جهان را نیست جز مردم شکاری
نه جز خور هست کس را نیز کاری
یکی مر گاو بر پروار را کس
جز از قصاب ناید خواستاری
کسی کو زاد و خورد و مرد چون خر
ازین بدترش باشد نیز عاری؟
چه دزدی زی خردمندان چه موشی
چه بدگوئی سوی دانا چه ماری
خلندهتر ز جاهل بر نروید
هگرز، ای پور، ز آب و خاک خاری
زجاهل بید به زیراک اگر بید
نیارد بار نازاردت باری
حذر دار از درخت جاهل ایراک
نیارد بر تو زو جز خار باری
چه باید هر که او سر گین بشولد
مگر رنج تن و ناخوش بخاری؟
چو خلق این است و حال این، تو نیابی
ز تنهائی به، ای خواجه، حصاری
به از تنهائیت یاری نباید
که تنهائی به از بد مهر یاری
خرد را اختیار این است و زی من
ازین به کس نکرده است اختیاری
پیاده به بسی از بسته برخر
تهی غاری به از پر گرگ غاری
مرا یاری است چون تنها نشینم
سخن گوئی امینی رازداری
همی گوید که «هر کو نشنود خود
ندارد غم ولیکن غمگساری»
یکی پشتستش و صد روی هستش
به خوبی هر یکی همچون بهاری
به پشتش بر زنم دستی چو دانم
که بنشسته است بر رویش غباری
سخنگوئی بیآوازی ولیکن
نگوید تا نیابد هوشیاری
نبینی نشنوی تو قول او را
نبیند کس چنین هرگز عیاری
به هر وقت از سخنهای حکیمان
به رویش بر ببینم یادگاری
نگوید تا به رویش ننگرم من
نه چون هر ژاژخائی بادساری
به تاریکی سخن هرگز نگوید
چو با حشمت مشهر شهریاری
به صحبت با چنین یاری به یمگان
به سر بردم به پیری روزگاری
به زندان سلیمانم ز دیوان
نمیبینم نه یاری نه زواری
سلیمانوار دیوانم براندند
سلیمانم، سلیمانم من آری
به دریا باری افتاد او بدان وقت
ز دست دیو و من بر کوهساری
بجز پرهیز و دانش بر تن من
نیابد کس نه عیبی نه عواری
مرا تا بر سر از دین آمد افسر
رهی و بنده بد هر بیفساری
زمن تیمار نامدشان ازیرا
نپرهیزد حماری از حماری
گرفتهستند اکنون از من آزار
چو از پرهیز بر بستم ازاری
ز بهر آل پیغمبر بخوردم
چنین بر جان مسکین زینهاری
تبار و ال من شد خوار زی من
ز بهر بهترین آل و تباری
به فر آل پیغمبر ببارید
مرا بر دل ز علم دین نثاری
به هر فضلی پیاده و کند بودم
به فر آل او گشتم سواری
به فر آل پیغمبر شود مرد
اگر بدبخت باشد بختیاری
به فر علم آلش روزهدار است
همان بیطاعتی بسیار خواری
به جان بیقرار اندر، بدیشان
پدید آید زعلم دین قراری
ستمگاری به جز کز علم ایشان
در این عالم کجا شد حق گزاری؟
به فر آل پیغمبر شفا یافت
ز بیماری دل هر دلفگاری
به حلهٔ دین حق در پود تنزیل
به ایشان یافت از تاویل تاری
نبیند جز به ایشان چشم دانا
نهانی را به زیر آشکاری
نهان آشکارا کس ندیده است
جز از تعلیم حری نامداری
نگارنده نهانی آشکار است
سوی دانا به زیر هر نگاری
بدین دار اندرون بایدت دیدن
که بیرون زین و به زین هست داری
لطیف است آن و خوش، مشمر خبیثش
زخاک و خارو خس چون مرغزاری
ازیراک از قیاس، آن شادمانی است
سوی دانای دین، وین سوکواری
چو شورستان نباشد بوستانی
چو کاشانه نباشد ره گذاری
گر آگاهی که اندر رهگذاری
چه افتادی چنین در کاروباری؟
چو دیوانه به طمع بار خرما
چه افشانی همی بیبر چناری؟
شکار خویش کردت چرخ و نامد
به دستت جز پشیمانی شکاری
بسی خفتی، کنون بر کن سر از خواب
خری خیره مده مستان خیاری
که روزی زین شمرده روزگارت
بباید داد ناچاره شماری
بخوان اشعار حجت را که ندهد
به از شعرش خرد جان را شعاری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن به بررسی وضعیت بشر و نادانی انسانها میپردازد. شاعر به این نکته اشاره میکند که زندگی اکثر مردم به شکار و تأمین نیازهای اولیه محدود است و آنها از دانش و خرد واقعی بیبهرهاند. او به خطرات محاصره نادانی و جاهلیت اشاره میکند و میگوید که کسانی که از دانش دور هستند، تنها بار ناتوانی و درد را به دوش میکشند.
سپس، شاعر به اهمیت دوستی و یاری دهی به یکدیگر تأکید میکند و میگوید که ارتباط با افراد نادان و جهل مایه درد و آزار است. همچنین، او به مقام علم و دانش اشاره کرده و میگوید که تنها با یادگیری میتوان مشکلات را حل کرد و به آرامش رسید.
شاعر به اهمیت علم آل پیامبر (ص) نیز اشاره میکند و بیان میدارد که با پیروی از آنها و یادگیری از دانش ایشان، میتوان به سعادت و شفا رسید. در نهایت، او به این نتیجه میرسد که بیدانشی و نادانی تنها به پشیمانی و شکست منجر میشود و پیروزی در گرو کسب علم و خردورزی است.
هوش مصنوعی: در این دنیا فقط انسانها هستند که به دنبال شکار و کسب روزی میباشند و هیچکس دیگر هدف خاصی ندارد.
هوش مصنوعی: هیچکس جز قصاب نمیتواند خواستار گرفتن گاو پروار باشد.
هوش مصنوعی: اگر کسی تنها زندگیاش را به زاد و خوردن و مرگ بگذراند، او به اندازه یک خر بیفایدهتر خواهد بود. آیا چنین فردی از هر گونه ارزش و معنایی نیز عاری است؟
هوش مصنوعی: اگر فردی از افراد دانا و بیدار باشد، میتواند از سخنان بد و ناپسند دیگران، مانند دزدی کردن از خردمندان یا موشهای پنهان، آزرده نشود و به سوی دانایی و حقیقت حرکت کند. این نشان میدهد که نباید به حرفهای بیمحتوا و زهرآلود توجه کرد و باید بر روی دانش و آگاهی متمرکز شد.
هوش مصنوعی: اگر از آب و خاک، درختی روییده باشد، هرگز نمیتواند از بیخودان و نادانان زودتر شکوفا و خندان باشد.
هوش مصنوعی: اگر کسی جاهل و نادان باشد، نمیتواند به خوبی بار مشکلات را تحمل کند و در این صورت نمیتواند به تو آسیبی برساند.
هوش مصنوعی: مراقب باش از درختی که از آن علم و دانش نمیآموزی، زیرا نمیتواند برای تو چیزی جز درد و رنج به ارمغان بیاورد.
هوش مصنوعی: هر کسی که سر خود را به گناه آلوده کند، چه انتظاری میتواند از خود داشته باشد جز اینکه رنج و زحمت را تحمل کند و از درد و ناراحتی فرار نکند؟
هوش مصنوعی: وقتی که اوضاع و احوال مردم این گونه است، تو در تنهایی خود نمیتوانی به آرامش برسی، ای عزیز، به مانند داشتن یک دیوار دور خود.
هوش مصنوعی: بهتر است که تنها باشی تا اینکه یاری داشته باشی که بدیها و نیرنگها را به تو تحمیل کند.
هوش مصنوعی: خرد فقط به خود اختیار دارد و هیچ کس دیگری به آن اختیار نداده است.
هوش مصنوعی: اگر پیاده و بیچیز باشی، بهتر است که در جایی دورافتاده و خالی از سکنه باشی تا اینکه در میان مردم ناپاک و پرخطر قرار بگیری.
هوش مصنوعی: وقتی تنها مینشینم، کسی هست که به من کمک میکند و با او میتوانم با خیال راحت صحبت کنم و رازهایم را با او در میان بگذارم.
