گنجور

 
۷۸۲۱

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۶۶

 

... اگر از منقار بلبل بر ندارد مهر خاموشی

درین بستانسرا با غنچه ها یکدل تواند شد

امید سرخ رویی روز محشر صورتی دارد ...

... محال است این که سحر چشم او باطل تواند شد

بنای عشق محکم گردد از معشوق پا بر جا

کجا قمری خلاص از سرو پا در گل تواند شد ...

... به آزادی سزاوارست اگر تقصیر می ورزد

کسی کز حسن خدمت بنده مقبل تواند شد

گرانقدران نیامیزند صایب با سبک مغزان ...

صائب تبریزی
 
۷۸۲۲

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۴۶

 

... که آتش را به چشم آن روی تابان آب گرداند

حریم وصل را باشد زحیرانی نظر بندی

که ماهی را به دریا تشنگی قلاب گرداند

ندارد ناخوشی وضع جهان در چشم بیدردان

که غفلت بستر پرخار را سنجاب گرداند

نبیند در جهان آسودگی از ظلم خود ظالم ...

صائب تبریزی
 
۷۸۲۳

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۴۹

 

... سر خود در سر گفتار نمی باید کرد

می رسد نامه سر بسته در اینجا به جواب

درد دل پیش حق اظهار نمی باید کرد ...

... شکوه از یار به اغیار نمی باید کرد

از تهی مغز طمع بند زبان نتوان داشت

خامه را محرم اسرار نمی باید کرد ...

... سیر بی نقطه چو پرگار نمی باید کرد

ذکر خالص بود از بند علایق رستن

رشته سبحه ز زنار نمی باید کرد ...

صائب تبریزی
 
۷۸۲۴

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۵۱

 

... خویش را طعمه شهباز نمی باید کرد

گل به زانو دهد آیینه شبنم را جای

روی پنهان ز نظرباز نمی باید کرد ...

... سرمه در چشم فسونساز نمی باید کرد

کار سیلاب کند ریگ روان با بنیاد

تکیه بر عالم ناساز نمی باید کرد ...

... به خریدار دگر ناز نمی باید کرد

دهن از حرف بد و نیک چو بستی صایب

هیچ اندیشه ز غماز نمی باید کرد

صائب تبریزی
 
۷۸۲۵

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۷۹

 

... بارها فال ز دیوان حیا می گیرد

گره ناز به ابروی تبسم بستن

غنچه تعلیم ازان بند قبا می گیرد

آن که چندین قفس از نغمه سرایان دارد ...

صائب تبریزی
 
۷۸۲۶

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۹۹

 

... این نه عودی است که در مجمر افسر سوزد

به که سر بر سر بالین سلامت بنهم

چند از پهلوی من سینه بستر سوزد

از چه برده است نواهای ملال انگیزت ...

صائب تبریزی
 
۷۸۲۷

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۰۵

 

... همه بر جای خود ای تازه نهالان چمن

بنشینید که آن سرو روان برخیزد

ای که چون غنچه به شیرازه خود می نازی ...

... هر که را سیر مقامات بود در خاطر

به که چون نی ز زمین بسته میان برخیزد

از خزان زیر و زبر گشت گلستان صایب

شبنم ما نشد از خواب گران برخیزد

صایب این آن غزل عارف روم است که گفت ...

صائب تبریزی
 
۷۸۲۸

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۵۴

 

بنده حسن خداداد شوم همچو کلیم

آتش داغ من از مجمره طور بود ...

... بهتر از دیدن سیمای گرانجانان است

بندبند من اگر در ته ساطور بود

خلوت خویش اگر بیضه عنقا سازم ...

... پای من دست حمایت به سر مور بود

شور عالم همه از پسته لب بسته توست

ورنه در ساغر محشر چه قدر شور بود

صائب تبریزی
 
۷۸۲۹

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۷۳

 

... دامن دشت عدم تا به قیامت سبزست

دو سه روزی است برومندی بستان وجود

چه به غیر از دل و چشم نگران با خود برد

شبنم ما ز تماشای گلستان وجود

پیش شمعی که شد از آفت هستی آگاه

دهن گاز بود طوق گریبان وجود

پر کاهی است که بر باد بود بنیادش

در بیابان عدم تخت سلیمان وجود ...

... نیست جز جوهر شمشیر شهادت صایب

خط آزادی اطفال دبستان وجود

صائب تبریزی
 
۷۸۳۰

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۸۰

 

رفت در خلوت مینا گل و بلبل آسود

بلبل از ناله فرو بست لب و گل آسود

شعله گرمی هنگامه گلزار نشست ...

