گنجور

 
۶۸۴۱

قاآنی » ترکیب‌بندها » شمارهٔ ۸ - در ستایش شاهزاده شجاع السلطنه حسنعلی میرزاگوید

 

... ز اوج چرخ و فوج موج یاران

زمین چون قطره در دریا نهان شد

سحر جانانه ام پیمانه در دست ...

قاآنی
 
۶۸۴۲

قاآنی » ترکیب‌بندها » شمارهٔ ۹ - در بعضی از فتوحات شاهزاده شجاع‌السلطنه گوید

 

... ای پس از داور خداگیهان خدای راستین

شاه گردون آستان دارای دریا آستین

قابض ارواح را تیغت بود بیس البدل ...

قاآنی
 
۶۸۴۳

قاآنی » ترجیع بند

 

... تا به ط وفان پشت پا چون نوح پیغمبر زنیم

نی نی از کشتی چه خیزد ظرف می دریا خوشست

تا در آن دریا سراپا غوطه چون لنگر زنیم

ساقیان برکف میی چون جوهر دانش لطیف ...

قاآنی
 
۶۸۴۴

قاآنی » قطعات » شمارهٔ ۲ - در ستایش شاهزادهٔ رضوان و ساده فریدون میرزا طاب ثراه می‌فرماید

 

... چون کشتی ابر درفشان آید

بر ساحل این کبودگون دریا

کشتی کشتی گسارد باید می ...

قاآنی
 
۶۸۴۵

قاآنی » قطعات » شمارهٔ ۱۱۸

 

... ناامید و بیکسم دست من و دامان تو

ای تو آن دریای بی پایان که در هم بشکند

نه سفینه آسمان را موج یک طوفان تو ...

... غیرت طبع کریمت ترسم ار آگه شود

همچو دریا در خروش آید ازین فرمان تو

روزی سی تن عیال بینوا نتوان برید ...

قاآنی
 
۶۸۴۶

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸

 

... عجب مدار به غرقاب عشقم این زاری

چه احتیاط ز یاران غریق دریا را

به زیر پهلوی من در فراق و وصل تو فرق ...

صفایی جندقی
 
۶۸۴۷

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۶

 

... تغابن بود زین سودا مرا سودی که حاصل شد

صفایی را چون کشتی شکست از موج این دریا

که بعد از قرن ها یک تخته نتواند به ساحل شد

صفایی جندقی
 
۶۸۴۸

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۹

 

... بهر جانان غرق اشکم گر ببینی ترمیا

کی براندیشد ز دریا آنکه گوهر بایدش

آن ستمکاری کش از آزار یاران باک نیست ...

صفایی جندقی
 
۶۸۴۹

صفایی جندقی » دیوان اشعار » ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی » بند ۱۳

 

... برسینه و لبش همه صحرا و باغ سوخت

بر دیده و دلش همه دریا و کان گریست

گل ها به خاک ریخت چو گلشن به باد رفت ...

صفایی جندقی
 
۶۸۵۰

صفایی جندقی » دیوان اشعار » ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی » بند ۶۷

 

... بر بی کیست جن و ملک را جگر گداخت

بر تشنگیت دجله و دریا گریستند

تنها نه دوست را دل و جان ز آتش تو سوخت ...

صفایی جندقی
 
۶۸۵۱

صفایی جندقی » دیوان اشعار » ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی » بند ۶۸

 

... از شرم وی محیط همی تا شمر گداخت

دریا و رود از دم وی برمدر گریست

صحرا و کوه از غم او برحجر گداخت ...

صفایی جندقی
 
۶۸۵۲

صفایی جندقی » دیوان اشعار » ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی » بند ۱۰۳

 

... صحرا به تاب سینه ی وی چون شرر گداخت

دریا به آب دیده ی وی چو شمر گریست

شمعی به بزم ماتمیان همچو او نسوخت ...

صفایی جندقی
 
۶۸۵۳

صفایی جندقی » دیوان اشعار » ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی » بند ۱۰۵

 

... برانتقام قاتل آنان سقر گریست

دریا و دشت و کوه از آن ناله های زار

صد بحر بر رقیه ی خونین جگر گریست ...

صفایی جندقی
 
۶۸۵۴

صفایی جندقی » دیوان اشعار » رقیه‌نامه » بخش ۱

 

هیچ دریایی ندیدم بی کنار

جز تو ای عشق جهان آشوب یار ...

... پیش دستت دجله تا جیحون نمی

هفت دریا پیش سیلت شبنمی

رهروت را زیر پا زوبین و تیر ...

صفایی جندقی
 
۶۸۵۵

صفایی جندقی » دیوان اشعار » رقیه‌نامه » بخش ۲

 

... آه آتشبارش از گردون گذشت

و اشک طوفان زایش از دریا و دشت

خستگی ها از روانش تاب برد ...

... کوه و صحرا از دمش بریان همه

دشت و دریا بر دلش گریان همه

مادران از بچگان گشته نفور ...

... واحسینا را فغان از سر گرفت

گشت دریا ز آتش آهش سراب

گشت صحرا ز انجمش دریای آب

وحش از مرتع به هامون در خزید ...

... غره عیش همایون تلخ گشت

سر به دریا برد زین داغ اندروس

گشت هارورا رخ از غم سندروس ...

صفایی جندقی
 
۶۸۵۶

صفایی جندقی » دیوان اشعار » نوحه‌ها » شمارهٔ ۲۰

 

... ماندن ز مردن تلخ تر

کاش از جهان دریا و جو خشک آمدی آبشخورم

خاک دو عالم برسرم ...

صفایی جندقی
 
۶۸۵۷

صفایی جندقی » دیوان اشعار » نوحه‌ها » شمارهٔ ۳۳

 

... کیفر کردار آن کافر دلان راجویم از حق

فوج دریا موج کیوان اوج انجم انتظامی

آتش روی آب آهن سنگ سندان تاب خارا ...

صفایی جندقی
 
۶۸۵۸

صفایی جندقی » دیوان اشعار » نوحه‌ها » شمارهٔ ۴۴

 

... حرف ها بینی آلوده به خون جگرم

ناقه را پای به گل از قطره دریا زایم

باز دشمن برد از کوی توام چون یابم ...

صفایی جندقی
 
۶۸۵۹

صفایی جندقی » دیوان اشعار » ترجیع‌بند

 

... آنچه من رانم از قبایح تو

نیست جز قطره ای ز صد دریا

نیست نار حمیتت در دل ...

صفایی جندقی
 
۶۸۶۰

وحدت کرمانشاهی » غزلیات » شمارهٔ ۳۰

 

... عشق ندانم چه حالت است که از وی

ساحت دریا به اضطراب برآمد

لوح چو پذرفت نام عشق دل و جان ...

... صبح بخندید و آفتاب برآمد

تربت منصور چون رسید به دریا

نقش انا الحق ز موج آب برآمد ...

وحدت کرمانشاهی
 
 
۱
۳۴۱
۳۴۲
۳۴۳
۳۴۴
۳۴۵
۳۷۳