مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۷۶
... چشم هاشان همه وامانده در بحر محیط
لب فروبسته از آن موج که در سر دارند
ای بسا جان سلیمان نهان همچو پری ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۰۶
... از حصار فلکی بانگ امان می خیزد
وز سوی بحر چنین موج گمان می آید
چشم اقبال به اقبال شما مخمورست ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۸۱
... وین دل دیوانه باز روی به صحرا نهاد
آه که دریای عشق بار دگر موج زد
وز دل من هر طرف چشمه خون برگشاد ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۸۳
... ز آتش بادی بزاد در سر ما رفت باد
گشت جدا موج ها گرچه بد اول یکی
از سبب باد بود آنک جدایی بزاد ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۹۱
... اصل طرب ها بزاد شیره فشاران رسید
جام من از اندرون باده من موج خون
از ره جان ساقی خوب عذاران رسید
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۲۵
... هزار وسوسه افکنده اند در سر عید
ز موج بحر برقصند خلق همچو صدف
ولیک همچو صدف بی خبر ز گوهر عید ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۱۳
... وگر چو یونس رستی ز حبس ماهی و بحر
بگو که معنی آن بحر و موج و جوش چه بود
یقول لیت حبیبی یحبنی کرما ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۱۸
... بر آب و گل بنهاده پا وز عین دل برکرده سر
در موج دریاهای خون بگذشته بر بالای خون
وز موج وز غوغای خون دامانشان ناگشته تر
در خار لیکن همچو گل در حبس ولیکن همچو مل ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۶۸
... خسروی باید که نوشم زان لب شیرین شکر
بلک دریاییست عشق و موج رحمت می زند
ابر بفرستد به دوران و به نزدیکان گهر ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۷۵
... دست زهره در حنا او کی سلحشوری کند
مرغ خاکی را به موج و غره دریا چه کار
بر سر چرخی که عیسی از بلندی بو نبرد ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۴۰
... به ماهیان خبر ما رسید در دریا
هزار موج برآورد جوش دریابار
به ذات پاک خدایی که گوش و هوش دهد ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۰۸
... گوهر اشکم نگر از رشک عشق
وز صفا و موج آن دریا مپرس
در میان خون ما پا درمنه ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۱۳
... آنگه ای دل برو نقطه خالش نویس
ای حسد موج زن بحر سیاه آمدی
خشت گل تیره ای ز آب جهنم بخیس ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۱۷
... پای در این جوی نهی تا به قیامت نرهی
هر که در این موج فتد تا لب دریا کشدش
گول شود هول شود وز همه معزول شود ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۳۸
... لیکن چه کنم که رسم کهنه ست
دریا خاموش و موج در جوش
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۵۹
... گر نمی خواهی که خردت بشکند
مرده شو با موج و با دریا مکوش
گر بگویی عاشقم هست امتحان ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۸۴
... کیش به چرخ درآورد تاب اختر عیش
بگویمت که چرا بحر موج در موجست
کیش به رقص درآورد نور گوهر عیش ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۰۸
... شمس تبریز ار بتاند از قباب رشک حق
قبه های موج خیزد آن دم از دریای عشق
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۳۴
... خونم به جوش آمد کند در جوی تن رقص الجمل
این رقص موج خون نگر صحرا پر از مجنون نگر
وین عشرت بی چون نگر ایمن ز شمشیر اجل ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۳۶
... بر دل و چشم رهگذر از بر نیک نام دل
موج ز نور روی دل پر شده بود کوی دل
کوزه آفتاب و مه گشته کمینه جام دل ...