گنجور

 
۷۲۶۱

سام میرزا صفوی » تذکرهٔ تحفهٔ سامی » مقدمه » بنام یزدان پاک

 

... اول ما خلق الله نوری اشارتیست بدان و مقطعش مزین به خلخال نبوت احمدی که ولکن رسول الله و خاتم النبیین کتابتی است از آن نعت کمال جلالش شمه ای از دیوان بهارستان فصحای بلاغت انتماء و منقبت آل کثیرالنوالش سر لوحه تذکره شعرای فصاحت لواست اعنی آن صدر نشینان مجالس انفاس قدس و شمایم گلزار نفحات انس

لیس کلامی یفی بنعت کماله

صل الهی علی النبی و آله

صل اللهم و بارک علیه و ارزقنا درجه الشفاعه یوم المیزان و سلم علی عترته و اصحابه خصوصا المرتضی و الزهرا و سبطین و ایمه الدین بصفحات السعادت صدر الکتاب و لصحایف الهدایت فصل الخطاب و بعد چنین گوید فقیر حقیر مستهام ابن اسماعیل الحسینی سام ختم الله لنا با الحسنی بر ضمیر آفتاب انجلای مهر ورزان الهام آرای و خاطر عاطر سحر پردازان معجز نمای پوشیده نخواهد بود که عروج دل و جان بر غرفات رفیع البنیان قصر وصول و صعود روح و روان بر شرفات بلند ایوان مسند قبول متصور نیست مگر به حبل المتین عشق و وفا و عروه الوثقای لا انفصام لها زیرا که نفیس ترین جوهر هدیه که از پیشگاه تخت شاهنشاه عالم بالا بر منزویان خلوت خانه و فضلنا هم علی کثیر ممن خلقنا نازل میشود لؤلؤ آبدار مهر و محبت و یاقوت شفاعت عشق و مودتست ان احبکم الله الذین یألفون و تألفون

در جهان نیست متاعی که ندارد بدلی ...

... سخن دیباچه دیوان عشق است

سخن نوباوه بستان عشق است

خرد را کار و باری چون سخن نیست ...

... شعرا برگزیده درگاه الهیند و ذات ایشان مهبط انوار نامتناهی نظامی راست

پیش و پسی بست صف کبریا

پس شعرا آمد و پیش انبیا

اگر چه فرقه ای از ایشانرا بنابر مدح و ذم لییمان خلعت شقاوت ابدی از جامه خانه ی و الشعراء یتبعهم الغاوؤن پوشانیده اند و در بادیه ضلالت الم ترانهم فی کل و اد یهیمون سر داده اما دیگران را بجهت سعادت حسن معرفت از اقداح راح الا الذین آمنو و عملو الصالحات ساغر ناب چشانیده و ابواب تلقین ذکر و اذکرالله کثیرا بر روی آمال و امانی ایشان گشاده اند و هر چند که حضرت ناظم سلسله ی نبوت و معدل میزان رسالت را بموجب مؤدای و ما علمناه الشعر و ما ینبغی له از شعر منع نموده اند و ذات قدسی صفاتش را از آلایش شعراء و ما هو شاعرا و مجنون معرا ساخته اند و این خود دلیلی واضح و برهانی لایح بر ارتقای مراتب شعر و شاعری است چه کوتاه نظران اندک بین نظم و ترتیب قرآن را متهم بسلیقه شعرا ندارند و معاندان دور از جاده یقین متصدی تحدی آنرا از زمره شعرا نشمارند و این کمالیست ظاهر و اعتلایی باهر

پایه ی شعر بین که چون ز نبی ...

