گنجور

 
۷۱۲۱

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۹

 

زین سپس بر هر چه غیر از وجه باقی پا زنم

تشنه ام زین پس بدریا گر رسم دریا زنم

باده وحدت تنی را نیست اندر خورد جام ...

صفای اصفهانی
 
۷۱۲۲

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۰

 

... عقباتیست که بی راهنمون می گریم

دل من جو شد و دریا شد و آرام گرفت

باز می جوشم و در عین سکون می گریم ...

صفای اصفهانی
 
۷۱۲۳

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱ - قصیده

 

... از بحر نخست گوهر هشتم

دریای چهار لؤلؤی لالا

گردون چهار اختر خاتم

کاین چار چو گوهرند و او دریا

دارای نه آسمان تو در تو ...

صفای اصفهانی
 
۷۱۲۴

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲ - فی المعارف والحکم

 

... از هست اعتباری خود رستم

چون قطره یی که بیند دریا را

بالا شدم ز پست چو بگذشتم ...

... ای قطره منی هله شو فانی

دریای ژرف بی تک و پهنا را

پیوند ازین هیولی و اینصورت ...

صفای اصفهانی
 
۷۱۲۵

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴ - فی المعارف و الحکم

 

... ممیر تشنه که آبست نیست خاک و سراب

ز ما بجوی که مستغرقیم در دریا

کدام دریا دریای بی کرانه و تک

تک و کرانه سراسر ل آلی لالا ...

صفای اصفهانی
 
۷۱۲۶

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸ - وله ایضا

 

... زر بی غش که خلوصش دل مرد داناست

قطره و دریا پیش دل داناست یکی

قطره یی نیست اگر باشد عین دریاست

عین دریاست که بگرفته سراپای وجود

یک وجودست سراپای اگر سر یا پاست

شرط این غوص بود جستن از جوی دویی

گوهر وحدت موجود بدریای جزاست

بی کم وکاست وجودست بهر ذره که هست ...

صفای اصفهانی
 
۷۱۲۷

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹ - وله ایضا

 

... خون امکانی در گردن دیوان منست

هفت دریا نشود موی مرا نیم بها

گوهر وحدت حق در تک عمان منست ...

صفای اصفهانی
 
۷۱۲۸

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰ - وله ایضا

 

... نه بتلوینش تمکن نه به تمکینش مقام

شمر و دریا آزاده نه دریا نه شمر

پسر آدم نفس فلک و عقل ملک ...

صفای اصفهانی
 
۷۱۲۹

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱ - بهاریه در مدح حضرت شاه اولیاء علی بن ابیطالب صلوات الله و سلامه علیه

 

... ز ابری مکدرتر از جان کافر

ستاند ز دریا چو دامان مفلس

فشاند بصحرا چو دست توانگر ...

... ز لولوی او سیم محلول ساری

ز فرغر بدریا ز دریا بفرغر

رخ آب کاندر شتا بود آهن ...

... همو عیسی عصر و گردونش ماء/وی

همو موسی وقت و دریاش معبر

بود قنبرش مالک ملک هستی ...

صفای اصفهانی
 
۷۱۳۰

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۴ - در مدح قطب الهدایه و محیط الولایه احمد مرسل

 

... چو مرد از خودپرستی رست این آبست و آن نانش

نه بل باشد دل آن دریای بی پایاب پهناور

که عرفانست و وعظ و پند مروارید غلتانش ...

... شود انسان و گردد کن فکان بر حسب فرمانش

اگر دریا شوی دانی فرو تمکین دریا را

اگر انسان شوی بینی مقام و رفعت و شانش ...

... اگر گویم نه اختر ماند و نه آخشیجانش

چو از خود گشت فانی قطره دریای بقا گردد

اگر فانی بگوید هوانا پیداست برهانش

تن مرد خدا کشتی بکشتی ناخدا یزدان

بدریایی که باشد ساحلش غرقاب طوفانش

در آن دریا تو از یک قطره صد گوهر کنی پیدا

که هر قطره ست پنهان در دل و در سینه عمانش ...

صفای اصفهانی
 
۷۱۳۱

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶ - در نکوهش و مذمت دنیا و اهل آن و معارف و حکم در حالت ضعف و ناتوانی فرموده است

 

... آموست هر دو چشمم وزین آمو

دریاست آستینم و دامانم

زین اشک همچو لاله نعمانی ...

... زین پس نه ابتداست نه پایانم

جستم ز قطره در کنف دریا

برهان من ل آلی غلتانم ...

... از من شنو که مرکز عرفانم

دریاست خاطر من و بر دریا

تن ابر و علم و عرفان بارانم ...

... جان و دلم نه دلبر و جانانم

کونین تشنه اند و دلم دریاست

دریاستم مبین لب عطشانم

عطشان ابر رحمت قیومم ...

