بخش ۶۵ - حکایت آن پیر خمیده پشت که در طریق محبت قالب راست بر زمین ننهاد و به سبب کجروی خود از نظر معشوق راست بین افتاد
چارده ساله مهی بر لب بام
چون مه چارده در حسن تمام
بر سر سرو کله گوشه شکست
بر گل از سنبل تر سلسله بست
داد هنگامه مشعوقی ساز
شیوه جلوه گری کرد آغاز
او فروزان چو مه و کرده هجوم
بر در و بامش اسیران چو نجوم
ناگهان پشت خمی همچو هلال
دامن از خون چو شفق مالامال
کرد در قبله او روی امید
ساخت فرش ره او موی سفید
گوهر اشک به مژگان می سفت
وز دو دیده گهر افشان می گفت
کای پری با همه فرزانگیم
نام رفت از تو به دیوانگیم
لاله سان سوخته باغ توام
سبزه وش پی سپر باغ توام
نظر لطف به حالم بگشای
رنگ اندوه ز جانم بزدای
نوجوان حال کهن پیر چو دید
بوی صدق از نفس او نشنید
گفت کای پیر پراکنده نظر
رو بگردان به قفا باز نگر
که در آن منظره گل رخساریست
که جهان از رخ او گلزاریست
او چو خورشید فلک من ماهم
من کمین بنده او و او شاهم
عشقبازان چو جمالش نگرند
من که باشم که مرا نام برند
پیر بیچاره چو آن سو نگریست
تا ببیند که در آن منظره کیست
زد جوان دست و فکند از بامش
داد چون سایه به خاک آرامش
کان که با ما ره سودا سپرد
نیست لایق که دگر جا نگرد
هست آیین دو بینی ز هوس
قبله عشق یکی باشد و بس
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.