گنجور

 
۶۶۱

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۲۳

 

... بود اگر چون تیشه چندی ناخنم گیرا به سنگ

گر به سنگ آمد ز ساحل کشتی امید خلق

صایب آمد کشتی ما در دل دریا به سنگ

صائب تبریزی
 
۶۶۲

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۶۳

 

... از هیچ غنچه ای نتوان یافت بوی دل

ساحل ز جوش سینه دریاست بی خبر

با زاهدان خشک مکن گفتگوی دل ...

صائب تبریزی
 
۶۶۳

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۳۱

 

... کشتی نوحم دل دریاست لنگر گاه من

چون کمند موج در انداز ساحل نیستم

گرچه از منزل برون ننهاده ام هرگز قدم ...

صائب تبریزی
 
۶۶۴

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۳۵

 

... سیر چشمم در پی نان گدایی نیستم

پشت بر دیوار حیرت همچو ساحل داده ام

روز وشب چون موج در زنجیر خایی نیستم ...

صائب تبریزی
 
۶۶۵

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۷۱

 

... زخم شمشیر شهادت را به آسانی خورم

می کنم در کار ساحل این کهن تابوت را

تا به کی سیلی درین دریای طوفانی خورم ...

صائب تبریزی
 
۶۶۶

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۷۶

 

... صحبت من در نمی گیرد به کاهل مشربان

هر نفس چون بحر دامن از کف ساحل کشم

تا کمر دل در غبار جسم پنهان گشته است ...

صائب تبریزی
 
۶۶۷

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۷۸

 

... از سواد شهر رخت خود به صحرا می کشم

می کشم چون موج تیغ خود ز ساحل برف سان

گاه گاهی عنان از دست دریا می کشم ...

صائب تبریزی
 
۶۶۸

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۹۸

 

... بحرم اما جان برای خاکساران می دهم

بوسه در هر جنبشی برروی ساحل می زنم

وصل نتواند مرا صایب ز افغان بازداشت ...

صائب تبریزی
 
۶۶۹

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۰۵

 

... کوه می لرزد ز بی سنگی درین آشوبگاه

من چسان لنگر درین دریای بی ساحل کنم

همت من در فضای عرش جولان می زند ...

... بس که از گرد یتیمی مایه دارد گوهرم

در دل دریا اگر لنگر کنم ساحل کنم

می شود روشن چراغ نیکی از آب روان ...

صائب تبریزی
 
۶۷۰

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۰۶

 

... چون گهر با تلخ رویان تازه رو بر می خورم

گرچه از گرد یتیمی بحر را ساحل کنم

می دهد شرم کرم در بحر گوهر غوطه ام ...

صائب تبریزی
 
۶۷۱

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۱۸

 

... نان خشک خود به آب زندگی تر می کنم

تشنه ساحل نیم چون کشتی بی بادبان

هرکجا امید طوفان است لنگر می کنم ...

صائب تبریزی
 
۶۷۲

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۳۸

 

... خاک می لیسید زبان موج ما در جویبار

تا از آن دریای بی ساحل جدا افتاده ایم

از دم سرد فلک آیینه ما تیره نیست ...

صائب تبریزی
 
۶۷۳

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۴۴

 

... روی خود بر خاک می مالیم از شکر وصول

روی اگر چون موج از دریا به ساحل کرده ایم

جلوه گاه یار هم دیوانگی می آورد ...

صائب تبریزی
 
۶۷۴

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۵۲

 

... مشت خاری پیش سیل نوبهار افشانده ایم

ساحل آماده ای گشته است هر آغوش موج

گر غبار از دل به بحر بیکنار افشانده ایم ...

صائب تبریزی
 
۶۷۵

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۶۳

 

... ما به این خاکستر این آیینه را پرداختیم

گوهر درد طلب در دامن ساحل نبود

قطره خود را عبث واصل به دریا ساختیم ...

صائب تبریزی
 
۶۷۶

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۷۵

 

... بحر پرشور حوادث در کف ما عاجزست

موج را از لنگر تسلیم ساحل می کنیم

همچو مژگان روز و شب در پیش چشم استاده است ...

صائب تبریزی
 
۶۷۷

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۷۹

 

... وصل دادیم شوق را افسرده سازد زان چو موج

گاه گاهی از دل دریا به ساحل می رویم

گر به ظاهر نیست دست ما به زیر بار خلق ...

صائب تبریزی
 
۶۷۸

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۸۰

 

... امتحان قوت بازوی دریا می کنیم

ما عنان چون موج اگر گاهی به ساحل می دهیم

خاک ما افتادگان را دست دامنگیر نیست ...

صائب تبریزی
 
۶۷۹

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۸۱

 

... به زور جذبه من زور دریا برنمی آید

به ساحل می کشانم گر نهنگ افتد به قلابم

مباش ای ساده لوح از ظاهر هموار من ایمن ...

صائب تبریزی
 
۶۸۰

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۸۲

 

... که از گرداب افکند این گره در کار دریارا

که چندانی که می گردم در او ساحل نمی یابم

درون سینه خرمنها ز تخم دوستی دارم ...

صائب تبریزی
 
 
۱
۳۲
۳۳
۳۴
۳۵
۳۶
۶۰