شمارهٔ ۱۶ - در نکوهش و مذمت دنیا و اهل آن و معارف و حکم در حالت ضعف و ناتوانی فرموده است
بگرفت باز درد گریبانم
زن دست ای حکیم بدرمانم
سختم فشار داد بهم بستان
از چنگ شیر شرزه غژمانم
باریک تر ز مویم و این انده
بر دل نهاده قله شهلانم
این درد فربه و تن من لاغر
خواهد ز بیخ کند و ز بنیانم
پتکی مدام بر سر من کوبد
سختم چنانکه گوئی سندانم
آموست هر دو چشمم وزین آمو
دریاست آستینم و دامانم
زین اشک همچو لاله نعمانی
از گونه رست لاله نعمانم
چو گرد کرد بسکه بسود از رنج
این آسیای گنبد گردانم
زد دودمان هستی من برهم
نز تن کشید دست نه از جانم
با درد دوست پنجه نیارم زد
او جمع و من ز عشق پریشانم
از دست آن دو طره خم در خم
دیوانه ام که درخور زندانم
موئی بهم شکست مرا و ایدون
کوهی قدم نهاده بمیدانم
با کوه آهنین به نپردازم
نه آتشم نه آژده سوهانم
عشقست کوه آهن و من کاهی
در زیر کوه آهن پنهانم
دستان بکوه رنج که رنجاند
آخر نه من ز دوده دستانم
با عشق چون در افتم و چون کوشم
او ماه و من معاینه کتانم
با یشک شیر پنجه زنم حاشا
ببر ار شوم بدرد خفتانم
ای دست عشق پنجه زدی با من
ای سیل فتنه کردی ویرانم
دیوانه وار خانه تدبیرم
کندی که کرد خواهد دیوانم
شد سالها که بهمن و دی آمد
اردی بهشت آمد و آبانم
آبان واردی و دی و بهمن هم
نه سود من شدند نه خسرانم
با دست عقل پیرو دل دانا
طفلی نموده سخره دستانم
زد راه عقل پیر مرا طفلی
پیرم نه بلکه طفل دبستانم
طفل طریق هرمز و کیوانرا
تسخر کند نه هرمز و کیوانم
چرخ ار شوم چو گوی کند باور
زو تر زند بپهنه چوگانم
پستم ولیک کس نکند همسر
باخان و رای و کسری و خاقانم
کاین قوم صعوه اند و من از رفعت
باز سپید ساعد سلطانم
با شاهباز صعوه نگوید کس
صاحبدلم نه رایم و نه خانم
مورم ولی بدولت فقر اینک
صاحب سریر ملک سلیمانم
مویستم و بکوه زنم پهلو
بل کوه را بسنبد پیکانم
ارکان کوه تن که بت دنیاست
برکندم و قوی شد ارکانم
فانی شدم بعشق و شدم باقی
زین پس نه ابتداست نه پایانم
جستم ز قطره در کنف دریا
برهان من ل آلی غلتانم
از انبیا گرفته دلم صفوت
ابنای این معارف برهانم
جوع و سهر شدند همی رهبر
بر عرش دل بخوابم و بر خوانم
ایدر بخوان پادشه دولت
من بنده در حقیقت مهمانم
از کوزه شهود بود آبم
از سفره وجود بود نانم
قوتی که میرسد همه ازاینم
نزلی که میسزد همه از آنم
کی چون مشایخم بدکان اندر
من آفت دو کونم و دکانم
من مرد عزلتم چه همی تازم
نه مفتیم نه عامل دیوانم
نز صوفیان لوت خور مفلس
بر کف عصا و بر کتف انبانم
نه بهر صید عام همی بندم
بر خود که من خلیفه بهمانم
بهمان که بود خود که فلان باشد
من خود درین محاکمه حیرانم
سازد طواف دنیی و بر دستش
دامی که من مشاهد یزدانم
ای صاحب ولایت کل تا کی
در پرده پرده در شد تبیانم
ای مهدی خلافت این امت
دستی بپایمردی انسانم
تا زین کنم تکاور وحدت را
وین کوه را بکوبد یکرانم
بحرست باطن من و من نوحم
تن کشتی و معارف طوفانم
قوم قوای من همه مستغرق
در بحر و من بطوع و بطغیانم
اصحاب سر من همه در کشتی
من ناخدای کشتی ایشانم
این قوم را برحمت لاینفی
فانی کنم که صورت رحمانم
این کفر را بحکمت قرآنی
ایمان دهم که مؤمن قرآنم
ابلیس خود بسر مسلمانی
تلقین کنم که نیک مسلمانم
او مظهر مضل و منش هادی
او مشرکست و من همه ایمانم
بر آدم من ار نشود ساجد
گردن زنم که دشمن شیطانم
فرعون نفس خویش بپردازم
من با عصای موسی عمرانم
در نیل نفیش افکنم از هستی
