... همچو طفلی است که ناشسته لبان را زلبن

هرکجا چامه سرایی شود از در دریا

هرکجا بدره فشانی شود از زر معدن ...

... بحر دل موج گسل سنگ جگر سیم بدن

صدفی چند برآورد زدریا چو سپهر

وندر او سلک لیالی عوض عقد پرن ...

... درم و در برت از خاک بسی پست ترند

چه خطا رفته ز دریا چه گنه کرده درم

کوچکان را ز بزرگی به سراغ همه ای ...

... زاهدا دور شو از باده پرستان که بالطبع

تاب خشکی نبود مردم دریایی را

تا که مشغول صفاتی نبری راه به ذات ...

... مپسند از دل ما این همه رسوایی را

خان دریا دل صافی گهر راد حسین

که فلک ختم بدو ساخته مولایی را

... لیکن این اطوار نبود خوب از ابناملوک

به کز ایشان خلق دریا بند قد روجاه را

نیست این عمر آنقدرکز انتظار یک صله ...

... این جهانیست که در وی همه فتح و ظفر است

نیست دریا ولی از کلک گهربار ملک

همچو دریا همه ایام مکان گهر است

نیست تبت ولی از مشک فشان خامه شاه ...

... گنج و صفت را تواندگنج در مضمون من

پیش اوج طبع دریا موج لؤلؤ فوج تو

استقامت نیست اندرگفته موزون من ...

... کز سیل جسارت به شه ما نرود

دریاست چو طبع شاه پس دلشده نیل

سوی که رود گر که به دریا نرود

... هجر من نبود حجاب وصل من

قطره ام منگر که دریا گوهرم

ذره ام مشمر که خورشید افسرم ...

... زو عرش و زو غبرا بود زو علم و زو اسما بود

این خود همان دریا بود کز حد فزونستش شعب

فرعش همه از اصل حق بالش همه از فصل حق ...

... خدایش از بلایا حرز جان باد

به دریا باد فایز یارش الیاس

به صحرا خضر با وی هم عنان باد

... خدایش از بلایا حرز جان باد

به دریا باد فایز یارش الیاس

به صحرا خضر باوی همعنان باد

... برون آرند بهر یار فایز

زکه زر و ز دریا گوهر امروز

... خدایت در بلاها حفظ جان باد

به دریا باد فایز یارش الیاس

به صحرا خضر با او همعنان باد

... کان ذره جلوه ها بر شمس و قمر نکرد

طبع محیط غیرت دریا است نظم او

هر کس شنید فرق زعقد گهر نکرد

... دوست حق داشت اگر پای چشمم ننهاد

دید کز اشک روان هر طرفش دریا بود

سرخوش از ساغر سرشار ولایت چو شدیم ...

... نوح را همت او داد نجات از طوفان

ورنه تا روز جزا ره سپر دریا بود

بود با فاطمه در بزمگه قرب قرین ...

... خواجه ی باذل که ابر دست گوهر بار او

عرصه ی آفاق را رشک دل دریا کند

چون گشاید لب پی عرض سخن فیض دمش ...

... جان از باختگان واقف از اندازه عشقند

دریا سپری در خور هر خار و خسی نیست

در کشمکش عشق بود عقل شهان مات ...

... آبم از سر زغم عشق تو بگذشت و بشستم

دست از دیده خونبار که دریا بگرفتش

هوش تا صبح قیامت دگر آن مست نیاید ...

... فقر و شاهی هر دو در بازار عشق افسانه است

چیست رطل آنجا که دریا را نباشد قیمتی

کیش عشق از آن گزیدم تاکرام الکاتبین ...

... بپرس از غیبیان اسرار ایجاد

بجو از ماهیان احوال دریا

که با معلول ربطش چیست علت ...

... گرت باشد دل و جانی مزکی

غنیمت دان و دریاب آنچه گویم

که شد خاص صفی و عرفان مولا ...