گنجور

 
صائب تبریزی

دل چون آینه را تار نمی باید کرد

پشت بر دولت دیدار نمی باید کرد

عارفی را که پر و بال فلک جولان نیست

سیر در کوچه و بازار نمی باید کرد

می رود زود برون از ته پا کرسی دار

تکیه بر دولت بیدار نمی باید کرد

تا توان بود خمش، چون قلم از بی مغزی

سر خود در سر گفتار نمی باید کرد

می رسد نامه سر بسته در اینجا به جواب

درد دل پیش حق اظهار نمی باید کرد

نقطه در سیر و سکون تابع رمال بود

شکوه از ثابت و سیار نمی باید کرد

هرکه بر خود نکند رحم، بر او رحم جفاست

باده تکلیف به هشیار نمی باید کرد

از در حق به در خلق مبر حاجت خود

شکوه از یار به اغیار نمی باید کرد

از تهی مغز طمع بند زبان نتوان داشت

خامه را محرم اسرار نمی باید کرد

رتبه حسن یکی صد شود از دیده پاک

منع آیینه ز دیدار نمی باید کرد

مرکز دایره عیش ثبات قدم است

سیر بی نقطه چو پرگار نمی باید کرد

ذکر خالص بود از بند علایق رستن

رشته سبحه ز زنار نمی باید کرد

تا دو لب تیغ دو دم می شود از خاموشی

دهن زخم ز گفتار نمی باید کرد

مکن آن روی عرقناک ز عاشق پنهان

ظلم بر تشنه دیدار نمی باید کرد

صائب از آب شود آتش سرکش مغلوب

جنگ با مردم هموار نمی باید کرد