سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳
... اگر گویم به بلبل از جدایی داستانی را
چه سرها مانده ام چون مهر و مه در کوچه خواری
به خود تا دوست گردانیده ام نامهربانی را ...
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲
... نباشد هیچ نقص از جوش دریا سایه پل را
جهان یک کوچه باغ زخم شد از خنجر نازت
نگاهت چند بندد بر کمر تیغ تغافل را ...
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۴
... بر امید احسانت پهن کرده دامان ها
چشم بر رهت دارند کوچه باغ ها امروز
از دوروی صف بسته در چمن خیابان ها ...
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۶
... تا به روی صفحه کردم زلف مشکینش رقم
کوچه مسطر بیابان ختن باشد مرا
در به رویم باغبان از بی تمیزی بسته است ...
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳
... راهزن از راه گرداند خریدار مرا
کوچه ها شبها سفید از پرتو مهتاب نیست
آسمان کردست پای انداز دستار مرا ...
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱
... سر من فدای تو و خاندانت
شب از کوچه گردان زلف سیاهت
بود صبح شمع سر پاسبانت ...
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۸
... بر دست هر که کاکل آن دلربا گرفت
گفتم روم به کوچه زلفش حیا نماند
امشب سر رهم عسس آشنا گرفت ...
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۴
... آن پری رو سیدا تا از چمن غایب شدست
بوی گل دیوانه وار از کوچه باغم رفته است
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۲
... می دهد بوی گلم خاصیت باد سموم
بس که همچون گرد سیر کوچه باغم کرد و رفت
پرده فانوس را همچون پر پروانه سوخت ...
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۹
... شهید تیغ تو را روید از کفن گل سرخ
به کوچه باغ دل داغدار من گذری
به پابوس تو ریزم چمن چمن گل سرخ ...
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۰
... اصل دنیا تکیه بر دیوار این مفلس کنید
کوچه گرد بی خودی را زیر پا اکسیرهاست
حلقه زنجیر این دیوانه را از مس کنید ...
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۲
... کی آب تیشه تربیت خار و خس کند
شاهان به کوچه دل اهل جنون روند
در شهر ما کریم گدایی هوس کند ...
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۸
... سر خود می خورد هر کس نگهبان تو می گردد
نظر از کوچه باغ آستینت تازه می آید
تماشا خرم از چاک گریبان تو می گردد ...
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۶
... دیگر محبت پدری بر پسر نماند
لبریز شد ز جوش گدا کوچه های شهر
چندانکه بر نسیم تلاش گذر نماند ...
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۴
... بستند اهل جاه در خانهای خود
در کوچه های شهر صدای گدا نماند
سنگین دلان شدند ز اهل طمع خلاص ...
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۲
... زلف کی از بغل شانه برون می آید
اگر آن سنگدل از کوچه مستان گذرد
شیشه از بزم چو دیوانه برون می آید ...
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۴
... در جستجوی اره پشت نهنگ باش
خواهی که پا به کوچه آسودگی نهی
یک چند روز در گرو کفش تنگ باش ...
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۷
... سیدا از خانه ام تا آن پری رو رفته است
بعد از این در کوچه و بازارها دیوانه ام
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۰
... آنقدر باش که قربان نگاهت گردم
نقش پای تو به هر کوچه مرا پیش آید
گردبادی شوم و از سر راهت گردم ...
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۹
... از چمن امروز همچون بوی سنبل می روم
گر گذارم پای خود در کوچه باغ اهل جاه
همچو باد صبح با چندین تغافل می روم ...