ثابت کنم که صاحب ثعبانم
اسلام را گذارم و ایمان را
بر کفر و خود بمنزل احسانم
دانائیم بحد شهود آمد
میبینم آن لطیفه که میدانم
سامان غیبی و سر لاریبی
دارم که گفت بی سرو سامانم
این اطلس کهن بودی کوته
بالا مرا از یرا عریانم
ویران کوی فقرم و آبادم
آباد گنج عشقم و ویرانم
منت نهاد بر من ازین دولت
من زیر بار منت منانم
تن تو سنست و راکب جان گوید
خواهم شدن پیاده و نتوانم
دل گویدش که رام منست آنسان
کز حلقه دو کونش بجهانم
تن کی شود محیط دل عارف
از من شنو که مرکز عرفانم
دریاست خاطر من و بر دریا
تن ابر و علم و عرفان بارانم
دیوان خدای دولت وحدت را
در ملک نظم صاحب دیوانم
با این بزرگ فن بچه نامستی
بی خویشتن صفای صفاهانم
این حشمت از کجا هله ای سالک
درویش پادشاه خراسانم
این پایه شهیست فروتر نه
بالا ترم بدین در دربانم
ظلمات کرده طی نه چو اسکندر
او مرد و من بچشمه حیوانم
یاری بدین جمال و جلال ایدل
آمد برون بپرده چه پوشانم
شمس الشموس پادشه هشتم
قطب یقین و مرکز ایقانم
ای دل در وجوب زنی مهلا
مهلا که من بحیز امکانم
امکان جسمم ار تو بپردازی
جان و دلم نه دلبر و جانانم
کونین تشنه اند و دلم دریاست
دریاستم مبین لب عطشانم
عطشان ابر رحمت قیومم
قیوم بحر قلزم و عمانم
کوی رضاست کعبه تصدیقم
روی خداست قبله اذعانم
ای پادشاه دل که توئی مالک
از ملک روح تا رک شریانم
دیان من و لای تو فرماید
دین منست گفته دیانم
گوید رضاست قطب شئون آری
قربان این جلالت و این شانم
چون ذره ام ولیک بنفروشد
چرخم ب آفتاب که ارزانم
با شید عشق ذره اگر تابد
آنم نه بلکه شید درخشانم
ایوان صورت صمدم زانرو
هست آفتاب صورت ایوانم
فرمانروای سلطنت باقی
در کوی فقر بنده فرمانم
از بحر و کان چه میطلبی مگذر
از من که در بحر و زرکانم
در قلزم فنای ولی از سر
تا پا بخون نشسته چو مرجانم
در جنت نعیم بقا از پا
تا سر ز روح رسته و ریحانم
گر قصدم از منست انانیت
از نعمت شهود بکفرانم
من خود نیم خدای بود نائی
بل اوست نای و نغمه و الحانم
او با زبان من نه خود او گوید
من زین خودی نژندم و پژمانم
بر عامه چامه ام بمخوان کاین قوم
دیوند و من ز دیو گریزانم
فرقان بدیو خوانده چه غم پورا
دیو ار گریزد از فر فرقانم
گفتم بعامی آنچه سزد و ایدون
از آنچه گفته سخت پشیمانم
برد گوهری بجامه سلطانی
کش خلق و خوی گوید دهقانم
بد گوهرم هزار شبه بندد
گوئی که من بمصر و بسودانم
غافل که من کنون که بشرقستم
چون آفتاب مشرق تابانم
سعدست طالع من برجیسم
صدرست اخر من کیوانم
از خاور ار بباختر آرم روی
روی آورند اعین و عیانم
من هور و پست و بالا گردونم
من عید و ملک و دولت قربانم
یا ابر رحمتم که همی بارد
باران نه بلکه بارش نیسانم
اندر دهان مار دمان زهرم
در بوستان چو لاله بستانم
پنهان نیم ظهور نمیدانند
این ابلهان پدیدم و پنهانم
من ترجمان نقطه تحت البا
او در حجاب حکمت یونانم
از حد درک خویش کنند ادراک
من پیل و این پلیدان عمیانم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر، بیانگر عواطف عمیق و دردهای روحی شاعر است. او از رنجها و اندوههایی که بر او فشار میآورد سخن میگوید و به احساس تنهایی و پرحسرتیاش اشاره دارد. شاعر از عشق و ناامیدی صحبت میکند، با تشبیههایی چون کوهی آهنی و کاهی که زیر آن پنهان شده است. او به تضادهای درونی و بیرونی میپردازد و از کشمکشهای عقل و دل، و همچنین سرنوشتهای تلخی که تجربه کرده سخن میگوید.
شاعر همچنین به رضایت از حال خود و وجود در عمق دریای عشق اشاره میکند و از تلاش برای یافتن حقیقت و معنای زندگی میگوید. در نهایت، او به رویدادهای اجتماعی و معنوی نیز اعتنا دارد و خود را در مرتبهای بالا و نزدیک به عرفان و حقیقت الهی میبیند. شعر، در مجموع، سفری عاطفی و فلسفی است که به جستوجوی معانی عمیقتری از زندگی و عشق میپردازد.
هوش مصنوعی: درد دوباره به سراغم آمده است، ای حکیم، دستت را به کمک من دراز کن و مرا درمان کن.
هوش مصنوعی: سختیها بر من فشار آورده و مرا از چنگال شیر قوی و خشمگین دور کرده است.
هوش مصنوعی: بسیار نازکتر از مو هستم و این اندوهی که بر دلم سنگینی میکند، به مانند قلهای است سخت و بلند.
هوش مصنوعی: این درد به حدی زیاد است که به جای اینکه من را ناتوان کند، باعث میشود که از ریشه و اساس وجودم، قویتر شوم و از آن لاغر شدن پرهیز کنم.
هوش مصنوعی: شکستی مداوم بر سرم میزند، به گونهای که احساس میکنم مثل یک سندان سخت و محکم هستم.
هوش مصنوعی: چشمهایم به یادگیری چیزهای جدید مشغول است و از این یادگیری، آستینی پر از دانش و دامنینی پر از تجربیات به دست آوردهام.
هوش مصنوعی: از این اشکهایی که مانند گل لاله بر گونهام جاری شدهاند، من مانند لالهای از نعمت و زیبایی روئیدهام.
هوش مصنوعی: وقتی که از درد و رنج بسیار زیاد، حول و حوش زندگیام را بچرخانم و آرامش بیابم.
هوش مصنوعی: وجود من به خاطر دودمان هستی به هم ریخته و از تنم جدا نیست، چرا که دست از جانم نمیکشد.
هوش مصنوعی: من با درد و رنج دوستم مقابله نمیکنم، او جمع و من به خاطر عشق دچار پریشانی هستم.
هوش مصنوعی: من به خاطر آن دو دسته مو که به صورت خمیده در آمدهاند، دیوانهام و این وضعیت به حدی است که انگار سزاوار زندان هستم.
هوش مصنوعی: یک مو باعث شد که من بشکنم و اکنون کوهی در میدان قدم گذاشته است.
هوش مصنوعی: من با یک کوه از آهن نمیتوانم مقابله کنم، نه به آتش تبدیل میشوم و نه میتوانم مانند آژدها به سراغ آن بروم.
هوش مصنوعی: عشق مانند کوهی از آهن است و من در زیر این کوه آهنی پنهان شدهام، مانند کاهی که تحت فشار و سنگینی آن قرار گرفته است.
هوش مصنوعی: دستهایم را به زحمت در دماوند، کوه رنج میزنم، چون در نهایت من از نسل سیاهان رنج نمیبرم.