صفای اصفهانی
 
۷۱۳۲

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۸ - من مکنونات سره و فواتح افکاره و نعت حضرت ثامن الحجج ارواحنا فداه

 

... در ماء/منی بلندم و ستوارم

دریای پر ز خون بودی وحدت

بحر محیط او من نهمارم

خون تمام هستی ازین دریا

باشد بگردن دل خونخوارم ...

... بینی چو ژرف بینی اشعارم

دریای بی نهایت و بی قعرم

پیداست از تشعب انهارم ...

صفای اصفهانی
 
۷۱۳۳

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۹ - فی کمالات النفسانیه و مراتب الانسانیه

 

... یک سرو چندین هزار سر ربوبی

یک تن و دریا و گوهر و زر و کانم

فارس فحلم چنو که قاید توفیق ...

صفای اصفهانی
 
۷۱۳۴

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۸ - وله ایضا

 

... این عجب نبود ز یاران چشم یاری داشتن

دل شماری نوح و توحیدست دریای محیط

شرط این دریای بی ساحل شماری داشتن

یا شماری داشتن یا بحر را بردن بکام ...

... گر شوی خورشید باید شرمساری داشتن

زنده یی در پاش مردن قطره یی دریا شدن

حق شدن با حق نشستن حقگذاری داشتن ...

صفای اصفهانی
 
۷۱۳۵

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۰ - در شکوه از قطع مستمری خود و نکوهش ظلم گوید

 

... آب حیل جاری از جوانب این ملک

دریا دریا و خشک چشمه حیوان

جهل چو ابر سیاه گشت و برین خاک ...

... او بطرب غیر او سراسر پژمان

بر خراسان ز خون دل هله دریاست

کشتی ملکش بچار موجه طوفان ...

صفای اصفهانی
 
۷۱۳۶

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » مسمطات » در منقبت و مدح حضرت خاتم النبیین و سید المرسلین صلی الله علیه و آله و سلم

 

... هر که بساحل فکند غایله شک و ظن

یافت ز بحر یقین گوهر دریای من

دل که خدا جوی شد کرد سفر از وطن ...

... ایکه تمنا کنی دولت رو سوی فقر

باشد دریای جود قطره از جوی فقر

میشکند پشت شیر صولت آهوی فقر ...

... سلطنت ار طالبست سلطان آنجا رود

خواهد دریا شود قطره بدریا رود

آنکه بود دردمند پیش مسیحا رود ...

... مسند توحید ماست منبر پیغمبرست

این در دریای ژرف گوهر پیغمبرست

خلوت خاص خدا منظر پیغمبرست ...

... کفر بایمان رسد طی دعاوی شود

از کف سلطان عصر دریا وادی شود

از دل شاه زمین شیر کند اضطراب ...

صفای اصفهانی
 
۷۱۳۷

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » مسمطات » مسمط بهاریه در نعت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه فرماید

 

... ساریست در ضعیف و توانا ولی امر

جاری بود به قطره و دریا ولی امر

سرست بس که باشد پیدا ولی امر ...

صفای اصفهانی
 
۷۱۳۸

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲

 

ای جان دلم جسم تویی روح تویی

دریا و سفینه ساحل و نوح تویی

بی عیبی و بی متی و بی کمی و کیف ...

صفای اصفهانی
 
۷۱۳۹

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » مثنوی » بخش ۱ - بسم الله الرحمن الرحیم

 

... طلاطم کرد بحر و ریخت در جوی

ازین دریاست این جوییگه جاریست

که نام این حقیقت غیب ساریست ...

... ز اشراقات انوار الستم

تو لولویی و من دریای نورم

تو موسی من و من کوه طورم ...

... نگشت آن بحر را آن قطره ثانی

فنا شد قطره دریا شد عدم شد

عدم موجود شد سر قدم شد ...

صفای اصفهانی
 
۷۱۴۰

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » مثنوی » بخش ۱۰ - جواب

 

... مرا تعلیم کن علم نهایات

ازین دریا ب آن دریا چو ماهی

مگو ماهی بگو دریا کماهی

نهنگ بحر دانش عین دریاست

که الا الله موجودست و خود لاست ...

... گل وحدت ز طرف چشمه جان

درین دریا نمودن غوص بسیار

بدست آید مگر لولوی شهوار ...

... بچشم ذات دیدی گونه ذات

تویی آن آب کز دریای قلزم

حریفی در سبو افکند یا خم ...

... اگر ماهی وجودی داشت دانا

بماهیت نمودی سیر دریا

نه قطره ست و نه جو دریاستی علم

امام اعظم اسماستی علم ...

صفای اصفهانی
 
 
۱
۳۵۵
۳۵۶
۳۵۷
۳۵۸
۳۵۹
۳۷۳