همتی یاران که جوشی از ته دل می زنم
می شوم طوفان، به قلب عالم گل می زنم
موج بیتابم عنانداری نمی آید زمن
بی تأمل سینه بر دریای هایل می زنم
نیست از شوق رهایی بیقراریهای من
بهر مردن دست وپا چون مرغ بسمل می زنم
می زند بهر شکستن دل همان بر سینه سنگ
سنگ عالم را اگر بر شیشه دل می زنم
پی به عیش بی زوال تلخکامی برده ام
کاسه چون چشم تو در زهر هلاهل می زنم
زلف جوهر را به باد بی نیازی می دهد
این تغافلها که من بر تیغ قاتل می زنم
تیشه فولاد می گردد به قصد پای من
در طریق عشق هر گامی که غافل می زنم
بحرم اما جان برای خاکساران می دهم
بوسه در هر جنبشی برروی ساحل می زنم
وصل نتواند مرا صائب ز افغان بازداشت
چون جرس فریادها در پای محمل می زنم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چند روزی بر در صبر و تحمل می زنم
دست امیدی به دامان توکل می زنم
چند پاداش تنزل سرگرانی واکشم
بعد ازین من هم تغافل بر تغافل می زنم
در خور پروانه من نیست سوز هر چراغ
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.