هوش مصنوعی: هر کس که درد و غم را نمیشنود، خود را آزاد و بیغم میداند، اما در حقیقت کسی که میتواند غمها را از بین ببرد، در این مسائل نقش دارد.
هوش مصنوعی: در این بیت، به زیبایی و چندین جنبه مثبت و دلپذیر یک مفهوم یا یک شخص اشاره شده است. اگرچه فقط یک موضوع وجود دارد، اما زوایای مختلف و خوبیهای بسیاری از آن موجود است که هر کدام مانند بهاری تازه و خوشبو شناخته میشوند.
هوش مصنوعی: من به او کمک میکنم و بر او تکیه میزنم، چون میدانم که بر رویش غباری نشسته است.
هوش مصنوعی: بیصدا صحبت کردن ممکن است، اما اگر کسی چیزی نگوید، ممکن است نتواند خوب درک کند و هوشیار شود.
هوش مصنوعی: تو نه او را میدیدی و نه از سخن او باخبر بودی؛ هیچکس چنین دلیری را ندیده است.
هوش مصنوعی: هر بار که به گفتههای حکیمان گوش میدهم، یادگاری از آنها در ذهنم باقی میماند.
هوش مصنوعی: نمیگوید که من به چهرهاش نگاه نکنم، چون من مانند هر مفتگویی نیستم که با باد و ناز صحبت کند.
هوش مصنوعی: در تاریکی هیچ وقت سخن نمیگوید، چون با شکوه و قدرت پادشاهی در معرض دید است.
هوش مصنوعی: با دوستی در دل صحبت کردهام و در کنار او لحظاتی از زندگی را سپری کردهام.
هوش مصنوعی: در اینجا فرد به نوعی حس تنهایی و انزوا را بیان میکند. او خود را در زندانی تشبیه میکند که هیچ یار و همراهی ندارد و از کسی در این وضعیت کمک نمیکند. این احساس به فقدان پشتیبانی و ارتباطات انسانی اشاره دارد.
هوش مصنوعی: مرا همچون سلیمان از جمع خود دور کردند، اما من همچنان سلیمان هستم، بله، من سلیمانم.
هوش مصنوعی: در آن زمان که او در دریا به مشکل برخورد کرد، به خاطر دیو و مشکلاتش، من در کوهستان مشغول بودم.
هوش مصنوعی: جز دانایی و خودداری، هیچ کس نمیتواند عیب یا نقصی به من وارد کند.
هوش مصنوعی: من تا زمانی که تاج بر سرم گذاشته شد، به راه و رسم دین پایبند بودم و هر بیخود و بینظم را بنده خود میدانستم.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که از من هیچ اطلاعی به آنها نرسیده است، زیرا هیچیک از آنها از دیگری احتیاط نمیکند. به عبارت دیگر، انسانها معمولاً در میان خود به یکدیگر آسیب میزنند و مراقب رفتار یکدیگر نیستند.
هوش مصنوعی: اکنون دیگران از من رنجیدهاند چون من خود را از آزار دیگران دور کردهام.
هوش مصنوعی: برای نجات آل پیغمبر، به جان بینوا اینگونه رنج بردم و پایداری کردم.
هوش مصنوعی: من از نسل و خانواده خودم کمارزش شدم، زیرا به خاطر بهترین نسل و تبار از آنها فاصله گرفتم.
هوش مصنوعی: به من از ویژگیهای پیامبر اطلاع دهید و بر قلب من از دانش دین نثر کنید.
هوش مصنوعی: من در هر فضیلتی به صورت پیاده و راحت حرکت میکردم، اما به هویت او وابسته شدم و حالا مثل سوارکاری شجاع درخدمت او هستم.
هوش مصنوعی: اگر مردی که خوشبخت نیست، به مقام و مقامتی از فر آل پیامبر هم برسد، باز هم به او خوشبختی نخواهد رسید.
هوش مصنوعی: در سایهی مقام و علم خاندان او، روزهداری و بندگی میسر است، ولی بیاطاعتی و سرپیچی از دستورات او، انسان را به ذلت و خواری میکشاند.
هوش مصنوعی: در دل پر آشوب و بیقرار، با علم دین، آرامشی برای آنها به وجود میآید.
