گنجور

 
سیدای نسفی

تسخیر عکس روی تو دل چون هوس کند

عریان شود چو آئینه حفظ نفس کند

از خود برون برآی و بکن پهن دام رزق

در خانه عنکبوت شکار مگس کند

از ظالمان مجوی ز بی قوتی مدد

کی آب تیشه تربیت خار و خس کند

شاهان به کوچه دل اهل جنون روند

در شهر ما کریم گدایی هوس کند

سیل بلاست قافله را بانگ بی محل

رهزن دلیل خود ز نوای جرس کند

ای سیدا ز سینه مکن آه را برون

پروانه را ندیده کسی در قفس کند