گنجور

 
۷۲۶۱

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۵۶ - نظر تو همه تقصیر و خرد کوتاهی

 

... راه کور است بخود غوطه زن ای سالک راه

جاده را گم نکند در ته دریا ماهی

حاجتی پیش سلاطین نبرد مرد غیور ...

اقبال لاهوری
 
۷۲۶۲

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۳۰ - ز شاعر ناله مستانه در محشر چه می‌خواهی

 

... به بحر نغمه کردی آشنا طبع روانم را

ز چاک سینه ام دریا طلب گوهر چه می خواهی

نماز بی حضور از من نمی آید نمی آید ...

اقبال لاهوری
 
۷۲۶۳

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۴۳ - نور تو وانمود سپید و سیاه را

 

نور تو وانمود سپید و سیاه را

دریا و کوه و دشت و در و مهر و ماه را

تو در هوای آنکه نگه آشنای اوست ...

اقبال لاهوری
 
۷۲۶۴

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۵۲ - جانم در آویخت با روزگاران

 

... ناپایداری با پایداران

این کوه و صحرا این دشت و دریا

نی راز داران نی غمگساران ...

اقبال لاهوری
 
۷۲۶۵

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۵۶ - نفس شمار به پیچاک روزگار خودیم

 

... مثال بحر خروشیم و درکنار خودیم

اگرچه سطوت دریا امان بکس ندهد

بخلوت صدف او نگاهدار خودیم ...

اقبال لاهوری
 
۷۲۶۶

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۹۷ - جهان کورست و از آئینهٔ دل غافل افتاد است

 

... که از طغیان موجی کشتیم بر ساحل افتاد است

نمیدانم که داد این چشم بینا موج دریا را

گهر در سینه دریا خزف بر ساحل افتاد است

نصیبی نیست از سوز درونم مرز و بومم را ...

اقبال لاهوری
 
۷۲۶۷

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۱۰۷ - ز رسم و راه شریعت نکرده ام تحقیق

 

... جز اینکه منکر عشق است کافر و زندیق

مقام آدم خاکی نهاد دریا بند

مسافران حرم را خدا دهد توفیق ...

اقبال لاهوری
 
۷۲۶۸

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۱۱۵ - دو دسته تیغم و گردون برهنه ساخت مرا

 

... شکست کشتی ادراک مرشدان کهن

خوشا کسی که به دریا سفینه ساخت مرا

اقبال لاهوری
 
۷۲۶۹

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۱۳۸ - تمهید گلشن راز جدید

 

... اگر خاکم به صحرایی نگنجم

اگر آبم به دریایی نگنجم

دل سنگ از زجاج من بلرزد ...

... گهی وامانده و ساحل مقامش

گهی دریای بی پایان بجامش

همین دریا همین چوب کلیم است

که از وی سینه دریا دو نیم است

غزالی مرغزارش آسمانی ...

... شعور آگهی او را کرانی

چه دریایی که ژرف و موج داراست

هزاران کوه و صحرا بر کنار است ...

... به بسیاری گشا چشم خرد را

که دریابی تماشای احد را

نصیبب خود ز بوی پیرهن گیر ...

... زمین و آسمانش اعتباری است

کمان را زه کن و آماج دریاب

ز حرفم نکته معراج دریاب

مجو مطلق درین دیر مکافات ...

... ستردن نقش هر امید و بیمی

زدن چاکی به دریا چون کلیمی

شکستن این طلسم بحر و بر را ...

... خودی پنهان ز حجت بی نیاز است

یکی اندیش و دریاب این چه رازست

خودی را حق بدان باطل مپندار ...

... پرد کهسار چون ریگ روانی

دگرگون می شود دریا بآنی

گلان را در کمین باد خزان است ...

اقبال لاهوری
 
۷۲۷۰

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۱۳۹ - بندگی نامه

 

... نی ز نورم دشت و در آیینه پوش

نی به دریا از جمال من خروش

آه زین نیرنگ و افسون وجود ...

