گنجور

 
۶۴۱

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۲۴

 

... دانم به حقیقت کز اهل ناری

خاری است خطا زهر بار تاکی

تو پشت در این زهر بار خاری

عقل است به سوی صواب رهبر ...

... گویی که چرا روزگار جافی

با من نکند هیچ بردباری

این بند نبینی که بر تو بستند ...

... وز جهل معادای روزگاری

ناید ز جهان هیچ کار و باری

الا که به تقدیر و امر باری

هش دار که عالم سرای کار است ...

... ایشان همه چون سرنگون و خوارند

ایدون و تو چون سرو جویباری

جستند درین هر کسی طریقی ...

ناصرخسرو
 
۶۴۲

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۲۶

 

... در مزرعه معصیت و شر چو ابلیس

تخم بزه و بار بدو برگ وبالی

از عدل خداوند بیابی چو بیایی

با بار بزه روز قضا مزد حمالی

ای کرده تو را گردون دون همت و بی دین ...

... زیبا تو به تختی و به صدری و نهالی

بار خرد و حکمت و برگ هنر و فضل

برگیر که تو این همه را تخم و نهالی

ای خوب نهال ار ز خرد بار نگیری

با بید و سپیدار همانند و همالی ...

ناصرخسرو
 
۶۴۳

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۲۸

 

... چندین مفشان ردا چرا جان را

یک بار ز گرد جهل نفشانی

تا گرد به جامه بر همی بینی ...

... تو خاک نه ای که نور یزدانی

بارانی تنت گر گلیم آمد

مر جان تو را تن است بارانی

این چیست که زنده کرد مر تن را ...

ناصرخسرو
 
۶۴۴

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۳۰

 

... پس تو چه بردی از این عطای خدایی

گرنه همی ساید این عطای مبارک

تو که عطا یافتی ز بهر چه سایی

آنکه عطا و عطا پذیر مر او راست

معدن فضل است و اصل بار خدایی

نیک نگه کن در این عطا و بیندیش ...

... خویشتن از مرگ و یشک او بربایی

گرچه ت یکباره زاده اند نیابی

عالم دیگر اگر دوباره نزایی

هیچ میندیش اگر ز کالبد تو ...

... گر بتوانست زنده داشت چرا کشت

گر نه ازین بارنامه جست و روایی

ور نتوانست زنده داشت چرا کرد ...

ناصرخسرو
 
۶۴۵

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۳۳

 

... زجاهل بید به زیراک اگر بید

نیارد بار نازاردت باری

حذر دار از درخت جاهل ایراک

نیارد بر تو زو جز خار باری

چه باید هر که او سر گین بشولد ...

... به پشتش بر زنم دستی چو دانم

که بنشسته است بر رویش غباری

سخن گویی بی آوازی ولیکن ...

... سلیمانم سلیمانم من آری

به دریا باری افتاد او بدان وقت

ز دست دیو و من بر کوهساری ...

... چنین بر جان مسکین زینهاری

تبار و ال من شد خوار زی من

ز بهر بهترین آل و تباری

به فر آل پیغمبر ببارید

مرا بر دل ز علم دین نثاری ...

... گر آگاهی که اندر ره گذاری

چه افتادی چنین در کاروباری

چو دیوانه به طمع بار خرما

چه افشانی همی بی بر چناری ...

ناصرخسرو
 
۶۴۶

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۳۵

 

... نپردازی به راز ایزدی تو

که زیر بند جهل و بار آزی

یکی نامه است بس روشن تن تو ...

ناصرخسرو
 
۶۴۷

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۳۸

 

... تخمش خواهیم که نپراگنی

عمرت شاخی است پر از بار و خار

چون تو همه خار همی برچنی ...

... تو چه خردمند به پیراهنی

بار خدایی به سرشت اندر است

مردم را گر بکند کردنی ...

ناصرخسرو
 
۶۴۸

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۳۹

 

... هرچند که من چون درخت خرما

پر بارم و تو چون شکسته نالی

این حکم خدای است رفته بر ما

او بار خدای است و ما موالی

هرچند که پشم است اصل هردو ...

ناصرخسرو
 
۶۴۹

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۴۰

 

تمییز و هوش و فکرت و بیداری

چون داد خیره خیره تو را باری

تا کار بندی این همه آلت را ...

... گر خر تو را خری نکند روزی

بر جانش تازیانه فرو باری

تو مردمی به طاعت یزدان کن ...

... چون خر چرا همیشه خریداری

بار درخت مردمی علم آمد

ای بی خرد تو چونکه سپیداری

گر در تو این گمان به غلط بردم

پس چونکه هیچ بار همی ناری

از پند و حق و خوب سخن سیری ...

... از جان و دل ضعیفی و بیماری

خاموش بهتری تو مگر باری

لنگی برون شودت به رهواری ...

ناصرخسرو
 
۶۵۰

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۴۲

 

... سوی هر باغ و دشت مرغزاری

پر از بادست که را سر دگر بار

گران تر زو ندیدم بادساری ...

... رهی و بنده پیش پیشکاری

خر بدخوست این پر بار محنت

حرونی پر عواری بی فساری

نیابی از خردمندان کسی را

که او را اندر این خر نیست باری

نگه کن تا بر این خر کس نشسته است ...

... کجا نوری پدید آید هم آنجا

ز بد فعلی برانگیزد غباری

تو را چون غمگساری داد گیتی

دلت شاد است و داری کاروباری

نه ای آگه که گر غمی نبودی ...

... تو با او ای پسر روگر خوش آمدت

پدر را هیچ عذری نیست باری

گرفتم در کنارش روزگاری ...

... نمی دارد به کارش نابکاری

خرد بار درخت مردم آمد

بدو باغی جدا گشت از چناری ...

... کزین به نیست مان آموزگاری

ز بسیاری که بردم بار رنجش

شدم گرچه نبودم بردباری

مجوی از کس شکاری گر نخواهی ...

ناصرخسرو
 
۶۵۱

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۵۴

 

... چشم دل هر چند کورستت به چشم دل ببین

بر درختان بیش و کم و برگ و بار ای ناصبی

امتی مر بوحنیفه و شافعی را از رسول ...

... از پس پیغمبر آن باشد خلیفه کو بود

هم مبارز هم به علم اندر سوار ای ناصبی

از علی علم و شجاعت سوی امت ظاهر است

روشن و معروف و پیدا چون نهار ای ناصبی

زیر بار جهل مانده ستی ازیرا مر تو را

در مدینه علم و حکمت نیست بار ای ناصبی

از علی مشکل نماند اندر کتاب حق مرا

علم بوبکر و عمر پیش من آر ای ناصبی

من ز دین در زیر بار و بارور خرما بنم

تو به زیر بیدی و بی بر چنار ای ناصبی ...

ناصرخسرو
 
۶۵۲

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۵۵

 

... این است ز پردلی نشانی

نه لشکری است این مبارز

بل حجرگی است و شایگانی ...

... آن خاک سیاه باستانی

بر سر بنهاد بار دیگر

نو نرگس تاج اردوانی ...

ناصرخسرو
 
۶۵۳

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۵۶

 

... حوری است ز دور و خوب گفتاری

بشکست هزار بار پیمانت

آگه نشدی ز خوی او باری

لیکن چو به دام خویش آوردت ...

... گفتا که اگر کسی به صد دوران

بوده است ستمگری و جباری

چون گفت که لا اله الا الله ...

ناصرخسرو
 
۶۵۴

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۶۳

 

... دل شیعت اندر حصار علی

علی از تبار رسول است و نیست

مگر شیعت حق تبار علی

به صد سال اگر مدح گوید کسی ...

... ازیرا که پشتم ز منت به شکر

گران است در زیر بار علی

شعار و دثارم ز دین است و علم ...

... محل علی گر بدانی همی

بیندیشی از کار و بار علی

مکن خویشتن مار بر من که نیست ...

... به روز هزاهز یکی کوه بود

شکیبا دل بردبار علی

چو روباه شد شیر جنگی چو دید ...

... سرای و ضیاع و عقار علی

نبارد مگر ز ابر تاویل قطر

بر اشجار و بر کشت زار علی ...

... نیاید به دشت قیامت مگر

سیه روی و سر پرغبار علی

ناصرخسرو
 
۶۵۵

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۶۴

 

... درخت خرد پیری است ای برادر

درختش عیان است و بارش نهانی

بیا تا ببینم چه چیز است بارت

که زردی و کوژی چو شاخ خزانی

چرا بار ناری چو خرما سخن ها

همانا که بیدی ز من زان رمانی ...

ناصرخسرو
 
۶۵۶

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۶۶

 

... که بر زنند به زیرش ز مخمل آستری

کنون ببارد شاخی که داشت بار عقیق

ز مهره های بلورین ساده سود بری ...

ناصرخسرو
 
۶۵۷

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۷۰

 

... ور نه می لشکر نوروز فراز آید

کی هوا یکسره پر گرد و غبارستی

فوج فوج ابر همی آید پنداری ...

... نه همانا که بر این اشتر نوروزی

جز که کافور و در و گوهر بارستی

دشت گلگون شد گویی که پرندستی ...

... گوید ای کاش که م این صاحب غارستی

فضل بایدش و خرد بار که خرما بن

گر نه بار آوردی یار چنارستی

خرد است آنکه اگر نور چراغ او ...

... خرد است آنکه اگر نیستی او از ما

نه صغارستی هرگز نه کبارستی

گر نبوده ستی این عقل به مردم در ...

ناصرخسرو
 
۶۵۸

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۷۱

 

... یکی فرزند خواره پیسه گربه است ای پسر گیتی

سزد گر با چنین مادر ز بار و بن نپیوندی

چنان چون مر تو را پند است مرده جد بر جدت ...

... چه باشد فضل سوی او تو را بر رومی و سندی

به گوش اندر همی گویدت گیتی بار بر خر نه

تو گوش دل نهاده ستی به دستان نهاوندی ...

ناصرخسرو
 
۶۵۹

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۷۲

 

... ناخوش بخوری چون خر و چون غلبه بلنجی

وز بهر چه دادند تو را بار خدایی

وز بهر چه شد بنده تو را هندو و زنجی ...

ناصرخسرو
 
۶۶۰

ناصرخسرو » سفرنامه » بخش ۴ - عزم نیشابور و کسوف

 

... چهارشنبه آخر این ماه کسوف بود و حاکم زمان طغرل بیک محمد بود برادر جغری بیک

و بنای مدرسه ای فرموده بود به نزدیک بازار سراجان و آن را عمارت می کردند و او خود به ولایت گیری به اصفهان رفته بود بار اول و دویم ذی القعده از نیشابور بیرون رفتم در صحبت خواجه موفق که خواجه سلطان بود

ناصرخسرو
 
 
۱
۳۱
۳۲
۳۳
۳۴
۳۵
۶۵۵