گنجور

 
نظام قاری

سر پیوند ما ندارد یار

چون توان شد ز وصل برخوردار

در جواب او

چند ار اندیشه فش ودستار

این فرو پیچ و آن دگر بگذار

نیست جز بور یا بخانه مرا

(لیس فی الدار غیره دیار)

رخت بر پنبه موسم گرما

(وقنا ربنا عذاب النار)

نوکری کوکه موزه ام بکشد

کو غلامی که گیردم دستار

شو فرو در دواج و سر در جیب

برشده (بالعشی و الابکار)

فکر کن جبه زمستان را

پنبه غفلتت ز گوش برآر

مصرف رخت گشته نقدم و جنس

رشته جامه بوده پودم و تار

از خطوط لباس مخفی ماست

این سواد بیاض لیل و نهار

بکتان و شمط بر افرازیم

علم از بام این کبود حصار

وز دمشقی عمامه بربائیم

افسر از فرق گنبد دوار

چند در فکر جامه سر در جیب

تا بکی ماندن به بند ازار

جز برخت نفیس در محفل

نتوان شد بصدر صفه بار

شخص را پاکی آورد حمام

جامه را نازکی دهد آهار

مخفی خورد چشم بر قدمن

نرسانید جامه هموار

همچو ابنای روزگار او نیز

تنگ چشمی خویش کرد اظهار

نو بپوشیم و آنزمان بخشیم

کهنه پار و خرقه پیرار

نه عجب نقره و طلا بکمر

نیست جای تامل بسیار

در جهان هر فراخ چنبر هست

صاحب مال و درهم و دینار

ای که هستی نیازمند بره

پوستین بره نکو ببر آر

گوی لولو بجامه کمخا

دانهای عرق بروی نگار

رخت والا و سوزن سرتیز

خار باگل بهم بود ناچار

آفتابیست اطلس گلگون

بخیهارا بر او چو ذره شمار

ساعد آستین اطلس را

که سجیف خشیشی است سوار

گاه بر اسب ابلق سنجاب

روی صوف مربع است سوار

ای چو چکمه دوروبسان شریت

ترک نرمادگی بگوزنهار

غیر نعلین و گیوه و موزه

غیر مسحی و کفش و پای اوزار

بنما در بساط فرش رخوت؟

سالکان مسالک اطوار

از گل شرب و لاله والا

گلستانیست کلبه تجار

جبه بی پیرهن بدان ماند

که بپوشی قبای بی شلوار

اینمقالت دراز چون کرباس

چند باید کشید دست بدار

خود چولازم بود بگوقاری

جامه دوختن بقد منار