جامی
»
هفت اورنگ
»
سبحةالابرار
»
بخش ۵۹ - حکایت آن شیخ صفی ابوتراب نسفی که در اثنای جهاد بین الصفین بالین استراحت نهاد
بوتراب آن گهر بحر شرف
کابرو یافت ازو خاک نسف
با خود آن دم که جهادیش نماند
مرکب جهد سوی اعدا راند
چو شد از هر دو طرف صف ها راست
بانگ جنگ آوری از صفها خاست
آمد از بارگی خویش به زیر
با دلی همچو دل شیر دلیر
زیر پهلو ز ردا فرش انداخت
تیغ همخوابه سپر بالین ساخت
شد میان دو صف آنگونه به خواب
که شنیدند نخیرش اصحاب
مدت خواب چو گشتش سپری
از سپر جست سرش دورتری
پشتی لشکر بیداران شد
رخنه بند صف همکاران شد
سایلی گفت که در روز نبرد
که ز هیبت بدرد زهره مرد
دارم از خواب تو بسیار شگفت
شیخ خندان شد ازان نکته و گفت
گر بود ایمنیت روز مصاف
کم ز شب های عروسی و زفاف
از قدمگاه توکل دوری
قایمی بر قدم مغروری
مرد را کش نه به دل زنگ شکیست
بستر خواب و صف جنگ یکیست
کار اگر مشکل اگر آسان است
همه با فضل ازل یکسان است
چون تو را عقد یقین آمد سست
هر چه آید به تو از سستی توست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.