گنجور

 
صائب تبریزی

زدل طرفی نبستی در جهان گل چه خواهی شد؟

نگردیدی گهر در بحر، در ساحل چه خواهی شد؟

تو کز خواب گران در عین ره سنگ نشان گشتی

اگر بارافکنی در دامن منزل چه خواهی شد؟

زطوف کعبه گل، سجده چشم از مردمان داری

دهندت راه اگر در آستانه دل چه خواهی شد؟

تو کز نقش قدم گم کرده ای خود را درین وادی

اگر افتد به دستت دامن محمل چه خواهی شد؟

به هشیاری زدی بر سنگ چندین شیشه دل را

خدا ناکرده گر می نوشی ای غافل چه خواهی شد؟

تو در بیرون در چون شمع سر تا پا زبان گشتی

اگر راه سخن یابی در آن محفل چه خواهی شد؟

به معراج شهادت پایه خود را رسانیدی

همان پر می فشانی، دیگر ای بسمل چه خواهی شد؟

خجالت نیست آب تلخ را از صحبت دریا

نیامیزی اگر با عالم باطل چه خواهی شد؟

جواب آن غزل صائب که می گوید حکیم ما

اگر عاشق نخواهی شد دگر ای دل چه خواهی شد؟

 
 
 
جویای تبریزی

گرفتم همچو افلاطون شوی عاقل چه خواهی شد

نگردیدی چو مجنون گر ز خود غافل چه خواهی شد

تو بیرون گرد بزم قدسی و گم کرده ای خود را

شوی گر محرم خلوت سرای دل چه خواهی شد

زخود پرواز اگر کردی تذرو گلشن قدسی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه