گنجور

 
جامی

ای غمت مایه ده شادی ما

بر درت بندگی آزادی ما

بنده خاص تو را نیست پسند

بر دل از بندگی غیر تو بند

فارغ است از دو جهان در دو جهان

نه عیان بسته چیزی نه نهان

جا گرفته به سر خشک زمین

گشته در کوی فنا خاک نشین

نشده خاطر او بند به هیچ

نه دلش یافته پیوند به هیچ

تافته روی ز روی همه کس

روی در روی تو آورده و بس

جامی از بندگی خویش ملول

دارد از خواجگیت چشم قبول

بر درت عز قبولیش بده

در رهت اذن دخولیش بده

بر وی افشان ز ره خود گردی

بر دلش نه ز غم خود دردی

افکن از منزل بی دردانش

رخت در کوی جوانمردانش

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode