گنجور

 
۶۶۸۱

جامی » هفت اورنگ » سبحة‌الابرار » بخش ۴۲ - مناجات در طلب مقام فقر بعد از تحقق به مقام زهد

 

... غرقه نعمت تو شیب و فراز

عشقبازان به تمنای تو بند

زهدورزان به خیالت خرسند ...

... لذت از داغ خودش روزی کن

منه از دام هواها بندش

بگسل از هر هوسی پیوندش

بر دلش نقش غم خویش نگار

خاطرش بسته به هر نقش مدار

بخیه فقرزنش بر ژنده ...

جامی
 
۶۶۸۲

جامی » هفت اورنگ » سبحة‌الابرار » بخش ۴۳ - عقد دوازدهم در سر فقر که برقع سواد الوجه فی الدارین بیاض چهره هستی خود نهفتن است فی مرتبتی العلم و العین

 

... نفست عطر ده از نافه مشک

چون بنفشه قد خود ساخته خم

گر سر افکنده نشینی و دژم ...

... دان ز دیبای منقش بهتر

کت بود در ته پهلو بستر

کهنه ابریق سفالیت به دست ...

... سرخرویی دهدت در محشر

بس بود بسته به خدمت کمرت

گو مرس دست به همیان زرت ...

... پرده بر چشم جهان بین مپسند

هر چه پرده ست ازان دیده ببند

حیف باشد که بود از تو نهان ...

جامی
 
۶۶۸۳

جامی » هفت اورنگ » سبحة‌الابرار » بخش ۴۵ - مناجات در توجه به مقام صبر بعد از تحقق به مقام فقر

 

... رسته از خود ز پرستندگیت

خواجگی یافته از بندگیت

خرقه فقر و فنا پوشیده ...

... کرده در راه وفا تیز تگی

بنده جامی که سگ ایشان است

همچو ایشان ز وفاکیشان است

در کمند تو فتاده ست به بند

خالی از داغ سگانش مپسند

بست از خوان غنا دیده خویش

استخوانی نهش از فقر به پیش ...

جامی
 
۶۶۸۴

جامی » هفت اورنگ » سبحة‌الابرار » بخش ۵۷ - مناجات در کف تضرع گشادن و قدم رجا در میدان توکل نهادن

 

... مانده در خوف و رجاییم هنوز

چون به مایی خود اندر بندیم

به تو بی فضل تو چون پیوندیم ...

... جامی از جان و جهان بگسسته ست

تار امید به لطفت بسته ست

دار پیوندش ازان تار قوی ...

جامی
 
۶۶۸۵

جامی » هفت اورنگ » سبحة‌الابرار » بخش ۵۸ - عقد هفدهم در توکل که اعتماد است بر کفیل ارزاق و تفویض امر به تدبیر وکیل علی الاطلاق عمت الاؤه و تقدست اسماؤه

 

ای در اسباب جهان پای تو بند

ماندن از راه بدین سلسله چند ...

... ترک اسباب ز بالا دستیست

پای بالا نه ازین پایه بست

در توکلت علی الله زن دست ...

جامی
 
۶۶۸۶

جامی » هفت اورنگ » سبحة‌الابرار » بخش ۵۹ - حکایت آن شیخ صفی ابوتراب نسفی که در اثنای جهاد بین الصفین بالین استراحت نهاد

 

... پشتی لشکر بیداران شد

رخنه بند صف همکاران شد

سایلی گفت که در روز نبرد ...

... مرد را کش نه به دل زنگ شکیست

بستر خواب و صف جنگ یکیست

کار اگر مشکل اگر آسان است ...

جامی
 
۶۶۸۷

جامی » هفت اورنگ » سبحة‌الابرار » بخش ۶۱ - عقد هژدهم در رضا که گره کراهت از دل گشادن است و تلخی ها را چاشنی شیرین دادن

 

... دارش از دولت اقبال نوید

گل نیلوفر بستان امید

ور نهد از شرر مشعل مهر ...

... گره از دل بگشا همچون نی

به گره بند نشستن تا کی

بکش از بند گشایی المی

تا برآید به خوشی از تو دمی

بند بر بند بود کار جهان

زین هوس ها که بود در تو نهان

از هوس ها چو ببری پیوند

ننهی از بوالهوسی بر خود بند

بند ایام گشاد تو شود

سیر گردون به مراد تو شود ...

... غیر چیزی که خدا خواهد و بس

هر چه آید به وی از بند و گشاد

باشد اندر همه در عین مراد ...

... رنج و غم گرد دلش کم گردد

با همه بندگی آزاد زید

با صد اندوه و الم شاد زید ...

... تو هم ای غافل ازین قافله باش

پای دل بسته بدین سلسله باش

مجرمی جایزه عفو طلب ...

جامی
 
۶۶۸۸

جامی » هفت اورنگ » سبحة‌الابرار » بخش ۶۵ - حکایت آن پیر خمیده پشت که در طریق محبت قالب راست بر زمین ننهاد و به سبب کجروی خود از نظر معشوق راست بین افتاد

 

... بر سر سرو کله گوشه شکست

بر گل از سنبل تر سلسله بست

داد هنگامه مشعوقی ساز ...

... او چو خورشید فلک من ماهم

من کمین بنده او و او شاهم

عشقبازان چو جمالش نگرند ...

جامی
 
۶۶۸۹

جامی » هفت اورنگ » سبحة‌الابرار » بخش ۷۱ - حکایت دیده وری که به چشمی که در وقت وداع محبوب نگریست بعد از ملاقات به جمال وی ننگریست

 

... عمرها مست لقایش می بود

بسته در قید وفایش می بود

دمبدم جلوه دیگر می دید ...

... روز صحبت شب تاری گردد

بر جدایی دل خود بنهادند

بر سر ره به وداع استادند ...

جامی
 
۶۶۹۰

جامی » هفت اورنگ » سبحة‌الابرار » بخش ۷۶ - عقد بیست و سیم در حیا که محافظت ظاهر و باطن است از مخالفت احکام الهی به سبب مراقبه نظر حق سبحانه و تعالی

 

... نم آن مزرعه باران حیاست

نشود سبزه زبستان نو خیز

ناشده ابر بر آن باران ریز ...

... زان بسی نشو و نما دارد گل

غنچه کز شرم به رخ بسته نقاب

زان نقاب است زر و گوهر یاب ...

... سرخرو گشته از آنست به باغ

بنگر آن سوسن شرمنده که چون

از زبان نامده حرفیش برون ...

... شد به آزادی مشهور چمن

خیره چشم است به بستان نرگس

که دهد جام به مستان نرگس ...

... آنکه بر صخره صما شب تار

که بود در تگ چه در بن غار

از نفوذ بصر نور فشان ...

جامی
 
۶۶۹۱

جامی » هفت اورنگ » سبحة‌الابرار » بخش ۷۷ - حکایت یوسف و زلیخا که پرده پوشی زلیخا پرده گشای دیده یوسف آمد تا حق را ناظر خود یافت و از نظر زلیخا روی بتافت

 

... میل همت به و هم بها

شوق بستد ز کف هر دو زمام

هر دو گشتند ز هم طالب کام ...

... مانده ای روی خجالت در پیش

دیده می بندیش از دیدن خویش

من ازان پاک که نفع و ضر ازوست ...

جامی
 
۶۶۹۲

جامی » هفت اورنگ » سبحة‌الابرار » بخش ۷۹ - عقد بیست و چهارم در حریت که طوق بندگی حق را گردن نهادن است و ربقه بندگی خلق از گردن گشادن

 

... وحملناهم رخش سفرت

کوه در خدمت تو بسته کمر

کان پی زینت تو داده گهر ...

... نقل بزم تو مهیا کرده

هر چه زیر فلک بی سر و بن

هست القصه چه نوی چه کهن ...

... در میامیز به هر لای و گلی

نیستی خاک بنه زین پستی

قدم سعی به بالادستی ...

... از خسان سرکشی آزادگی است

به خسان بستگی افتادگی است

تا به کی بنده هر خس باشی

بنده هر کس و ناکس باشی

چیست خس هر چه نه شاه ازل است ...

... از همه بگسل و با او پیوند

بنه از بندگیش بر خود بند

بو که از بند غم آزاد شوی

به غم بندگیش شاد شوی

شاه فرد است مشو بیهده گرد ...

... دل بپرداز ز آویزش غیر

بنده ای شو ز دو کون آزاده

لوحی از نقش تعلق ساده ...

جامی
 
۶۶۹۳

جامی » هفت اورنگ » سبحة‌الابرار » بخش ۸۱ - مناجات در توجه از مقام حریت به فتوت

 

ای غمت مایه ده شادی ما

بر درت بندگی آزادی ما

بنده خاص تو را نیست پسند

بر دل از بندگی غیر تو بند

فارغ است از دو جهان در دو جهان

نه عیان بسته چیزی نه نهان

جا گرفته به سر خشک زمین

گشته در کوی فنا خاک نشین

نشده خاطر او بند به هیچ

نه دلش یافته پیوند به هیچ ...

... روی در روی تو آورده و بس

جامی از بندگی خویش ملول

دارد از خواجگیت چشم قبول ...