هوش مصنوعی: ظلم و ستمی که از علم و دانش آنها نشأت میگیرد، در این دنیا از کجا میتوان یافت که حق و انصاف را رعایت کند؟
هوش مصنوعی: به شخصیت والای پیامبر، افرادی که دلشان بیمار بود و دچار درد و غم بودند، شفا و آرامش یافتند.
هوش مصنوعی: در لباس دین حق، حقیقتی را که در آیات نازل شده وجود دارد، به آنها (مفسرین و عالمان) نشان داده شده است و از تفسیر و تأویل این آیات، پردهبرداری شده است.
هوش مصنوعی: چشم آگاه تنها آنچه را که در اینجا معلوم است میبیند و به جز آن، هیچ چیز دیگری را نمیتواند مشاهده کند.
هوش مصنوعی: هیچکس راز حقیقت را از نزدیک ندیده است، مگر آنکه به آموزش و راهنمایی شخصی بزرگ و معتبر دست یافته باشد.
هوش مصنوعی: نگارندهای که کارش پنهان است، در واقع خود را به وضوح به کسی که دانا باشد، نشان میدهد و حتی زیر هر نقشی که کشیده شده، وجود او قابل شناسایی است.
هوش مصنوعی: برای درک صحیح اوضاع و احوال درونی خود، باید به دقت به آنچه در درونتان میگذرد توجه کنید؛ زیرا آنچه در بیرون وجود دارد، تنها بخشی از واقعیت است و فهم عمیقتر درون شما را نمایان میسازد.
هوش مصنوعی: زیبا و دلنشین است، اما نباید آن را با چیزهای زشت و بیارزش کنار بگذاریم، همچون زیبایی یک دشت پرگل در میان خار و خس.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که شادمانی و خوشحالی واقعی از درک و فهم دین به دست میآید، در حالی که اندوه و غم از جهل و نادانی نسبت به مسائل دینی ناشی میشود. در واقع، دانایی و آگاهی از دین، موجب خوشحالی و رضایت در زندگی میشود.
هوش مصنوعی: اگر جایی برای شادابی و نشاط نباشد، نمیتوان از آن به عنوان یک محیط دلپذیر یاد کرد؛ همانطور که اگر خانهای نباشد، راهی برای عبور و مرور وجود نخواهد داشت.
هوش مصنوعی: اگر میدانی که در راه زندگی چه تجربیاتی را پشت سر گذاشتی، چرا اینگونه در کار و شغل خود مشغول هستی؟
هوش مصنوعی: انسانی شبیه دیوانه که به خاطر خوشخوری خرما به پا میافتد، در حالیکه فاقد درخت چنار است، تنها به خیال و آرزو میپردازد و از خود بیخود میشود.
هوش مصنوعی: سرنوشت تو را به دام انداخته و هیچ چیزی جز پشیمانی از آن شکار نصیبت نشده است.
هوش مصنوعی: بسیار خوابیدهای، حالا از خواب بیدار شو و سر خود را از خواب بردار. به خری که بیهدف و بیخبر خوابیده، بیاشتیاق نگاه نکن.
هوش مصنوعی: روزی خواهد رسید که به خاطر روزهایی که در زندگی گذراندهای، نیاز به یاری و کمکی احساس خواهی کرد.
هوش مصنوعی: اشعار حجت را بخوان که هیچ چیز به اندازه شعر او نمیتواند روح را به زندگی وادارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دگر ره باز با هر کوهساری
بخار آورد پیدا خار خاری
همان شخ کهش حریرین بود قرطه
همی از خر بر بندد ازاری
به ابر اندر حصاری گشت کهسار
[...]
ز تو نشگفت فضل و بردباری
چنان کز ما جفا و زشتکاری
بهمو واجی چرا ته بیقراری
چو گل پروردهٔ باد بهاری
چرا گردی بهکوه و دشت و صحرا
بهجان او ندارم اختیاری
ندارم جز غم تو غمگساری
نه جز تیمار تو تیمارداری
مرا از تو غم تو یادگارست
از این بهتر چه باشد یادگاری
بدان تا روزگارم خوش کنی تو
[...]
الا ای خوش نسیم نو بهاری
تو بوی زلف آن بت روی داری
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.