گنجور

 
صائب تبریزی

تا دلی از کف ارباب وفا می گیرد

بارها فال ز دیوان حیا می گیرد

گره ناز به ابروی تبسم بستن

غنچه تعلیم ازان بند قبا می گیرد

آن که چندین قفس از نغمه سرایان دارد

کار بر بلبل ما تنگ چرا می گیرد؟

ناوکی کز دل الماس ترازو گردد

زان کمانخانه ابروی هوا می گیرد

جز قلم کز سر خود قطع تعلق کرده است

که به تقریب سخن دست ترا می گیرد؟

صائب از فیض هواداری اشک سحری

لاله باغ سخن رنگ ز ما می گیرد