سام میرزا صفوی
 
۷۲۶۲

سام میرزا صفوی » تذکرهٔ تحفهٔ سامی » صحیفهٔ اول در ذکر سلاطین » ۱۳- سلطان یعقوب

 

یعقوب بن حسن بیک بن ملک حسن را شاهی و آسمان جمال را ماهی ولد امیر حسن بیک بن علی بن قراعثمان است آن طایفه را آق قویونلو گویند و چنانکه در کتب تواریخ مسطور است اجداد ایشان در زمان اغوز خان که قبل از ظهور اسلام بوده و از فضای ولایت شرق بایران لشکر کشید و بر اکثر آنولایت مستولی گشته در حدود دیار بکر رحل اقامت انداخته اند و اول کسی که از این طبقه لباس و شعار سلطنت پوشیده و در احیای مراسم آباء و اجداد کوشیده حسن بیک است بعد از او اسن اولادش سلطان خلیل بعد از شش ماه برادر کوچکش یعقوب بیک که از جانب او حاکم دیار بکر بود متوجه آذربایجان شده رایت مخالف برافراشت و در روز چهارشنبه چهاردهم شهر ربیع الاخر سنه ثلاث و ثمانین و ثمانمایه در حوالی خوی و سلماس چشمه حیاتش را بخاک بی اعتباری انباشت بعد از این فتح پای بر مسند سلطنت نهاده حاکم اکثر بلاد ایران گشت و دست اکثر متغلبه را بر چوب بست و در رفاهیت بر روی رعایا گشاد اما در آخر حال نسبت بخلاصه و زبده ی آل و دودمان صفویه خیر مآل قدس الله تعالی اسرارهم قطع نظر از انتساب خاندان طیبین و طاهرین ملاحظه آیه کریمه قل لا اسیلکم علیه اجرا الاالموده فی القربی ننموده و در مقام خلافت درآمد و بید بی بهره ی عمرش از صرصر قهر الهی مستأصل گشت

تا دل مرد خدا نامد بدرد ...

... خنجری گشت که جز در جگر او نخلید

علی ای حال در زمان او اختر شعر از حضیض هبوط باوج ثریا رسید و شیوه ی شعر و شاعری چون ملت سامری در میانه بنی اسراییل شیوع تمام یافت این رباعی از جمله اشعار اوست

دنیا که در او ثبات کم می بینم ...

سام میرزا صفوی
 
۷۲۶۳

سام میرزا صفوی » تذکرهٔ تحفهٔ سامی » صحیفهٔ اول در ذکر سلاطین » ۱۵- سلطان سلیمان

 

ولد رشید سلطان سلیم است و بکثرت سپاه و حشم و غلبه عساکر و خدم بصفت و حشر سلیمان و جنوده من الجن موصوف در ایام او اکثر فرنگ بحیطه تصرف او در آمده و کمند تسخیر بر کنگره ی اغلب قلاع نفاع آن بلاد انداخت و از آن تخمه سه کس برتبه سلطنت رسیده اند اول ایشان دلو عثمان است و او در اوایل حال شخصی حشمی بوده بکثرت اغنام از سایر صحرا نشینان ممتاز و هر صباح که خسرو انجم علم زرنگار بر زبر تل مینا رنگ سپهر خضرت شعار نصب کردی دیکی طعام با علم یاقوت فام بر سر تلی که قریب بحشم او بوده برده ندای هل من مزید در دادندی فوجی بجهت تماشا و فرقه فقرا او مساکین بجهت مدارا نزد او جمع می شدند و او بطریق بزرگان نشسته بقسمت آش اشارت میکرد شخصی از وی پرسید که غرض از این چیست گفت مشق سلطنت میکنم خوش خوش این خبر بپادشاه وقت رسید بنابر تمسخر و استهزاء دلو عثمان را طلب کرده از این داعیه عظما پرسید او نیز جرأت کرده مدعایی که داشت بعرض رسانید و گفت اگر جمعی تابع من باشند بعضی از الکای مخالفان که در این حدود است بتصرف دیوان اعلی میتوانم آورد پادشاه و ارکان دولت صلاح در آن دیدند که اهل زندان را که در آن وقت دویست کس بودند از زندان بیرون آورده تا بین او کنند بنابراین او نیز آن جماعت را در ظل عنایت و حمایت خود آورده مایحتاج ایشان از بهای گوسفندان و اموالی که داشت مهیا گردانید و روی توجه بجانب غزای کفار آوردند اتفاقا حاکم آندیار به اقصای آن ملک رفته آن عرصه از منازعان و معاندان خالی بود القصه بی دردسر نیزه و آمد و شد پیکان آن محروسه را بتحت تصرف در آورده ضبط نمود و بتدریج کار برکفار تنگ گرفته جبرا و قهرا بر ایشان مستولی شده و استقلال تمام پیدا کرد و در آن اثنا دست تصرف سلطان روحش از عرصه بدن کوتاه گشته پسرش اورد غزل قایم مقام او شد و صیت صلابت و مهابت او باطراف و اکناف رسیده در آن ولا فرمان فرمای روم به هلاهل ممات مسموم گشته و ارثی که لیاقت آن امر خطیر را داشته باشد نبود لاجرم سران سپاه و گردن کشان کینه خواه بر او اتفاق کرده بپادشاهی برداشتند

این کار دولتست کنون تا کرا رسد آری همواره فلک را شیوه این است که یکی را از حضیض مذلت باوج سلطنت رساند و دیگری را از تخت و جاه و اقبال به تحت ادبار کشاند نه از آنش انفعالی و نه از اینش خوش حالی ...

... سپاه مورسیه روی را نگر که کمر

به بسته در طلب منصب سلیمانی

چه دستبرد نماید کلیم در معجز ...

... کو سلیمان تا به انگشتش کند انگشتری

به همه حال طبیعت موزونی دارد و گاهی بنظم اشعار خاطر عاطر میگمارد این مطلع از اشعار او ثبت افتاد

دیده از آتش دل غرقه در آبست مرا

کار این چشمه ز سر چشمه خرابست مرا

سام میرزا صفوی
 
۷۲۶۴

سام میرزا صفوی » تذکرهٔ تحفهٔ سامی » صحیفهٔ دوم در ذکر سادات و علما » صحیفهٔ اول : در ذکر سادات رفیع الدرجات » ۲۰- میرعبدالباقی

 

از اولاد شاه نورالدین نعمت الله است که از غایت شهرت احتیاج به تعریف ندارد

گل بستان بنی فاطمه عبدالباقی

کآید از نکهت او بوی نبی مرسل ...

سام میرزا صفوی
 
۷۲۶۵

سام میرزا صفوی » تذکرهٔ تحفهٔ سامی » صحیفهٔ دوم در ذکر سادات و علما » صحیفهٔ اول : در ذکر سادات رفیع الدرجات » ۳۰- میرزا قاسم

 

که قاسمی تخلص میکند از سادات جنابادست و از اکثر خوش طبعان ولایت خراسان بمزید علم و عبادت و فهم و فراست ممتاز و مستغنی است در شعر و عروض و معما سر آمد است از اولاد امیر سید جنابدیست که همیشه پیشوای و مقتدای آن ولایت بوده اند و حالا برادر او امیر ابوالفتح در شهر خود بدان کار مشغولست اما امیر مذکور با وجود بذل و سخا و کرم و علو شأن دایم بمضمون بلاغت مشحون الفقر فخری عمل کرده بطریق ایمه کرام علیهم السلام اوقات میگذراند و درویشی و فقر او زیاده از آنست که تعریف توانکرد بهمه صفتی آراسته و باکثر کمالات پیراسته است همه قسم شعر میگوید اما در مثنوی سرآمد زمانست بی تکلف در مدح گستری بی بدل است و کسی در این زمانه مثنوی را بهتر از او نگفته و در مثنوی چهار کتاب نظم کرده نظم اول شاهنامه که فتوحات زمان حضرت صاحبقران مغفور را نظم نموده این چند بیت در صفت جنگ از آن کتابست

غبار آنچنان در هوا شد حجاب

که ره بست بر دعوت مستجاب

ز والای گلگون سنان بهره مند ...

... چو اسبان شطرنج بیجان همه

این سه بیت هم در تعریف باغ از همان کتابست

صنوبر زده شانه گیسوی خویش ...

... بود خضر و سرچشمه زندگی

دیگر کتاب لیلی و مجنون که باسم صاحبقران گفته این دو بیت در خطاب لیلی با ناقه مجنون از آن کتابست

گلزار جهان تهی کن از خار ...

... خاری نزند بدامنش دست

این دو بیت نیز از آن کتابست

حرف غم او ز صفحه دل ...

... چون رشته در ز پای تا سر

دیگر کتاب گوی بازی صاحبقرانست بنام کارنامه که حسب الأمر مطاع در سلک نظم کشیده این سه بیت در صفت گوی بازی در آنجاست

چوگان بکفش چو بر ستور است ...