هوش مصنوعی: زمانی که با محبت و عشق درگیر میشوم، او مانند ماه درخشان است و من مثل پارچهای نرم و لطیف.
هوش مصنوعی: من به شیر درندهای حمله میکنم، هرگز نمیگذارم به من آسیب بزند، حتی اگر در خواب به من نزدیک شود.
هوش مصنوعی: ای عشق، تو با دستانت به من حمله کردی و به مانند طوفانی، دلم را ویران کردی.
هوش مصنوعی: شما بدون هیچ تردیدی میخواهید که خانهی تدبیر من را بر هم بریزید، زیرا میدانید که در نتیجهی این کار به جنون و دیوانگی خواهم رسید.
هوش مصنوعی: سالیان زیادی گذشت که زمستان و پاییز به پایان رسیدند و حالا بهار و تابستان فرارسیدهاند.
هوش مصنوعی: آبان ماه آمد و زمستان با دی و بهمن هم نیامدند که به من نفعی برسانند یا ضرری بزنند.
هوش مصنوعی: با کمال خرد و هوش دل را راهنما کردهام و اکنون مثل کودکی، به بازی و سرگرمی مشغولم.
هوش مصنوعی: از طریق تفکر و تجربه، به سن و سال بالایی رسیدهام، اما هنوز هم از نظر فهم و دانش در سطح ابتدایی و کودکانه هستم.
هوش مصنوعی: کودک میتواند از راه هرمز و کیوان استفاده کند، اما من هیچ ارتباطی با هرمز و کیوان ندارم.
هوش مصنوعی: اگر من مانند یک گوی بچرخم، به او ایمان میآورم که بر روی زمین بازی چوگان میچرخد و حرکت میکند.
هوش مصنوعی: من از نظر مقام و رتبه پایین هستم، اما هیچکس مرا با پادشاهان بزرگ و قدرتمند دنیا مقایسه نمیکند.
هوش مصنوعی: این گروه به خاطر ناتوانی و ضعیف بودن شان مانند جوجههای کبک هستند و من با اراده و قدرتی که دارم، از آنها برتر و بلندمرتبهتری هستم.
هوش مصنوعی: هیچکس با پرندهی بزرگ و شگفتانگیز سخن نمیگوید؛ چرا که من نه تصمیمگیرندهام و نه کسی هستم که در نظر دیگران مهم باشد.
هوش مصنوعی: من که به اندازه یک مورچه هم نیستم، اما به خاطر فقرم اکنون صاحب تخت و تاج سلیمان هستم.
هوش مصنوعی: موهایم را به دقت میبافم و آنچنان محکم میکنم که اگر کسی بخواهد به من آسیب بزند، میتواند کوه را نیز به لرزه درآورد.
هوش مصنوعی: من پایههای بدن دنیاییام را کنار گذاشتم و این باعث شد که ارکان وجودم قویتر شوند.
هوش مصنوعی: من به خاطر عشق ناپدید شدم و از این پس در عشق جاودانه میشوم. دیگر نه شروعی دارم و نه پایانی.
هوش مصنوعی: من از قطرهای خواستم به دریا پناه ببرم، چرا که مانند مرواریدهایی در حال غلتیدن هستم.
هوش مصنوعی: دل من از پیامبران الهام گرفته و به خالصترین فرزندان این معارف استناد میکند.
هوش مصنوعی: گرسنگی و بیخوابی بر دلدار سلطنت میکند، من در خواب به سر میبرم و در حال تناول غذا هستم.
هوش مصنوعی: ای درگاه پرمهر، پادشاه من! من در واقع بندهای هستم که همچون مهمان در کنار تو قرار دارم.
هوش مصنوعی: من از درک و دانش خود بهرهبرداری میکنم و از وجود خود نیازهای مادیام را تأمین میکنم.
هوش مصنوعی: قدرت و نیرویی که به من میرسد، همه از جایی است که من به آن تعلق دارم و اصل و ریشهاش از همان جاست.
هوش مصنوعی: هیچکس مانند مشایخ من نیست که در دل من آفتهای دنیا و دنیای دیگر را قرار داده است.