... من چو رفتم ز میان تیغ تغافل آسود

پرتو صبح بناگوش گران بود بر او

چون گل روی تو در سایه سنبل آسود ...

... در دل خاک چسان طالب آمل آسود

حیرتی دارم ازان شبنم غافل صایب

که به دور رخ او بر ورق گل آسود

صائب تبریزی
 
۷۸۳۱

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۷۸

 

... بود حلاوت عشاق در گرفتاری

ز بند حوصله نی پر از شکر گردد

شود ز هاله کمربسته حسن ماه تمام

ز طوق فاختگان سرو دیده ور گردد ...

... سفینه مضطرب از موجه خطر گردد

شود گشادگیش قفل بستگی صایب

ز هر دری که گدا ناامید برگردد

صائب تبریزی
 
۷۸۳۲

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۹۲

 

سخن ز لعل لبت آبدار می گردد

ز روی گرم تو شبنم شراب می گردد

اگر به آب رسانم بنای میکده را

همان سرم چو حباب از خمار می گردد ...

... ز دود آینه شان بی غبار می گردد

چگونه خراب تواند فکند بستر ناز

درون پرده چشمی که خار می گردد ...

صائب تبریزی
 
۷۸۳۳

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۲۵

 

... که پیش روی خود از رهنما سپر دارد

مکن ز بستگی کار خویش شکوه که نی

به قدر بند درین بوستان شکر دارد

مگر فتد به غلط سیل را به اینجا راه ...

صائب تبریزی
 
۷۸۳۴

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۸۹

 

... به بوی پیرهن مصر بد مرساد

که کار بسته ما را گرهگشا آورد

ز تیغ فیض دم صبح عید می یابد ...

... غرور عشق زلیخا بهانه انگیزست

وگرنه یوسف ما بندگی بجا آورد

همیشه سبز ز آب حیات باد چو خضر ...

صائب تبریزی
 
۷۸۳۵

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۰۷

 

... پری که بر سر آن کج کلاه می لرزد

بر آن بیاض بناگوش گوشوار گهر

ستاره ای است که در صبحگاه می لرزد ...

... که همچو مهر جهانتاب ماه می لرزد

به چشم بسته تماشای عارض او کن

که این ورق ز نسیم نگاه می لرزد ...

صائب تبریزی
 
۷۸۳۶

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۳۹

 

... بهشت روی ترا چشمه سار کوثر شد

زخال اگر چه بنا گوش نیک اختر شد

ازین ستاره شب زلف دل سیه تر شد ...

... به هر زمین که نهال تو سایه گستر شد

ز جلوه سرو تو کیفیتی به بستان داد

که طوق فاختگان جمله خط ساغر شد ...

صائب تبریزی
 
۷۸۳۷

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۸۲

 

... به غیر زلف دوتا هیچ کس نمی داند

حجاب نیست در بسته عیب جویان را

بخیل را چو گدا هیچ کس نمی داند

ز وعده تو گره ها که در دل است مرا

به غیر بند قبا هیچ کس نمی داند

ز بس یگانه شدم با جهان ز یکرنگی ...

صائب تبریزی
 
۷۸۳۸

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۹۵

 

... چو گل شکفته شود در چمن نمی ماند

مبند دل به جگر گوشه چون رسد به کمال

که خون چو مشک شود درختن نمی ماند

عبث سهیل نظر بند کرده است مرا

عقیق نام طلب در یمن نمی ماند ...

... در یتیم به خاک عدن نمی ماند

صدف به صحبت گوهر عبث دلی بسته است

سخن بزرگ چوشد در دهن نمی ماند ...

صائب تبریزی
 
۷۸۳۹

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۴۴

 

... که چشم دارد و ره قطع بی عصا نکند

ز آبروچه گهرها که در گره بندد

دهان بسته صدف گر به ابرو وا نکند

به هیچ بستر نرمی نمی نهم پهلو

که نی به ناخن من یاد بوریا نکند ...

صائب تبریزی
 
۷۸۴۰

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۷۸

 

... کز اعتبار فتد چون نگین پیاده شود

ز گریه بستگی کار دل زیاده شود

که تر چو شد گره سخت بدگشاده شود ...

... که چون سوار به منزل رسد پیاده شود

به جستجوی تو چون نی نبسته ام کمری

که گر به آتش سوزان روم گشاده شود

ز بندگی نکند عار نفسهای خسیس

که اعتبار سگان بیش از قلاده شود ...

صائب تبریزی
 
 
۱
۳۹۰
۳۹۱
۳۹۲
۳۹۳
۳۹۴
۵۵۱