جامی
 
۶۶۹۴

جامی » هفت اورنگ » سبحة‌الابرار » بخش ۸۳ - حکایت آن جوانمرد که چون به روی معشوق که چشم روشنش بود آبله افتاد خود را به نابینایی فرانمود تا معشوق نداند که عیب وی را می بیند

 

... آن صنم عارضه ای پیدا کرد

بر سر بستر و بالین جا کرد

زآتش تب به رخش تاب نماند ...

... مرد دلداده چو آن قصه شنید

دیده بر بست و به رخ پرده کشید

هر دم از درد فغانی می کرد ...

... پس ازان هر دو به هم پیوستند

شاد و ناشاد به هم بنشستند

مرد کورانه معاشی می کرد ...

... ماند از آبله در عین قصور

نظر از جمله جهان در بستم

فارغ از دیدن او بنشستم

تا نداند که من آن می بینم ...

... به ضمیرش نرسد مکروهی

چون ازین دیر فنا رخت ببست

به سراپرده جاوید نشست ...

جامی
 
۶۶۹۵

جامی » هفت اورنگ » سبحة‌الابرار » بخش ۹۱ - عقد بیست و هشتم در بذل و جود که اول آن اعطای درهم و دینار است و آخر آن بذل وجود

 

... گنج جود است کف تو مپسند

از هر انگشت بر آنجا دو سه بند

دست بسته بود از مرد درشت

بهر آزار درم جویان مشت ...

... صید گر دانه که می افشاند

می کند حیله که جان بستاند

همتی ورز درین کاخ منیر ...

جامی
 
۶۶۹۶

جامی » هفت اورنگ » سبحة‌الابرار » بخش ۹۲ - حکایت اعرابی که در معامله احسان و کرم بدره دینار و درم مهمانان به تخویف از زخم نیزه باز پس گردانید

 

... گفت کین چیست زبان بگشودند

صورت حال بدو بنمودند

خاست بدره به کف و نیزه به دوش ...

... نه چو بیع از پی دینار و درم

داده خویش ز من بستانید

پس رواحل به ره خود رانید ...

جامی
 
۶۶۹۷

جامی » هفت اورنگ » سبحة‌الابرار » بخش ۹۴ - عقد بیست و نهم در قناعت که بر حد ضرورت وقوف نمودن است و چشم طمع به زیادتی نگشودن

 

ای کمر بسته به صد حرص چو مور

وای تو گر بری این حرص به گور ...

... خاطر از آز تهی کن که مدام

مرغ را آز کند بسته دام

حرص در کن مکن دین هنر است ...

... هست زیر فلک گردنده

قانع آزاده و طامع بنده

نیست جز قاعده بیخردی

از طمع بندگی همچون خودی

جامی
 
۶۶۹۸

جامی » هفت اورنگ » سبحة‌الابرار » بخش ۹۵ - حکایت آن حکیم که از تره زار جهان به شاخی چند قناعت کرده بود و از خوان جهانیان دندان طمع برکنده

 

... به حرمگاه قناعت گذری

باشد از خوان جهان تره بست

خوردن بره نیفتد هوست

کمر خدمت شاهت چو کمند

نفکند گردن اقبال به بند

شاه از خلعت شاهی بیرون ...

... پیش شمشیر سر افکنده شوی

به که پیش چو خودی بنده شوی

در دیاری که ز فقر آبادیست

بندگی خاک ره آزادیست

جامی
 
۶۶۹۹

جامی » هفت اورنگ » سبحة‌الابرار » بخش ۹۶ - مناجات در انتقال از قناعت به تواضع

 

ای به زندان غمت شاد همه

بند تو بنده و آزاد همه

روی در قبله احسان توییم

بندی و بنده فرمان توییم

سر ما افسر طاعت ز تو یافت ...

... جامی از حرص و قناعت رسته

در رهت محمل طاعت بسته

بارش از راه به منزل برسان ...

جامی
 
۶۷۰۰

جامی » هفت اورنگ » سبحة‌الابرار » بخش ۱۰۱ - حکایت راهبی که فریفته نشد به دعوی شیطان که گفت من عیسی ام از آسمان نزول کرده

 

... شد درین دیر دو در گوشه نشین

در صحبت به رخ خلق ببست

فارغ از خلق به خلوت بنشست

دیو هر چند چپ و راست شتافت ...

... گفت آن روز که از ظلمت خشم

پرده شان بسته شود بر دل و چشم

دانش و بینششان کم گردد ...

جامی
 
 
۱
۳۳۳
۳۳۴
۳۳۵
۳۳۶
۳۳۷
۵۵۱