گنجور

 
مولانا

عقل آمد عاشقا خود را بپوش

وای ما ای وای ما از عقل و هوش

یا برو از جمع ما ای چشم و عقل

یا شوم از ننگ تو بی‌چشم و گوش

تو چو آبی ز آتش ما دور شو

یا درآ در دیگ ما با ما بجوش

گر نمی‌خواهی که خردت بشکند

مرده شو با موج و با دریا مکوش

گر بگویی عاشقم هست امتحان

سر مپیچ و رطل مردان را بنوش

می‌خروشم لیکن از مستی عشق

همچو چنگم بی‌خبر من از خروش

شمس تبریزی مرا کردی خراب

هم تو ساقی هم تو می هم می فروش

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
غزل شمارهٔ ۱۲۵۹ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
رودکی

از خراسان آن خورِ طاووس وش

سوی خاور می‌خرامد شاد و خوش

حکیم نزاری

ای لبت عقلم به غارت داده دوش

وی دو چشم مستت از من برده هوش

تاختن کردی چو یاغی بر سرم

در چریک صبرم افکندی خروش

نا شکیبایی و بی صبری ببرد

[...]

مشاهدهٔ ۱۰ مورد هم آهنگ دیگر از حکیم نزاری
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه