گنجور

 
۶۸۸۱

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۹

 

... چو دوستی به جمال خودش نیاراید

گشاده دار در خانه کز در بسته

برون ز تیرگی خانه هیچ نگشاید

گشای روزنه دل چو دیده تا نوری

تو را ز عالم بالا جمال بنماید

چو نیست مطلع آن نور غیر روزن دل ...

جامی
 
۶۸۸۲

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۲

 

... که نزدیک شد کاستخوانم بسوزد

گر از خون دل بسترم تر نگردد

ز تاب تن ناتوانم بسوزد ...

... چو در دفتر اشعار جامی نویسم

زند شعله کلک و بنانم بسوزد

جامی
 
۶۸۸۳

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۱

 

... زاغ را بسیاری باران نسازد پر سفید

بر بنا گوشت کشد زلف سیه خود را دراز

همچو هندوی برهنه کش بود بستر سفید

ریخت از ابر تجلی روی تو باران نور ...

جامی
 
۶۸۸۴

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۱

 

... نوای نغمه نی برگرفت راه سماع

درآمد از درم آن مه گشاده و بسته

زبان به ذکر فراق و میان به عزم وداع ...

... مباش جامی ازین خاستن مرا مناع

که بسته ام کمر جهد برمیان که کنم

سفر به خیر بلاد و گذر به فخر بقاع ...

... جهانیان همه در طوق طاعت اویند

چه بندگان مطیع و چه خسروان مطاع

سلام من لجاء الخلق بالدعاء الیه ...

جامی
 
۶۸۸۵

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۳

 

... با قدش هست درین شیوه برابر کاکل

دیده چون بندم ازان شوخ که او را بینم

پای تا سر همه خوش وز همه خوشتر کاکل

بست در شانه او رشته جان را جامی

بو که با شانه به هم جاکندش در کاکل

جامی
 
۶۸۸۶

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۳

 

بی تو دارم ز جدا مردن بیم

روی بنما که کنم جان تسلیم

شد دو نیم از تو دل خسته چرا ...

... جامی از ریگ حرم بار سفر

بست و بر خاک درت گشت مقیم

جامی
 
۶۸۸۷

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۲

 

... هر زنگ که از صوم ریا آینه دل

بسته ست به جام می صافی بزداییم

ترسم که گر امشب ز قدح دست بداریم ...

... داریم به کف آینه جام که در وی

محبوب ازل را به محبان بنماییم

آن قوم که بی سبق عمل اهل قبولند ...

جامی
 
۶۸۸۸

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۰

 

دیده از جلوه بتان بستیم

در ببستیم و از بلا رستیم

بود دامی ز زلفشان هر موی ...

... چون نیامد به دست دامنشان

پا به دامن کشیده بنشستیم

نقد زاهد جواهر سبحه ست ...

جامی
 
۶۸۸۹

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۵

 

... روبه بتخانه چگل باشم

تا به خونم خطت سجل بسته ست

کشته حکم آن سجل باشم

اعتدال قد تو تا دیدم

بنده سرو معتدل باشم

رنجه گشتی به قتل من ای وای ...

جامی
 
۶۸۹۰

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۶

 

... کشیده رخت خود از کوی هستی

به کنج نیستی بنشسته باشیم

خلیل آسا به نیروی قناعت

بتان حرص را بشکسته باشیم

به بند عشق محکم کرده پیوند

همه پیوندها بگسسته باشیم

چو برناید امیدی از در خلق

در امید برخود بسته باشیم

به سرناید به سرعت جامی این راه ...

جامی
 
۶۸۹۱

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۸

 

... وای اگر بر سر آن برشکنی طرف کلاه

دل ما را کنی از لطف دو رخ بسته خویش

کس ندارد دل درویش بدین لطف نگاه

نیست کس محرم راز دهنش بر ذقنش

لب بنه جامی و این راز فروگوی به چاه

جامی
 
۶۸۹۲

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۵

 

بپوش خط بناگوش نازنین کسی

که نیست ایمن ازین فتنه عقل و دین کسی

به کین هیچکسان برمیان کمر بستی

کمر نبسته چو تو هیچ کس به کین کسی

به آن صلایه اقبال هر سری نه سزاست ...

