گنجور

 
جامی

ای غمت دولت جاوید همه

قرب تو غایت امید همه

به غمت خاطر نومیدان خوش

وز رخت جنت جاویدان خوش

مبتلای من و ماییم هنوز

مانده در خوف و رجاییم هنوز

چون به مایی خود اندر بندیم

به تو بی فضل تو چون پیوندیم

بین گرفتاری و رسوایی ما

برهان ما را از مایی ما

بو که سویت ره و رویی یابیم

وز گلستان تو بویی یابیم

جامی از جان و جهان بگسسته ست

تار امید به لطفت بسته ست

دار پیوندش ازان تار قوی

کن بدل کهنگیش را به نوی

چون شود عقد امیدش محکم

عقده شک ز دلش گردد کم

ساز از سر یقین آگاهش

ده به میدان توکل راهش