... چون زرده درون بیضه پنهان

دیگر خسرو و شیرین است که بنام من گفته و این دو بیت در مناجات از آن کتاب ثبت افتاد

ز خال و عارض خوبان مهوش ...

... که خاکستر نسوزد کس دگر بار

این چند بیت در خطاب عاشق با شمع نیز از آن کتابست

تو را چون من در این دیر غم انجام ...

... مگر آب حیات توست آذر

این دو بیت نیز در صفت بهاران از آن کتابست

دهان غنچه گل شبنم آمیز

لبش از خنده شیرین شکر ریز ...

سام میرزا صفوی
 
۷۲۶۶

سام میرزا صفوی » تذکرهٔ تحفهٔ سامی » صحیفهٔ دوم در ذکر سادات و علما » صحیفهٔ اول : در ذکر سادات رفیع الدرجات » ۵۳- امیر خواند زاده هاشم المشتهر بمیر طبل باز

 

از سادات ترمد است اول در خدمت همایون پادشاه منصب امیر شکاری تعلق بدو داشت و در آن ولا که پادشاه مذکور بنابر حادثه ای که در ذکر آن جناب بتقریب تحریر یافت از دارالملک هند متوجه ایران شده بعراق آمد و میر مذکور بنابر آنکه طبل بازی بزرگ در پیش زین می بست نواب همایون او را به میر طبل باز نام بردار و سرافراز گردانید جناب میر خالی از وجد و حالی نبود چنانکه گاه بود که بتقریب خوانندگی میکرد و گاه برقص می آمد و گاه می بود که با هر که از اهل مجلس میل صحبت میکرد از جای برخاسته پیش روی او مربع می نشست و پشت بمجلس کرده حرف میزد و از کس پروا نداشت و هر چه بخاطرش می رسید با هر کس که میخواست میگفت اما زرق و شید در او نبود در سپاهی گری و کمان داری کامل و خالی از سخاوت و مروت نیز نبود اندک طالب علمی داشت بعد از آنکه یکسال در عراق بود طبل رحیل کوفته متوجه حرمین شریفین شد امیر که بمقصود رسد در شعر و معما نیز دخل میکرد و دلیری تخلص اوست این مطلع و بیت از اوست

ندارم مهربان یاری که حال زار من پرسد ...

سام میرزا صفوی
 
۷۲۶۷

سام میرزا صفوی » تذکرهٔ تحفهٔ سامی » صحیفهٔ چهارم در ذکر حضرات واجب التعظیم » ۲۶۱- حافظ خو گره

 

تبریزیست و نقش ها و صورت ها را طوری می بندد و در هجو عمل ها دارد و از جمله برای مولانا زینی که بغایت سیاه و جسیم بود عملی بسته تاریخ وفات او خرس سیاه پیدا کرده و روی برویش بسیار میخواند و بسیار میخورد با وجود آواز گرفته خوانندگی هم میکند و اعتقاد تمام بشعر خود دارد خاطر به زیب و زینت خود می گمارد و خود آرای است تخلصش فراقی است این مطلع از اوست

دمبدم میگردم از شوق لب لعل تو مست ...

سام میرزا صفوی
 
۷۲۶۸

سام میرزا صفوی » تذکرهٔ تحفهٔ سامی » صحیفهٔ پنجم در ذکر شعرا » ۲۶۴- مولانا عبدالرحمن جامی

 

... بیابی مگر مدح و دم لییمان

مخالف و موالف را در باب جهات محسناتش سخنی نه و در افراط استعداد ذاتش قیل و قالی نه صاحب رساله تکمله آورده که پدرش مولانا محمد است از محله در دشت اصفهان و بنا بر حوادث زمان از آنجا بخراسان افتاده در قصبه خرجرد جام متأهل شده و وی در بیست و سیم شعبان در وقت عشاء سنه سبع و عشر و ثمانمایه در آنجا متولد گردید

مولدم جام و رشحه قلمم ...

... عارض توست در عرق یا ز لطافت هوا

قطره ی شبنم آمده بر سر یاسمین فرو

سبزه ی خط عنبرین گرد لبت برآمده ...

... نیک بختا کسی که رفت بخواب

چشم حس بست زین جهان خراب

جذب معشوق گشت حایل او ...

... این چند بیت از یوسف و زلیخای اوستدر وصف بآب نیل درآمدن یوسف علیه السلام

کلاه زرفشان از فرق بنهاد

ز زرین بیضه خور زاغ شب زاد ...

... که جیبش غرب مه شد دامنش شرق

ازار نیلگون بسته به تعجیل

چو سیمین سروی آمد بر لب نیل ...

سام میرزا صفوی
 
۷۲۶۹

سام میرزا صفوی » تذکرهٔ تحفهٔ سامی » صحیفهٔ پنجم در ذکر شعرا » ۲۶۶- مولانا عبدالله هاتفی

 

... هر چند که این ابیات در برابر شعر حکیم فردوسی وقعی ندارد اما مولانا جامی تحسین کرد و رخصت جواب خمسه گفتن داد دیگر بار مولانا عبدالله هاتفی استدعای این نمود که افتتاح لیلی و مجنون شما بکنید مولانا جامی این بیت گفت

این دعا در حق او مستجاب شد و با تمام آن توفیق یافت و الحق بسیار خوب و مرغوب گفته این دو بیت در بیماری لیلی از آن کتابست

توقیع قبول روزیش باد ...

... این بیت نیز در صفت شکار کردن خسرو از همان کتاب است

دیگر هفت منظر است که بطرز هفت پیکر گفته اگر چه در خور مثنویات او نیست اما حکایت های خوب بسته و چند بیت در نصیحت فرزند از آن کتاب است

دری بگشاده دهلیز عدم را ...

... فتاده در آن پهن دشت درشت

مولانا عبدالله هاتفی در خرگرد جام که یکی از قصبات خراسانست و مولد اوست چهار باغی ساخته و در آنجا متوطن شده بود اکثر اوقات در آنرا بسته بمردم اختلاط کمتر کردی تا در شهور سنه سبع و عشر تسعمایه که صاحبقران مغفور بعد از فتح خراسان متوجه عراق بودند در حوالی قصبه مذکور جهت زیارت منظور حضرت آفریدگار شاه قاسم انوار قدس سره نزول فرموده بر سبیل گشت بدر باغ مذکور رسیدند در را بسته یافتند از شاخ درختی که از دیوار بیرون آمده بود باندرون باغ رفتند مولانا هاتفی را خبر شد باستقبال آنحضرت شتافته آمد و روی نیاز بر زمین نهاد و آن حضرت مولانا را احوال بسیار پرسیدند بعد از وقوف بر حال او بمنزل او قدم رنجه فرمودند

از کمال مکارم اخلاق بر گلیم درویشانه او به نشستند و از ما حضری که آوردند تناول فرمودند و بعد از آن طالب شعر شدند مولانا بیتی چند از شعر خود خوانده تحسین بسیار نمودند و او را بنظم فتوحات شاهی مأمور گردانیدند مولانا انگشت قبول بر دیده نهاده منظور عنایات بلا نهایات شد و موازی هزار بیت از آن کتاب بنظم درآورده اما با تمام آن توفیق نیافت و الحق اگر آن مثنوی تمام می شد ناسخ سایر مثنویات او می شد این چند بیت در وصف آن حضرت از آن مثنویست

سر نا تراشیده چون خارپشت ...

سام میرزا صفوی
 
۷۲۷۰

سام میرزا صفوی » تذکرهٔ تحفهٔ سامی » صحیفهٔ پنجم در ذکر شعرا » ۲۶۸- مولانا بنایی

 