جامی
 
۶۸۹۳

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قصاید » شمارهٔ ۳

 

... نکرده هیچ گنه بود چون گنه کاران

به مهد تربیتم بسته دست و پا به دوال

قدم ز رفتن لنگ و کف از گرفتن شل

دهان ز خوردن بند و زبان ز گفتن لال

ز نوک هر مژه خون جگر نیفشانده ...

... ز شاهدان طبیعی براقع اشکال

به کلک صورت معنی نمای بنهادم

برای فهم ریاضی بدایع اشکال ...

... جمال حجله نشینان حی نیافت جمل

اگرچه بست شتربان به پای او خلخال

ز علم و فضل چه لافم به آن بود که زنند ...

... کزین قیود ز بود خودش گرفت ملال

به راه بندگیش جنبشی بده که درآن

به غیر تو دگری نبودش مآب و مآل ...

جامی
 
۶۸۹۴

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قصاید » شمارهٔ ۴

 

... تار تعلق ز هر چه هست بریده

بسته زبان هم ز خوانده هم ز نوشته

شسته ورق هم ز گفته هم ز شنیده ...

... خانه ای از آب و خاک صبر و قناعت

کرده بنا و به کنج خانه خزیده

ساخته بزمی چنان که چشم زمانه ...

... بس سخن خوش که در نشیمن نسیان

بر سر و پایش عناکبند تنیده

چون مگس صید گشته بهر خلاصی ...

جامی
 
۶۸۹۵

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قصاید » شمارهٔ ۱۴

 

... تبارک الله ازین طایر همایون فال

خجسته نامه اقبال بسته بر پر و بال

نه نامه نافه ای از مشک خالص آمده پر ...

... نموده جلوه عروسان عنبرین سربال

نه شاهدیست که مشاطگان کلک بنان

ز حرف و نقطه نهادند بر رخش خط و خال ...

... ز شوق آنکه نهم رو به پای تو چو رکاب

به چهره خون دلم بسته از دو دیده دوال

به مجلسی که برآیی به صدر چون خورشید ...

... سپهر جود و کرم آفتاب عز و جلال

بلند مرتبه یعقوب بن حسن که بود

عدیل یوسف کنعان به مصر جاه و جمال ...

... جنیبتی ست همانا ز جیش نصرت او

که بست رخش فلک را زمانه نعل هلال

ز استدارت چتر سپهر رفعت اوست ...

جامی
 
۶۸۹۶

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۱

 

... جز تیغ تو آرزو ندارد

مرغ دل بال بسته ما

مادام هوس نهادگانیم

تو آهوی دام جسته ما

گفتی ز بنفشه دست بر دست

این سنبل دست بسته ما

در دسته سنبل تو بسته ست

جانهای ز غم نرسته ما ...

جامی
 
۶۸۹۷

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۲

 

... بگشا کمر ناز و قصب پوش بتان بین

در بندگی خویش چو نی بسته کمرها

بر کنگره عرش ز بس شعله آهم ...

جامی
 
۶۸۹۸

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۴۶

 

... بر فرق تاجداران کفش تو تاج و هر یک

بنهاده تاج از سر چون کفش پیش پایت

سرهای سربلندان در حلقه کمندت ...

... از زندگی بجانم بی روی تو خدا را

بنمای روی زیبا تا جان کنم فدایت

وصلت بدین عزیزی کس چون خرد که نبود ...

... باشم ز هر زبانی مستدعی دعایت

از مردمان دیده بسته ست دیده جامی

آری نمی تواند دیدن کسی به جایت

جامی
 
۶۸۹۹

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۴۷

 

... یک گام بس به فرقم از نعل بادپایت

بستی قبا و رفتی بازآ که در فراقت

بر من لباس هستی شد تنگ چون قبایت

خو کرده ام به تیغت از زخم او ننالم

ترسم که گر بنالم رحمی دهد خدایت

هر سو که می خرامی با آنکه همچو سایه ...

جامی
 
۶۹۰۰

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۴۹

 

... ز اول شب تا دم صبح این همه تکرار چیست

گر نیی موسی و بستان وادی ایمن تو را

این فروزان آتش گل بر درخت خار چیست ...

... در میان من مانده حیران تا صلاح کار چیست

سالها در خدمت پیر مغان زنار بند

تا شود روشن که سر بستن زنار چیست

هرچه آید چون بود بر موجب فرمان دوست ...

جامی
 
 
۱
۳۴۳
۳۴۴
۳۴۵
۳۴۶
۳۴۷
۵۵۱