گنجور

 
۶۰۱

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۸۴ - قطعه

 

... ز سودای غم دوشینه رنجور

به سیماب کفش بر جام چمشید

ز مخموری تنش لرزان تر از بید ...

سلمان ساوجی
 
۶۰۲

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰

 

... اندر این راهی که مشتاقان قدم از جان کنند

سر به جایش نه چو کفش از پا بفرساید ترا

سیف فرغانی کمال عشقت ار حاصل نشد ...

سیف فرغانی
 
۶۰۳

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵

 

... کسی که در ره عشق آمد او دو عالم را

چو میخ کفش برفتن یکان یکان انداخت

بآب شعر رهی غسل دل کند درویش ...

سیف فرغانی
 
۶۰۴

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۸

 

... کاینجا تو باخزینه قارون نیامدی

گر کفش تو دریده شود در رهش مرنج

کاینجا تو با درفش فریدون نیامدی ...

سیف فرغانی
 
۶۰۵

سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۴۰

 

... آنکه بسر بار تاج خود نکشیدی

گرد جهان همچو پای کفش کشان بود

گشته زبون چون اسیر هیچ کسان را ...

سیف فرغانی
 
۶۰۶

سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۷۳

 

... ز خنجر ملک الموت بیم نیست مرا

چو در کفش نبود از فراق جانان تیغ

مرا سپاه حوادث ز پای در نارد ...

سیف فرغانی
 
۶۰۷

عبید زاکانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۲ - ایضا در مدح شاه شیخ ابواسحاق

 

... هرآنکه عزم در خسرو جهانبان کرد

کفش چوکار جهانرا حوالت بد و نیک

به تیغ تیز رو و کلک عنبرافشان کرد ...

عبید زاکانی
 
۶۰۸

عبید زاکانی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۶ - در شکایت از قرض گوید

 

... مسکین عبید چون کند آخر دوای قرض

خواجه علاء دولت و دین آن که جز کفش

هرگز کسی ندید به گیتی سزای قرض

عبید زاکانی
 
۶۱۰

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۲

 

... از علم مراد جز عمل نیست

کفش خضر و عصای موسی

شایسته پای و دست شل نیست ...

کمال خجندی
 
۶۱۱

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۳

 

... با پیر من از عشق بکی گفت بپرهیز

زد کفش برو از غضبه و رو بعصا کرد

داد از سر کین زلف تو سرها همه بر باد ...

کمال خجندی
 
۶۱۲

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۵۰

 

... هر جا دیدیم یار رندی

جامی به کفش روان نهادیم

میخواری و عشقبازی آموز ...

شاه نعمت‌الله ولی
 
۶۱۳

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۸

 

... بر سر کوی هوایت کان مقام حیرت است

پا و سر گم کرده ام بی کفش و دستارم خوش است

من خلیل عشق یارم رخ نمی تابم ز نار ...

نسیمی
 
۶۱۴

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۹

 

... آسمان نیز بصد دیده ترا می طلبد

ورنه اندر کفش این مشغله تابان چیست

بی تو روضه رضوان اگرم جای دهند ...

قاسم انوار
 
۶۱۵

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸۷

 

... قاسمی اعمش این راه نبیند خود را

زود باش و به کفش آینه رخشان ده

قاسم انوار
 
۶۱۶

محمد کوسج » برزونامه (بخش کهن) » بخش ۱۱ - لشکر کشیدن برزو به سوی ایران قسمت چهارم

 

... فریبرز با کاویانی درفش

همان نامداران زرینه کفش

ببندند دامن به دامن درون ...

محمد کوسج
 
۶۱۷

نظام قاری » دیوان البسه » قصاید » شمارهٔ ۱ - (قصیده آفاق وانفس)

 

... قلمی فوطه و کرباس و ندافی و قدک

یقلق و طاقیه و موزه و کفش و دستار

در لباس این سخنان گفت نظام قاری ...

نظام قاری
 
۶۱۸

نظام قاری » دیوان البسه » قصاید » شمارهٔ ۹ - اوحدی فرماید

 

... غیر نعلین و گیوه و موزه

غیر مسحی و کفش و پای اوزار

بنما در بساط فرش رخوت ...

نظام قاری
 
۶۱۹

نظام قاری » دیوان البسه » قصاید » شمارهٔ ۱۲ - لاادری قائله

 

... درجواب او

هر دم کلاه و کفش ببازار میکنم

دسمال اکثر از سرد ستار می کنم ...

... میآورم بیاد زپای تهی بسی

در ره بکفش تنک چو رفتار میکنم

خیاط گه گهی که حنینی بدوزدم ...

... کاز ضرب گارزش چوتن افکار میکنم

صد کفش و گیوه در طلبش بیش میدرم

چون آرزوی موزه بلغار میکنم ...

نظام قاری
 
۶۲۰

نظام قاری » دیوان البسه » قصاید » شمارهٔ ۱۴ - سید حسن ترمدی گوید

 

... بکف گرز و همچون گرازان مضارب

خریدم یکی کفش نو جامه بدرید

ندیدم ازین جنس کعاب کاعب ...

نظام قاری
 
 
۱
۲۹
۳۰
۳۱
۳۲
۳۳
۵۶