گنجور

 
صائب تبریزی

ما ز شغل آب و گل آیینه را پرداختیم

خانه سازی را به خودسازی مبدل ساختیم

می کند خون در جگر باد خزان را همچو سرو

رایت سبزی که از آزادگی افراختیم

تا نسوزد آرزو در دل، نگردد سینه صاف

ما به این خاکستر این آیینه را پرداختیم

گوهر درد طلب در دامن ساحل نبود

قطره خود را عبث واصل به دریا ساختیم

از نفس آیینه ما داشت زنگ تیرگی

صاف شد آیینه ما تا نفس را باختیم

بخت رو گردان شد از ما تا برآوردیم تیغ

فتح از ما بود در هرجا سپر انداختیم

نیست صائب خاکساران را دماغ انتقام

ما به فردای جزا دیوان خود انداختیم

 
 
 
عراقی

ما چو قدر وصلت، ای جان و جهان، نشناختیم

لاجرم در بوتهٔ هجران تو بگداختیم

ما که از سوز دل و درد جدایی سوختیم

سوز دل را مرهم از مژگان دیده ساختیم

بسکه ما خون جگر خوردیم از دست غمت

[...]

جامی

ما به رنجوری و مهجوری و دوری ساختیم

بزم وصل دوست را با دیگران پرداختیم

نقد قلب ما نشد رایج به بازار وفا

تا چو زر در بوته غم صد رهش نگداختیم

قامت ما چنگ شد و اندر سماع اهل درد

[...]

اسیری لاهیجی

تا بنای عاشقی در کاینات انداختیم

چتر رفعت را بملک لامکان افراختیم

چون ظهور کل او اول بنقش ما نمود

بار دیگر ما جهان را مظهر خود ساختیم

شد نهان در پرده کثرت جمال وحدتم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از اسیری لاهیجی
محتشم کاشانی

ما به عهدت خانهٔ دل از طرب پرداختیم

در به روی خوش دلی بستیم و با غم ساختیم

سایه‌پرور ساخت صد مجنون صحراگرد را

رایتی کاندر بیابان جنون افراختیم

خشک بر جا ماند رخش فارس گردون چو ما

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه