جامی » هفت اورنگ » خردنامه اسکندری » بخش ۳۷ - در نصیحت مجردان که به صحبت زنان آب خود نریزند و وصیت کدخدایان که از فرمانبرداری زنان بپرهیزید
... ز نزدیکی آشنایان نفور
ز حنای کس بر کفش رنگ نی
چو طفلان به هر رنگش آهنگ نی ...
... نکرده به جز چرخ گردنده جای
ز تاب کفش رشته خیط الشعاع
ز آواز چرخش فلک در سماع ...
جامی » هفت اورنگ » خردنامه اسکندری » بخش ۷۶ - در بی وفایی این رباط دو در و بساط آی و گذر که آینده در وی به محنت زید و رونده از وی به حسرت رود
... سلیمان کجا خفت و کو آصفش
چرا خاتم ملک رفت از کفش
کلیم و عصا کو و آن طور و نور ...
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۵
... جایی نپرد جز به در و بام سرایت
سایم به ته کفش تو رخ بهر تسلی
چون دسترسم نیست که بوسم کف پایت ...
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۵
... چون به صف نعال تو از پی سجده سر نهم
کفشم اگر به سر زنی افسر جاه سازمش
از چه سیم اگر دهد رخصت آبم آن ذقن ...
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۷۱۵
... رخش آیینه دل ها لبش حلال مشکل ها
کفش دریا و ساحلها ز موجش قلزم احسان
ز باغ جاه او برگی ست این زنگارگون گلشن ...
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۸۶۰
... چارده ساله مهی پنجه جامی برتافت
کرد بیرون ز کفش حاصل پنجه ساله
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » قصاید » شمارهٔ ۱۴
... جهات عالم اگر عالی است اگر سافل
به غور جود کفش چون رسم که دریایی ست
محیط وار نه قعرش پدید نی ساحل ...
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » قصاید » شمارهٔ ۱۹
... روزی که با خصم دغا شد لطف او برهان نما
الزام حجت را حصا شد در کفش تسبیح خوان
حنانه آمد در حنین از فرقت آن نازنین ...
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۳۴
ای خاک ته کفش تو کحل بصر ما
کفشی که زنی بر سر ما تاج سرما
می کن به خبر پرسی ما رنجه لب خویش ...
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۵۹
گدای کوی خرابات پل برهنه چراست
اگر نه کفش زده فقر او به فرق غناست
به پشت پای زده راحت دو عالم را ...
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۸
... ادب آنست که کوتاه کنم
کفش زن از سر خواری به سرم
تا کلاه شرف و جاه کنم ...
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قصاید » شمارهٔ ۳
... چه دم زنم ز خراسان و اهل احسانش
که هستم از کفشان غرق بحر بر و نوال
فضایلی که شمردم درین قصیده خویش ...
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قصاید » شمارهٔ ۸
... روشن است اسرار گیتی بر ضمیر او بلی
ساغر می بر کفش آیینه گیتی نماست
ساقی بزم وی آمد آسمان کز آفتاب ...
... هرکه در صف نعالش پا نهاد از بس علو
ماه نو بر آسمان چو نعل کفشش زیر پاست
چون صریر فتح ابوابش همی آید بگوش ...
جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۴۶
... بر وی لباس خوبی چست است چون قبایت
بر فرق تاجداران کفش تو تاج و هر یک
بنهاده تاج از سر چون کفش پیش پایت
سرهای سربلندان در حلقه کمندت ...
جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۴
... زان فسونگر پری خبر که دهد
کفش او تاج ماست شاهان را
زین بلند افسری خبر که دهد ...
جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۰
... مانع دولت آمده بخت سیاه من نگر
پای بر آستانه زد کفش به سر چو جامیم
بر سر تخت سلطنت افسر جاه من نگر
جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » قصاید » شمارهٔ ۵ - قصیده اخری
... یک کمر بسته پی خدمت تو نیشکر است
کفش تو تاج سرم باد که این افسر جاه
برسر تخت نشینان نه کم از تاج زر است ...
... اینکه بینی که زمین زیر و فلک بر زبر است
کفش ان لجه جود است که با بخشش آن
هفت دریا که شنیدی به مثل یک شمر است ...
جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » رباعیات » شمارهٔ ۴۵
... گفتا که تو را زبان بدین جنبان چیست
سگ داند و کفشگر که در انبان چیست
جامی » بهارستان » روضهٔ دوم (در ذکر حکمت حکما) » بخش ۱۴
... تو راست دوست زر و سیم خصم صاحب آن
که گیری از کفش آن را به ظلم و حیله گری
نه مقتضای خرد باشد و نتیجه عقل ...
جامی » بهارستان » روضهٔ هفتم (در شعر و بیان شاعران) » بخش ۲ - رودکی
... سرو سوی بوستان آید همی
چنان در نفس وی تأثیر کرد که با شقه خاص و کفش سوار شد و یک منزل برفت و در بعضی تواریخ این حکایت را به سلطان سنجر و امیر معزی نسبت کرده اند والله تعالی اعلم