مولدش هرات است و چون پدرش معمار بود بنابر آن این تخلص اختیار کرد ذاتش در اصل چون قابل افتاده بود در اوایل جوانی روی توجه بجانب کسب کمالات آورده بی تکلف در اکثر فنون گوی مسابقت از اقران ربود و بنیان فضایلش صفت کانهم بیناین مرصوص پیدا کرد از خبر مبرور امیر غیاث الدین منصور منقول است که میفرموده ملا بنایی ملای شاعران و شاعر ملایان است و در تصوف و خوشنویسی و خوشخوانی مشهور و در علم موسیقی و ادوار که از اقسام ریاضی است رسایل دارد و ظرافت طبعش بمرتبه ای بود که نسبت بامیر علیشیر که نزاکت مزاجش از آن مشهور تر است که احتیاج به تعریف داشته باشد سخنانی ظرافت آمیز میگفتند از جمله آنکه روزی بدکان پالان دوزی رفته و گفته که پالان امیر علیشیری میخواهم این سخن بامیر علیشیر رسیده با او سوء مزاجی پیدا کرده چنانکه در وطن اصلی خود نتوانست بود روی بعراق آورد و در خدمت سلطان یعقوب اندک اندک ترقی کرده کتاب بهرام و بهروز را بنام پادشاه مذکور گفت و چون یوسف بیک برادر سلطان یعقوب نیز مقارن این حال ارتحال یافته بوده و در آن واقعه این بیت گفته

بعد از اندک زمانی حب وطن او را بجانب هرات کشید و دیگر باره امور ناملایم از او سر میزد و در این نوبت امیر علیشیر بیشتر از پیشتر رنجیده کار بجایی رسید که پروانه قتلش حاصل کرد از جمله رنجش آنکه چون میر بنابر عدم توجه بجانب تأهل به عنیت اشتهار یافته بود و مولانا قصیده ای در مدح او گفته صله ای چنانکه مطبوع او بود باو نرسید بناء علیه آن قصیده را باسم سلطان احمد میرزا قوم سلطان حسین میرزا کرده باو گذرانید این معنی مسموع میر شد نسبت به مولانا در مقام کلفت شدند

مولانا این قطعه بجهت تلافی سرود و بخدمت میر فرستاد ...

... خسرو ملک ماوراءالنهر

تا آنکه محمد شیبانی بر آن ولایت دست یافت و مولانا بنایی در درگاه خانی منصب ملک الشعرایی یافته همراه او متوجه خراسان شد و امور نا مرضیه از او درهرات ظاهر گشت از جمله آنکه مال شاعری را بمردم حواله کرد بعد از آنکه صاحبقران مغفور بر خان اوزبک استیلا یافت او در قرشی ماوراءالنهر بود تا آنکه میر نجم ثانی که اعظم دستور صاحبقران مغفور بود بر آن ولایت دست یافت بقتل عام فرمان داد بنای حیات بنایی را نیز در آن واقعه بانهدام رسانیدند و کان فی الشهور سنه ثمن و عشر و تسعمایه از اشعار مولانا بنایی دیوان غزل مشهور است و غزلی چند دیگر در تتبع خواجه حافظ بتخلص حالی گفته و قصاید خوب هم دارد این چند بیت از جمله اشعار اوست

چو چشم یار سیه کرد روزگار مرا ...

... که تا آید برون بهر تماشا روی او بینم

نه از خون جگر مژگان من بر یکدیگر بسته

که بی او مردم چشمم بروی غیر در بسته

تعالی الله چه گلزاریست رخسار عرقناکش ...

سام میرزا صفوی
 
۷۲۷۱

سام میرزا صفوی » تذکرهٔ تحفهٔ سامی » صحیفهٔ پنجم در ذکر شعرا » ۲۷۰- مولانا امیدی

 

بجودت طبع سلیم وحدت ذهن مستقیم سر آمد شعرای زمان بود بی تکلف از متأخرین کسی قصیده را بهتر از او نگفته مولد او قصبه تهران است من اعمال ری پدرانش رییس و کدخدای آنجا بوده اند نام او در اصل ارجاسب بود و در اوایل عمر جهت تحصیل علم بشیراز رفته بود و در زمره ی شاگردان مولانا جلال الدین محمد دوانی در آمد اکثر کتب متداوله را مطالعه کرد فاما در طب بیشتر کوشیده طبیب شد مولانا اسم او را تغییر داده مسعود نام نهاد با اکثر اهل دولت صاحبقران مغفور محشور بود چنانکه از شعر او معلوم توان کرد در اواخر عمر در تهران متوطن شد باغی طرح انداخت و آنرا موسوم به باغ امید گردانید اما هنوز نهال امیدش بارآور نگشته بود که از صدمه ی صرصر حوادث سمت قاعا صفصفا پیدا گردید و در شهور سنه ثلاثین و تسعمایه جمعی بر سر او ریخته بقتلش رسانیدند بعضی مردم نسبت این امر شنیع به نوربخشیان کردند و الله اعلم افضل نامی تهرانی این قطعه در تاریخ شهادت او گفته

کاو بنا حق شهید شد ناگاه

شب بخواب من آمد و فرمود

کی ز حال درون من آگاه

بهر تاریخ قتل من بنویس

این چند بیت از قصاید او نوشته شد ...

