در رهش جان دادم اما هرکه دلبر بایدش
هرنفس عمری درین ره جان دیگر بایدش
بهر جانان غرق اشکم گر ببینی ترمیا
کی براندیشد ز دریا آنکه گوهر بایدش
آن ستمکاری کش از آزار یاران باک نیست
از برای امتحان یاری ستمگر بایدش
هرکه بسته از تو جامی بی تو ز آن پس جاودان
جای می خارا به مینا خون به ساغر بایدش
ملک غم را مسلم شد ز فر حسن تو
حالی از خاک درت اورنگ و افسر بایدش
قصد من گم کردن آثار پی تنها نبود
هرکه سوی دوست پوید پای از سر بایدش
دارد از مژگان و رخ ترکم تدارک ها بلی
شه که کشور می گشاید گنج و لشکر بایدش
رفت نور از دیده تا از روی یار افتاد دور
راست خواهی سرمه ای از خاک آن در بایدش
غم صفایی می خرم از عشق با رخسار زرد
هرکه بفروشد متاعی مشتری زر بایدش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.