... آتشی از دود پیچان تلخ پوش

آتشی تندر غو و دریا خروش

در کنارش مارها اندر ستیز ...

اقبال لاهوری
 
۷۲۷۱

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۱۴۱ - مذهب غلامان

 

... ماهیان را کوه و صحرا بی وجود

بهر مرغان قعر دریا بی وجود

مرد کر سوز نوا را مرده یی ...

اقبال لاهوری
 
۷۲۷۲

اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۵ - تمهید زمینی آشکارا می شود روح حضرت رومی و شرح میدهد اسرار معراج را

 

... خلوتی جوید بدشت و کوهسار

یا لب دریای ناپیدا کنار

من که در یاران ندیدم محرمی

بر لب دریا بیاسودم دمی

بحر و هنگام غروب آفتاب ...

اقبال لاهوری
 
۷۲۷۳

اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۱۸ - فلک عطارد زیارت ارواح جمال الدین افغانی و سعید حلیم پاشا

 

... من به رومی گفتم این صحرا خوش است

در کهستان شورش دریا خوش است

من نیابم از حیات اینجا نشان ...

اقبال لاهوری
 
۷۲۷۴

اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۲۸ - فلک زهره

 

... جز نوای من چراغ راه نیست

غرق دریا طفلک و برنا و پیر

جان بساحل برده یک مرد فقیر ...

اقبال لاهوری
 
۷۲۷۵

اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۳۱ - فرو رفتن بدریای زهره و دیدن ارواح فرعون و کشنر را

 

... هر دو فرعون این صغیر و آن کبیر

هر دو در آغوش دریا تشنه میر

هر کسی با تلخی مرگ آشناست ...

... دست در دستم بده از کس مترس

سینه دریا چو موسی بر درم

من ترا اندر ضمیر او برم ...

... پیر رومی سوره طه سرود

زیر دریا ماهتاب آمد فرود

کوههای شسته و عریان و سرد ...

اقبال لاهوری
 
۷۲۷۶

اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۳۷ - تذکیر نبیهٔ مریخ

 

... پرورش گیرد جنین نوع دگر

بی شب ارحام دریابد سحر

تا بمیرد آن سراپا اهرمن ...

... آنچه از نیسان فرو ریزد مگیر

ای صدف در زیر دریا تشنه میر

خیز و با فطرت بیا اندر ستیز ...

اقبال لاهوری
 
۷۲۷۷

اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۳۹ - نوای حلاج

 

... ز قید و صید نهنگان حکایتی آور

مگو که زورق ما روشناس دریا نیست

مرید همت آن رهروم که پا نگذاشت

به جاده یی که در و کوه و دشت و دریا نیست

شریک حلقه رندان باده پیما باش ...

اقبال لاهوری
 
۷۲۷۸

اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۴۹ - فریاد یکی از زورق نشینان قلزم خونین

 

... جان غداری نیاساید ز مرگ

ای هوای تند ای دریای خون

ای زمین ای آسمان نیلگون ...

... ناگهان آمد صدای هولناک

سینه صحرا و دریا چاک چاک

ربط اقلیم بدن از هم گسیخت ...

اقبال لاهوری
 
۷۲۷۹

اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۵۳ - زیارت امیر کبیر حضرت سید علی همدانی و ملا طاهر غنی کشمیری

 

... میر و درویش و سلاطین را مشیر

خطه را آن شاه دریا آستین

داد علم و صنعت و تهذیب و دین ...

اقبال لاهوری
 
۷۲۸۰

اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۵۴ - در حضور شاه همدان

 

... پنبه پران از کمان پنبه زن

کوه و دریا و غروب آفتاب

من خدارا دیدم آنجا بی حجاب ...

... کوه را با سوز جان بگداختن

جلوه مستی خویش را دریافتن

در شبان چون کوکبی بر تافتن ...

اقبال لاهوری
 
 
۱
۳۶۲
۳۶۳
۳۶۴
۳۶۵
۳۶۶
۳۷۳