هوش مصنوعی: من شخصی هستم که در تنهایی زندگی میکنم و هیچگونه جاذبهای برای دیگران ندارم. نه کسی به من احترام میگذارد و نه به عنوان یک مقام و کارگزار شناخته میشوم.
هوش مصنوعی: من مانند فقیران درویش هستم که نان شب را به سختی به دست میآورند و در دستم عصا و بر دوش کولهام را حمل میکنم.
هوش مصنوعی: من به خاطر شکار عموم خود را به دام نمیاندازم، چون من خود به عنوان جانشین همان هستم.
هوش مصنوعی: من در این محاکمه و قضاوت به همان کسی که هستم شک دارم و سرگشتهام.
هوش مصنوعی: دنیا مانند دامی است که انسان را به دور خود میچرخاند، اما من به عینیت خداوند را مشاهده میکنم و از این چرخش دنیا دورم.
هوش مصنوعی: ای صاحب قدرت و ولایت، تا چه زمانی در پوشش و پنهان خواهی ماند؟ من در واقع نمایانکننده و بیانگر حقایق هستم.
هوش مصنوعی: ای مهدی، تو ولی و رهبر این امت هستی، دست مرا بگیر و به من کمک کن تا انسانی شجاع و پایدار باشم.
هوش مصنوعی: میخواهم با همت و اراده قوی، چالشها و موانع را از سر راه بردارم و به هدف بزرگ و واحدی که در نظر دارم، دست پیدا کنم.
هوش مصنوعی: در درون من عمیق و وسیع است، مانند یک دریا، و من مانند نوح هستم که در کشتی خود در حال عبور از طوفانی تمامنشدنی از دانش و آگاهی هستم.
هوش مصنوعی: مردم دور و برم همه غرق در مشکلات و مسائل زندگی هستند، ولی من به راحتی زندگی میکنم و مخالفت میکنم.
هوش مصنوعی: تمام دوستان و همراهان من در مسیر خاص خودم قرار دارند و من به عنوان هدایتکننده و راهنمای آنها عمل میکنم.
هوش مصنوعی: این گروه را به مهری بیپایان میبخشم، چرا که من نمایانگر رحمت الهی هستم.
هوش مصنوعی: این بیانیه نشان میدهد که اگرچه ممکن است باورهایی وجود داشته باشد که با دین در تضاد به نظر برسند، اما با استناد به حکمتهای قرآن میتوان به آنها ایمان آورد. به عبارتی، شخصی که به قرآن ایمان دارد، تلاش میکند تا عقایدش را با فهم عمیقتر و حکمتهای قرآنی تقویت کند.
هوش مصنوعی: ابلیس به خود میگوید که من به فردی مسلمان آموزش میدهم و خود را مسلمان نیکو جلوه میدهم.
هوش مصنوعی: او نماینده گمراهی و فرماندهی است، او باطل را میپرستد و من تمام ایمانم را دارم.
هوش مصنوعی: اگر آدم برای من سجده نکند، گردن او را میزنم، چون من با شیطان دشمن هستم.
هوش مصنوعی: من میخواهم با قدرت و اراده خود بر خواستهها و نفس سرکش خود غلبه کنم، همانگونه که موسی با عصایش بر فرعون پیروز شد.
هوش مصنوعی: به دل یم افکنم و از وجود خودم نشان میدهم که صاحب قدرت و توانایی عظیم هستم.
هوش مصنوعی: من به خاطر کفر و ناپاکی، اسلام و ایمان را رها میکنم و در عوض، خودم را در مقام احسان و نیکی قرار میدهم.
هوش مصنوعی: من به درجهای از دانش رسیدهام که به صورت عینی میبینم، و اکنون آن نکتهی لطیف را درک میکنم که قبلاً تنها از روی علم و آگاهی میدانستم.
هوش مصنوعی: دست عنايتی دارم و پشتیبانی غیبی دارم که میگوید در حالی که به نظر بیسر و سامان میآیم، در حقیقت، وضعیت من منظم و دارای کمکهای پنهانی است.
هوش مصنوعی: این پارچه باارزش و قدیمی که به تن دارم، در واقع کمکی به پوشاندن عریانی من نمیکند.