... دنبال آن مسافر از ضعف و ناتوانی

بنوش و باک مدار ان ربنا لغفور

مرید پیر خرابات گشتم و شستم ...

... قصور میکده ی عشق را مبادا قصور

بنای مدرسه از جنس عالی و دانی

خراب گشت خرابات همچنان معمور ...

... تا بخاطر باشد ای بد عهد پیمان منت

بسته بر انگشت باید رشته جان منت

کس را نه بینم روز غم جز سایه در پهلوی خود ...

سام میرزا صفوی
 
۷۲۷۲

سام میرزا صفوی » تذکرهٔ تحفهٔ سامی » صحیفهٔ پنجم در ذکر شعرا » ۲۹۶- مولانا ابدال

 

اصفهانی الأصل بودست در اوایل عطاری کردی مولانای مذکور چون مدتی با من می بود روزی ازوی پرسیدم که سبب ابدالی تو چه بود گفت در وقتی که عطاری میکردم عاشق جوانی شده بودم روزی برای جوان غزلی گفته بودم و در پیش دکان باو عرض میکردم که محصلی براتی باسم من آورد گفتم ساعتی صبر کن که این غزل را بخوانم از آنجا که انسانیت اتراک است چوبی بر من زد و جوان از مشاهده ی آن بر هم شده براه خود رفت آتش هجران در کانون سینه من شعله کشید آتش در دکان زدم و روی بدروازه روان شدم در بیرون شهر بقلندری برخوردم رخوت خود را بدو دادم و نمدی او را بستدم و آستینش را بریده بر سر نهادم و الف واری از دامنش بریده بر میان بستم و روی بکوی یار روان شدم چون اقوامم واقف شدند زبان نصیحت بلکه ملامت بر من گشودند هیهات هیهات

آخر از نصیحت به فضیحت انجامید مرا بدار الشفا بردند و مدت سه ماه در بند کردند اما فایده ای بر آن مترتب نشد زیرا که بزرگان گفته اند لایصلح الدواء ما افسده الدهر

بنابر آن مرا از بند رها کردند و ترک من گفتند بعد از آن مدت سه سال در اصفهان سر و پای برهنه می گشتم بعد از آن به تبریر رفته پنجسال دیگر بدین صورت در کنج میخانه ها با ارمنیان بسر می بردم و در آن ایام این غزل گفته بودم

من گبر نوم میان ایشان ...

... بعد از آن توفیق الهی رفیق حالم شد و بمضمون بلاغت مشحون یا ایها الذین آمنوا توبوا الی الله توبه نصوحا تایپ شده و مدت دوازده سال دیگر بعبادت گذرانیدم

اما گاهی اندکی از جزو اعظم تناول میفرمود و از سر کیفیت تمام بشعر بگفتن مشغولی میکرد بنابران اشعار او خالی از کیفیتی نیست اما در اواخر از آن نیز تایب شد این غزل هم زاده ی طبع اوست

شده ام اسیر دردی که از آن بتر نباشد ...

... ساقیا بس بود این عشرت نوروزی ما

که شود جام می کهنه بنو روزی ما

آمد محرم و در میخانه بسته اند

رندان باده نوش به ماتم نشسته اند ...

سام میرزا صفوی
 
۷۲۷۳

سام میرزا صفوی » تذکرهٔ تحفهٔ سامی » صحیفهٔ پنجم در ذکر شعرا » ۳۶۳- مولانا عاشقی

 

از ارنه است که قریه ای از قرای خراسان و سیستان است شاعری پاکیزه گوست و در علم ادوار نقش ها می بندد و صوت های خوب دارد و پیاده بشرف زیارت بیت الله الحرام زاده الله تعالی شرفا و روضه سید اصطفی صلی الله علیه و آله مشرف شده بسیار فقیر و کم سخن واقع شده دیوان غزل تمام کرده و قصاید خوب هم دارد این غزل و ابیات از اوست

نکنی گوش بفریاد اسیران فریاد ...

