گنجور

 
۷۴۶۱

رضی‌الدین آرتیمانی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶

 

... شاید که شود کفاره ما

بندیم ز شکوه لب و لیکن

خون میچکد از نظاره ما ...

... آه از دل سنگ خاره ما

بستیم رضی لب و توان یافت

پیغام دل از نظاره ما

رضی‌الدین آرتیمانی
 
۷۴۶۲

رضی‌الدین آرتیمانی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷

 

آموخت ما را آن زلف و گردن

زنار بستن بت سجده کردن

آن مار گیسو بر گردن او

هر کس که بیند خونش بگردن

بس دلفریبند آن چشم و آن زلف

آن یک به شادی وین یک به شیون

گر از تو بندم دل بر دو گیتی

ای حیف از دل ای وای بر من ...

رضی‌الدین آرتیمانی
 
۷۴۶۳

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲

 

مانند سراب بند بر پا

بیهوده شدیم دشت پیما ...

... در نای دمید دم مغنی

لب بست و فرو نشست غوغا

عاشق که و عشق چیست دانی ...

نظیری نیشابوری
 
۷۴۶۴

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳

 

به زیر هر بن مو چشم روشنی ست مرا

به روشنایی هر ذره روزنی ست مرا ...

... چو سایه از همه سو در کمین خورشیدم

به هرکجا بن خاری ست مسکنی ست مرا

به هر سراچه و بستان فرو نمی آیم

برون ز عالم خاکی نشیمنی ست مرا ...

نظیری نیشابوری
 
۷۴۶۵

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸

 

... سنبل ز خم جعد برون کرد شکن را

گلبرگ بناگوش رخت بود مناسب

گل دست شد و بست بر او زلف رسن را

بر گوش خورد نعره احسنت نظیری ...

نظیری نیشابوری
 
۷۴۶۶

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴

 

از چاه غبغبش به درآورده ماه را

بر ماه عقرب سیهش بسته راه را

عابد که بیندش به درآید ز خانقاه ...

... گر روز حشر پرده ز رویش برافکنند

ایزد به روی بنده نیارد گناه را

آن کج کله چو بر صف عشاق بگذرد ...

نظیری نیشابوری
 
۷۴۶۷

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵

 

... بر بر و دوش سردهی گریه های و های را

گل به خزان شکفته شد وین دل بسته وانشد

در بن ناخن است نی بخت گره گشای را

نی ز رهی خبر دهم نی به دلی اثر کنم ...

نظیری نیشابوری
 
۷۴۶۸

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵

 

... دو دستم تا به وقت صبح طوق گردنست امشب

دو چشمم حجله آیین بسته اند از گریه شادی

درو بام از چراغان سرشکم روشنست امشب ...

... ازین شادی که در بزم حسودان شیونست امشب

به دل طرح وصال جاودانی نقش می بندم

گرم خود دوست می آید به خلوت دشمنست امشب ...

نظیری نیشابوری
 
۷۴۶۹

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۴

 

فخر والانسبتان از بند اوست

آنچه هرگز نگسلد پیوند اوست

گردن شمشاد را زلفش بخست

سرو از آزادگان بند اوست

گرچه شکل نیستی دارد دهانش ...

... هر شبم بی خواست می آید به خواب

بسترم مشگ و عبیرآگند اوست

مشربش صفرای بیماران شکست ...

... حسن گل بر باد حرمان زود رفت

هر که تمکینی ندارد بند اوست

کینه کش از دوستان مهرجوی ...

نظیری نیشابوری
 
۷۴۷۰

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۶

 

... زخمی از نیش محبت نیست کان ناسور نیست

بنده گر بی باکیی کرد از خداوندی ببخش

گرچه مغرور است اما جز به تو مغرور نیست

عشق یوسف را درین سودا به دیناری فروخت

بندگی خواهد پیمبر زادگی منظور نیست

بر بجا گر عشق اینجا لاف رفعت می زند ...

... جلوه ها در بطن ماهی هست کاندر طور نیست

عافیت خواهی نظیری بسته خوبان مشو

از نتاج حسن اگر حور از ملک مستور نیست

نظیری نیشابوری
 
۷۴۷۱

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۰

 

... هرکجا هست غمی دربه در خانه ماست

از همه سو ره بیغوله و صحرا بستند

هرکه را می نگری در پی دیوانه ماست ...

... آفتاب از همه جا روی به ویرانه ماست

خواب ما را به صد افسون نگه می بندند

جادوان را همه جا گوش بر افسانه ماست ...

نظیری نیشابوری
 
۷۴۷۲

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۳

 

گل بیداد دسته بسته اوست

مهر در دل خسک شکسته اوست

همه جا ناخن تصرف بند

هر کجا سینه ای است خسته اوست ...

... کعبه دل صنم شکسته اوست

خس بستان و خار دیوارش

قید مرغ رسن گسسته اوست ...

نظیری نیشابوری
 
۷۴۷۳

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۷

 

... دلیل آب جگر تفتگی و تشنه لبیست

ز من مشاطه بستان صداق می طلبد

هنوز دختر رز در سرایچه عنبیست ...

... به تیغ قطع ارادت نمی شود ما را

خلوص بندگی ما شرافت نسبیست

مگو ز دوست ملالت بود نظیری را ...

نظیری نیشابوری
 
۷۴۷۴

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۳

 

... برهمن از صنم برگشت و حاجی از حرم آمد

من و اخلاص و عرض بندگی و کوی یار خود

تو خواهی کافری دان طاعتم خواهی مسلمانی

مرا کاریست با صدق دل امیدوار خود

خلل گر در بنای دین و ایمانم شود سهلست

ندارم نقص در بنیاد عهد استوار خود

زر کامل عیارم در وفا و دوستی خالص

گرم صد بار بگدازی نگردم از عیار خود

لب امیدواری بسته ام از حرف نایابی

محبت می کند نوعی که باید کرد کار خود ...

نظیری نیشابوری
 
۷۴۷۵

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۵

 

جهان جوان شد و عقد بهار می بندد

بهار پای جهان در نگار می بندد

ز صنع نشو و نما آب و خاک الوان شد

جماد و نامیه خود را به کار می بندد

نکاح باغ و بهارست و دایه بستان

میان نرگس و دستار خار می بندد

چمن ز صوت بلند هزار پندارد

که رنگ لاله و گل برقرار می بندد

ازین حدیقه چو گل زود بایدش رفتن

کسی که دل به نوای هزار می بندد

مسافران چمن نارسیده در کو چند

شکوفه می رود و شاخ بار می بندد

ز بی ثباتی گل بر درخت پنداری

که غنچه بر سر آتش شرار می بندد

گهی که دامن صحرا ز لاله رنگین است

بدان که خون دلش در کنار می بندد

چه عیش سور میسر شود ز دورانی

که عقد نشیه می با خمار می بندد

وصال شمع چه مهلت دهد به پروانه

که موم گردن آتش به تار می بندد

ز دور چرخ چو ماهیست نان به گردابم

که طعمه بر رسن تابدار می بندد

متاع بخت نظیری نیافت در غربت

امید بار به عزم دیار می بندد

نظیری نیشابوری
 
۷۴۷۶

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۰

 

... به طلب جمله ذرات جهان برجستند

مایه عشق چو بر خاک بنی آدم زد

خواست آیینه تحقیق به ما بسپارد ...

... عقل چون دید که عشق آمد و خوانخوار آمد

لب فرو بست و دم از سلطنت خود کم زد

روح آزاد کزین معرکه جان بیرون برد ...

نظیری نیشابوری
 
۷۴۷۷

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۵

 

... تا بت خو نشکند کافر مسلمان کی شود

هیچ کس بر روی بستر کسب جمعیت نکرد

بر سر کو تا نخوابد دل به سامان کی شود ...

... آن هم از کیفیت افتادست درمان کی شود

بنده نتوان کرد ما آزادگان را جز به مهر

جنس ما بسیار کم یابست ارزان کی شود

تنگدستی چون تو کی یابد نظیری قرب دوست ...

نظیری نیشابوری
 
۷۴۷۸

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۰

 

... یک دل رمیده نیست که در خون نمی رود

از زخم عشق در بن هر سنگ کشته ای ست

از خون ما کجاست که جیحون نمی رود ...

... عاشق به درس پیش فلاطون نمی رود

راه وفا ز تفرقه عشق بسته شد

دیری ست ناقه بر سر مجنون نمی رود ...

نظیری نیشابوری
 
۷۴۷۹

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۳

 

... آزرده تر ز آبله خار دیده ام

خونابه ریزم از بن هر تار موی خویش

از بس که گشته پر ز غم و غصه هر رگم ...

... دست طمع چو پیش کسان کرده ای دراز

پل بسته ای که بگذری از آبروی خویش

در حیرت جمال تو گم بودم ای دریغ ...

نظیری نیشابوری
 
۷۴۸۰

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۵

 

بستم در تصرف گفت و شنید خویش

دادم به قبض و بسط تو قفل کلید خویش ...

... تا کی به صوت خویش سرایم نشید خویش

شد عمر و قید بندگی از گردنم نرفت

سرمایه باختم به فروش و خرید خویش ...

نظیری نیشابوری
 
 
۱
۳۷۲
۳۷۳
۳۷۴
۳۷۵
۳۷۶
۵۵۱