‌سنج مشتاق

چون من کجا سراید مرغی بگلستانی

کز ناله‌های الوان آن بلبلم که دارد

با صد هزار دستان هر لحظه داستانی