صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۷۰
... زهی خجلت که گردیدی زمین گیراز گرانجانی
در آن دریا که خار و خس به ساحل می تواند شد
بقا شرط است در دلبستگی ارباب بینش را ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۸۱
زدل طرفی نبستی در جهان گل چه خواهی شد
نگردیدی گهر در بحر در ساحل چه خواهی شد
تو کز خواب گران در عین ره سنگ نشان گشتی ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۴۱
... به نان خشک تا قانع شدم از نعمت الوان
به ساحل کشتی من سالم از دریای خون آمد
گشایش در جهات عالم امکان نمی باشد ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۸۸
... عجب رسمی است در دریای بی پایان نومیدی
که هر کس دل به دریا کرد از ساحل برون آید
گرفتم سهل کار عشقبازی را ندانستم ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۳۴
... تلاش خاکساری می کنم در عشق تا دیدم
که تیغ موج را دریا به ساحل کار فرماید
ندارد بر گرفتاران ترحم عشق سنگین دل ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۶۳
... ناف دریاست چو گرداب مرا لنگرگاه
نیستم موج که سعیم پی ساحل گردد
مرغ روح شهدا پر به پر هم بسته است ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۶۶
... که سر دار ز منصور به سامان گردد
بوسه آن روز توانی به لب ساحل زد
که خس و خار تو بازیچه طوفان گردد ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۰۶
رهرو عشق کی اندیشه منزل دارد
کشتی بیجگران چشم به ساحل دارد
موج سد ره طوفان نشود دریا را ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۲۹
... کاش می ماند بجا تخته ای از کشتی ما
که ازین ورطه به ساحل خبر ما ببرد
می تواند کلف از آینه ماه زدود ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۶۴
... تازه گرداندن احرام سفر مطلب بود
روی در ساحل اگر موج ز دریا می کرد
گر ز افتادگی این راه نمی شد کوتاه ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۶۶
... عشق در پرده زنگار تماشا می کرد
از نفس سوختگی خال لب ساحل شد
گوهر ما که تلاش دل دریا می کرد ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۶۷
... داشت تا گوهر من در دل این دریا جای
ساحل از آب گهر جلوه دریا می کرد
صایب این آن غزل حافظ شیراز که گفت ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۹۸
... لاله شمعی است که در دامن صحرا سوزد
جلوه ساحل اگر سلسله جنبان گردد
کشتی از گرمروی در دل دریا سوزد ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۴۳
... دل دریایی ما تشنه طوفان بلاست
لنگر کشتی ما دوری ساحل باشد
مرگ سیماب سبکسیر بود آسایش ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۴۹
... هر کناری ندهد کشتی ما را آرام
دست شستن ز جهان ساحل مردان باشد
هرکه از پرده ناموس نیاید بیرون ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۹۳
... نشود پنجه تدبیر عنانگیر قضا
خار و خس کی ره امواج به ساحل بستند
رو مگردان ز دم تیغ که بسمل شدگان ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۱۰
... هرکه را خانه برانداختگان معمارند
پیش جمعی که رسیدند ز ساحل به محیط
کوهها کبک صفت جمله سبکرفتارند ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۴۸
... نرسیدیم به جایی که ز پا بنشینیم
ساحل خار و خس ما کف این دریا بود
در فضایی که دل از تنگی جا می نالید ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۷۵
یاد آن جلوه مستانه کی از دل برود
این نه موجی است که از خاطر ساحل برود
خط سبز تو محال است که از دل برود ...
... ساده لوحی که شکایت کند از شورش بحر
واگذارش که چو خاشاک به ساحل برود
صید ما گرچه زبون است ولی بیرحمی ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۳۷
... همتی از دم گیرای سحر می باید
ساغر بحر ز یاد از دهن ساحل نیست
من دل سوخته را جام دگر می باید ...