... چه کنم آه چه سازم که دلم رفت بباد

در غربت و عاشقی این غزل گفته و در پنجگاه نقشی بسته فی الواقع که خوب واقع شده

به غربتم سر و کاری است با بلای غریبی ...

سام میرزا صفوی
 
۷۲۷۴

سام میرزا صفوی » تذکرهٔ تحفهٔ سامی » صحیفهٔ پنجم در ذکر شعرا » ۴۹۱- مولانا نازکی همدانی

 

... قطاس سمندش چو ریشش دراز

بگردان ورا بسته دندان گراز

اتاقه بفرقش چو دم رباه

بدین خوبی اگر کسی گوید فلان شعر تو خوب نیست میگوید که میخواهی که من از شعر خود بدرکنم تا تو بنام خود کنی

سام میرزا صفوی
 
۷۲۷۵

سام میرزا صفوی » تذکرهٔ تحفهٔ سامی » صحیفهٔ پنجم در ذکر شعرا » ۶۱۰- شوقی شیرازی

 

... میدهم جان قدمی نه بسر بالینم

لب و دندان بنما یاد ده از یاسینم

چو استاد ازل بهر تماشا بست آیین را

ستونها ساخت در قصر نکویی ساق سیمین را

سام میرزا صفوی
 
۷۲۷۶

سام میرزا صفوی » تذکرهٔ تحفهٔ سامی » صحیفهٔ ششم در طبقهٔ ترکان » ۶۳۷- مولانا میر آهی

 

... شود ستاره نمایان چو آفتاب گرفت

بی قد تو دل بسته صد بند بلا شد

کی وا شود آن غنچه که از شاخ جدا شد ...

سام میرزا صفوی
 
۷۲۷۷

سام میرزا صفوی » تذکرهٔ تحفهٔ سامی » صحیفهٔ ششم در طبقهٔ ترکان » ۶۳۸- امیر حسین علی جلایر

 

... لیکن چو نقطه ای که بود در خط غبار

در آخر حیات بعراق افتاده در خدمت امیر نجم ثانی که وزیر صاحبقران مغفور بود بقدر رتبه یافت و چند قصیده بنام او گفت میان او و مولانا امیدی تهرانی در قصیده گویی نزاع افتاد و هجو یکدیگر کرده بودند از آن جمله این دو سه بیت امیدی که در قصیده ای باسم امیر نجم ثانی گفته تعرض باوست

عیبم اینست کاز دیار ری ام ...

... گستراند بساط بابایی

هر که بیتی سه چار موزون بست

کی مسلم شود به استایی

وفاتش در سنه خمس و عشرین و تسعمایه بوقوع انجامید این مطلع هم از اوست

بتی کاز گل بود آزار پا در گشت بستانش

چسان در دیده خواهم با وجود خار مژگانش

سام میرزا صفوی
 
۷۲۷۸

میلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳

 

... بخت بد من آورد پیش نظر حجاب را

لب ز جواب پرسشم بستی و من ز بیخودی

می کنم از تو هر زمان پرسش این جواب را

دل به امید خنده ات گر بنهد زیان کند

هر که شناخت خوی آن غمزه پر عتاب را ...

میلی
 
۷۲۷۹

میلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲

 

... بیا اول شهید خنجر بیداد کن مارا

برو عهدی که با اغیار هم نو بسته ای بشکن

بیا یک بار شاد از عهد بی بنیاد کن مارا

چو ما را بی گنه خون ریختی هرجا شهیدان را ...

میلی
 
۷۲۸۰

میلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱

 

... بر جان و دلم غمزه و زلف تو گواهند

کاین کشته تیغت شد و آن بسته بندت

زنهار دلا دامن خوبان مده از دست ...

... صد شکر که بی سود نبود این همه پندت

میلی تو به صد بند به اصلاح نیایی

رفت آنکه دگر پند بود فایده مندت

میلی
 
 
۱
۳۶۲
۳۶۳
۳۶۴
۳۶۵
۳۶۶
۵۵۱