گنجور

 
صائب تبریزی

بنده حسن خداداد شوم همچو کلیم

آتش داغ من از مجمره طور بود

چاک در پرده زنبوری انگور افکند

شیوه دختر رز نیست که مستور بود

عیش بی غم نتوان یافت به عالم صائب

نیش زنبور نهان در دل انگور بود

دار هر چند به ظاهر ز ثمر عور بود

ثمر پیشرس او سر منصور بود

بهتر از دیدن سیمای گرانجانان است

بندبند من اگر در ته ساطور بود

خلوت خویش اگر بیضه عنقا سازم

گوشم از جوش سخن خانه زنبور بود

چون نسیم سحر از بس که سبک می گذرم

پای من دست حمایت به سر مور بود

شور عالم همه از پسته لب بسته توست

ورنه در ساغر محشر چه قدر شور بود؟