هوش مصنوعی: در گوشهای از فقری که در آن زندگی میکنم، همه چیز خراب است. اما در دل من، عشق مانند یک گنج ارزشمند وجود دارد که در دست ندارم.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که من از لطف و نعمتهای که به من داده شده، سپاسگزارم و در برابر این نعمتها فروتن و شکرگزار هستم.
هوش مصنوعی: بدن تو مانند یک اسب است و روح میگوید که میخواهم پیاده شوم، اما نمیتوانم.
هوش مصنوعی: دل به او میگوید که او بهگونهای است که به خاطر حلقهی دو جهان، من از او به این دنیا آمدهام.
هوش مصنوعی: بدن چگونه میتواند جایی برای دل عارف باشد؟ از من بشنو که من مرکز عرفان هستم.
هوش مصنوعی: خاطر من مانند دریاست و در کنار آن، جسم من همچون ابر است و دانش و آگاهیام مانند بارانی بر حالت دریا.
هوش مصنوعی: خود را در سلطنتی که خداوند ادارهاش کرده است، فرزند صاحب اختیار و حاکم دانستهام.
هوش مصنوعی: با این شخص بزرگ و هنرمند، من دیگر در بند خودم نیستم و در آرامش و صفای وجودم غرق شدهام.
هوش مصنوعی: این عظمت و شکوه از کجا به وجود آمده است، ای سالک! من درویش و پادشاه خراسان هستم.
هوش مصنوعی: این پایهای که در آن قرار دارم، بهتر است در سطح پایینتری باشد و نه بالاتر. به خاطر همین، در این درگاه ایستادهام.
هوش مصنوعی: این بیت به گونهای بیان میکند که در برابر تاریکی و چالشها، کسی همچون اسکندر وجود دارد که قهرمانانه با آنها مقابله میکند و در این بین، شخصی دیگر همچون حیوانی بیسر انجام و ناتوان باقی مانده است. به نوعی، قدرت و اراده انسانی در مقابل سختیها مورد تاکید قرار گرفته است.
هوش مصنوعی: دوستی به این زیبایی و عظمت از پرده بیرون آمده است، حالا چه بپوشانمش؟
هوش مصنوعی: شمس الشموس، پادشاه هشتم و مرکز یقین و حقیقت من است.
هوش مصنوعی: ای دل، آرام باش و عجله نکن، زیرا من در حالت امکان و ظرفیت خودم هستم.
هوش مصنوعی: اگر جسمم را رها کنی، جان و دلم نه به محبوب و نه به معشوق تعلق ندارد.
هوش مصنوعی: دو جهان به شدت تشنه هستند و دل من مانند دریا پر از احساسات است، اما شما نباید لبهای خشک من را ببینید.
هوش مصنوعی: من مثل ابر رحمت تشنه هستم و به عنوان نگهدارنده دریاهای وسیع و بزرگ، خود را معرفی میکنم.
هوش مصنوعی: محل رضا همانند کعبهای است که من آنجا را به عنوان نشانهای از حضور خداوند میشناسم و به آن اعتقاد دارم.
هوش مصنوعی: ای پادشاه دل، تو مالک روح من هستی و از سر تا پای وجودم متعلق به توست.
هوش مصنوعی: خدای من و رهبری که دارم، دین من را تعیین میکند و این را آگاهی من به دینی که دارم میگوید.
هوش مصنوعی: میگوید که تنها تویی که مرکز و محور همه چیز هستی، و من به این عظمت و مقام تو افتخار میکنم و جانم را فدای تو میکنم.
هوش مصنوعی: من مانند ذرهای کوچک هستم، اما آسمانم به خوبی میدرخشد و ارزشم به خورشید نیز نزدیک است، هرچند که قیمت ناچیزی دارم.
هوش مصنوعی: اگر ذرهای از نور عشق به من بتابد، تنها ذرهای نیستم، بلکه مانند یک شمع درخشان میشوم.
هوش مصنوعی: چشم انداز و نمای ظاهری من به دلیل وجود نور و نورانیتی که دارم، همچون تابش آفتاب درخشان است.
هوش مصنوعی: من در خیابان فقر، که فرمانروای سلطنت همیشه باقی است، بندهای از اوامر او هستم.
هوش مصنوعی: اگر از دریا و چیزهای گرانبها چیزی میخواهی، بهتر است از من بگذری، چون من خود دریا و گوهرهای باارزش هستم.
هوش مصنوعی: در عمق وجود خود، کاملاً غرق در عشق و محبت الهی هستم و مانند مرجان، تمام وجودم پر از خون و ذوق از این عشق است.
هوش مصنوعی: در بهشت جاودان، از سر تا پا پر از روح و عطر خوشبویی هستم.
هوش مصنوعی: اگر هدف من از وجود خودم، تنها به خاطر منیت باشد، نعمت مشاهده حقیقت را نادیده میگیرم و به کفران آن میپردازم.
هوش مصنوعی: من خود چیزی از خداوند نمیباشم، بلکه اوست که نوا و آهنگ من را میسازد و سرودهای من از او نشئت میگیرند.
هوش مصنوعی: او با کلمات من میگوید که من از خودم فاصله گرفتهام و دلی غمگین دارم.
هوش مصنوعی: برو به مردم بگو که من از دیوان بیزارم و به دور از آنها هستم.
هوش مصنوعی: ای فرقان، تو به اندازهای قوی هستی که حتی اگر دیو هم از تو بگریزد، برای من نگرانی نخواهد بود.
هوش مصنوعی: به فردی گفتم که کارهایی که انجام دادهام، درست و شایسته نیست و اکنون از آنچه که گفتهام، به شدت regret دارم.
هوش مصنوعی: یک جواهر قیمتی در لباس سلطنتی، که مردم در مورد آن میگویند من یک کشاورز هستم.
هوش مصنوعی: من در دل شبهای تاریک به سر میبرم، گویی که در سرزمینهای دور دست مانند مصر و سودان زندانی شدهام.
هوش مصنوعی: غافل از این که اکنون که به شرق مینگرم، مانند آفتاب درخشان در مشرق هستم.
هوش مصنوعی: شانس و سرنوشت من خوب است، من به اوج رسیدهام و به عنوان بهترین در میان کارنامهام، درخشیدم.
هوش مصنوعی: از شرق تا غرب، چهرهای را میبینم که چشمها و دیدهها به سوی او مینگرند.
هوش مصنوعی: من نوری هستم که در آسمان و زمین پراکندهام و نمایانگر شادی، سلطنت و قدرت هستم.
هوش مصنوعی: ای ابر رحمت، تو فقط باران نمیزنی، بلکه بارش نعمتهای فراوانی را نیز به ارمغان میآوری.
هوش مصنوعی: زهر من همچون لاله در بوستان است، در حالی که دنیا دور و برم همچون دهان ماری همیشه در حال تهدید است.
هوش مصنوعی: این افراد نادان نمیدانند که من هم ظاهر شدهام و هم در خفا وجود دارم.
هوش مصنوعی: من به نوعی نماینده و مفسر پیامهای عمیق و پنهان او هستم و در عین حال در پناه دانش و اندیشههای فلسفی یونان قرار دارم.
هوش مصنوعی: افراد عادی توان درک حقایق عمیق را ندارند و من مانند فیل بزرگ و قدرتمند هستم، اما این افراد نادان و ناتوان هستند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
از کرده خویشتن پشیمانم
جز توبه ره دگر نمی دانم
کارم همه بخت بد بپیچاند
در کام زبان همی چه پیچانم
این چرخ به کام من نمی گردد
[...]
ای مرهم ریش و مونس جانم
چندین به مفارقت مرنجانم
ای راحت اندرون مجروحم
جمعیت خاطر پریشانم
گویند بدار دستش از دامن
[...]
عاشق و خسته و پریشانم
چاره درد عاشقی نمی دانم
چون نام لب تو بر زبان رانم
از دست مگس گریخت، نتوانم
شوریدهٔ آن لبان میگونم
آشفته طرهٔ پریشانم
دیوانهٔ حرفهای موزونم
[...]
ای بخت بد ای مصاحب جانم
ای وصل تو گشته اصل حرمانم
ای بی تو نگشته شام یک روزم
ای باتو نرفته شاد یک آنم
ای خرمن عمر از تو بر بادم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.