بخش ۷۷ - حکایت یوسف و زلیخا که پرده پوشی زلیخا پرده گشای دیده یوسف آمد تا حق را ناظر خود یافت و از نظر زلیخا روی بتافت
چون زلیخا ز مه کنعانی
ماند در دایره حیرانی
بازوی عشق بر او زور آورد
تلخی هجر در او شور آورد
کردش از انجمن پیدایی
جای در زاویه تنهایی
شد حجاب از نظر اصحابش
پرده «غلقت الابوابش »
دامن عصمتشان کرد رها
میل «همت به و هم بها»
شوق بستد ز کف هر دو زمام
هر دو گشتند ز هم طالب کام
ناگهان جست زلیخا از جای
از سر تخت طرب پرده ربای
تا شود مانع دیدار کسی
پرده پوشید به رخسار کسی
یوسفش گفت به صد گونه شگفت
که چه چیز است پس پرده نهفت
گفت دارم صنمی از زر ناب
پای تا سر گهر و لعل خوشاب
سالها شد که هوادار ویم
روی بر خاک پرستار ویم
شرمم آید که پس از چندین سال
بیندم فاش درین ناخوش حال
گفت یوسف که نه قاصر نظرم
من بدین شرم سزاوارترم
تو ازین پیکر بی نفع و ضرر
که خود آراستی از گوهر و زر
مانده ای روی خجالت در پیش
دیده می بندیش از دیدن خویش
من ازان پاک که نفع و ضر ازوست
بحر و کان پر زر و پر گوهر ازوست
چون نباشم خجل و شرمنده
سر تشویر به پیش افکنده
این سخن گفت و به در روی نهاد
بر زلیخا در حرمان بگشاد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.