گنجور

 
رضی‌الدین آرتیمانی

آموخت ما را آن زلف و گردن

زنار بستن، بت سجده کردن

آن مار گیسو بر گردن او

هر کس که بیند خونش بگردن

بس دلفریبند آن چشم و آن زلف

آن یک به شادی وین یک به شیون

گر از تو بندم دل بر دو گیتی

ای حیف از دل ای وای بر من

تا چند باشی همچون قلیواچ

در راه عرفان نه مرد و نه زن

عمر مسیحا پیشش نیرزد

روزی بسر با دلدار کردن

یاری که پنهان از جسم و جان است

در دیدهٔ دل دارد نشیمن

بارم گران است بر دوش گردون

روزی که افتد کارم به گردن

با ما چه حاصل از عقل گفتن

ما را چه لازم دیوانه کردن

خون کسی نیست بر گردن ما

از ما مپرهیز ای پاک دامن

هر چند خواریم بر درگه دوست

یک مشت خاکیم در چشم دشمن

دنیا و عقبی نبود رضی را

ساقی تو می ده مطرب تو نی زن

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عنصری

سیب و گل و سیم دارد آن دلبر من

سیبش زنخ و گل دو رخ و سیمش تن

بنگر به رخ و دو زلف آن سیم ذقن

تا لاله به خروار بری ، مشک به من

ابوسعید ابوالخیر

افتاده منم به گوشهٔ بیتِ حَزَن

غمهای جهان مونس غمخانهٔ من

یا رب تو به فضل خویش دندانم را

بخشای به روح حضرت ویس قَرَن

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از ابوسعید ابوالخیر
فرخی سیستانی

پیچان درختی نام او نارون

چون سرو زرین پر عقیق یمن

نازنده چون بالای آن زاد سرو

تابنده چون رخسار آن سیمتن

شاخش ملون همچو قوس قزح

[...]

خواجه عبدالله انصاری

ای دوست بجملگی تو را گشتم من

حقا که دراین سخن نه ذوق است و نه فن

گر تو ز خودی خود برون جستی پاک

شاید صنما بجای تو هستم من

مشاهدهٔ ۴ مورد هم آهنگ دیگر از خواجه عبدالله انصاری
عنصرالمعالی

عضوی ز تو گر دوست شود با دشمن

دشمن دو شمر تیغ دو کش زخم دو زن

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه