گنجور

 
محیط قمی

حبّذا شهباز شاهنشاه چون پروا کند

چرخ دیگر از همایون پر خود برپا کند

تا دهد چرخ کهن را شیوه ی بیداد یاد

تازه چرخی هر زمان از پر خود برپا کند

صخره صمّا اگر درّاج را گردد بنه

رخنه ی زوبین چَنگُلش در صخره صمّا کند

کبک و تیهو چیست شاهین را اگر آرد به چنگ

طعمه در دم زاستخوان وی هما آسا کند

خون مرغان شکاری را زبس ریزد به خاک

رنگ هامون را به رنگ لاله ی حمرا کند

زیبدش گردون نشیمن وز مجّره پای بند

آشیان باید فراز گنبد خضرا کند

نسر طایر را رباید از سپهر هشتمین

نُه فلک را چون زمین پر شورش و غوغا کند

آهنین چنگال وی مریخ را در خون کشد

صوت زرین دنگ او ناهید را شیدا کند

قاف تا قاف جهان را آورد در زیر پر

چون به اقبال شهنشه بال همت وا کند

ظل یزدان ناصرالدین شه که در هر بامداد

کسب نور از رأی وی مهر جهان آرا کند

شهریار دادگر گز یمن فرّخ مقدمش

بر نُهم گدون تفاخُر ساحت غبرا کند

آسمان کوشید که خاک آستان وی شود

تا به این تدبیر قدر خویش را والا کند

لیک نگذارد امین خلوت شاه جهان

ره به دربار ملک هر سفله ی پیدا کند

خواجه ی باذل که ابر دست گوهر بار او

عرصه ی آفاق را رشک دل دریا کند

چون گشاید لب پی عرض سخن فیض دمش

گنگ مادرزاد را بلبل صفت گویا کند

نیست گر آب بقا نظم روان بخشش چرا

کشتگان محبت ایام را احیا کند

نام او را چون برم بوسد دهانم را نگار

کام من شیرین زشهد لعل شکرخا کند

دلبری دارم که بالای بلا انگیز او

هر زمان در کشور دل فتنه ها برپا کند

شوخ سرمستی زبردستی که گر یابد امان

خون خلقی را به جای باده در مینا کند

کرده با ما گوشه گیران حالت چشمان او

آن چه با دُردی کشان صاف دل صهبا کند

یاد صبح وصل و شام هجر آن زیبا صنم

نوجوان را پیر سازد پیر را برنا کند

هر سخن زآن سرو بالا بر زبان آرد «محیط»

زهره اش ورد زبان در عالم بالا کند

 
 
 
ناصرخسرو

هر که جان خفته را از خواب جهل آوا کند

خویشتن را گرچه دون است، ای پسر، والا کند

هر کسی که‌ش خار نادانی به دل در خست نیش

گر بکوشد زود خار خویش را خرما کند

علم چون گرماست نادانی چو سرما از قیاس

[...]

منوچهری

ابر آذاری چمن‌ها را پر از حورا کند

باغ پر گلبن کند، گلبن پر از دیبا کند

گوهر حمرا کند از لؤلؤ بیضای خویش

گوهر حمرا کسی از لؤلؤ بیضا کند

کوه چون تبت کند چون سایه بر کوه افکند

[...]

قطران تبریزی

باد نوروزی زمین را جامه از دیبا کند

تارش از یاقوت سازد پودش از مینا کند

گلستان را چون یکی بیجاده گون پیدا کند

مرغ دستان سازد ابر شاخ گل شیدا کند

ابر آزادی ز دریا روی در صحرا کند

[...]

ابن یمین

قصه پر غصه بر درگاه خاتون جهان

عرضه دارم گر ز راه مکرمت اصغا کند

میکند گردون دون با من ستم بیموجبی

عدلت آخر چون روا دارد که او اینها کند

هر زمان آرد محصل نسخه ئی کابن یمین

[...]

سلمان ساوجی

هر شبی سودای چشمش بر سرم غوغا کند

غمزه‌اش صد فتنه در هر گوشه‌ای پیدا کند

از می سودای چشمت خوش برآید جان من

سر خوش است امشب خمار مستیش فردا کند

پایه من بر سر بازار سودایش شدست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه