گنجور

 
صائب تبریزی

نه همین اهل خرد آینه اسرارند

که ز خود بیخبران نیز خبرها دارند

نقطه هایی که درین دایره فرد آمده اند

همه حیرت زده گردش این پرگارند

بی گره شو که به یک چشم زدن می گذرند

رشته ها از نظر سوزن، اگر هموارند

به ادب باش درین بزم که این پست و بلند

همه در کار، پی رونق موسیقارند

قانعانی که فشردند به دل دندان را

خبر از چاشنی میوه جنت دارند

آنچه از مایده فیض بر این نه طبق است

رزق جمعی است که در پرده شب بیدارند

سالکانی که دل روشن از اینجا بردند

در ته خاک چو خورشید همان سیارند

می رسد زود به معراج فنا دست بدست

هرکه را خانه برانداختگان معمارند

پیش جمعی که رسیدند ز ساحل به محیط

کوهها کبک صفت جمله سبکرفتارند

نیست ممکن که تراوش کند از ما سخنی

در نهانخانه ما آینه ها ستارند

خاکساری نه بنایی است که ویران گردد

سیلها عاجز کوتاهی این دیوارند

سر درین معرکه بیقدرتر از دستارست

این رفیقان سبکسر به غم دستارند

خوبرویان که ندارند رگ تندی خوی

مفت طفلان هوس همچو گل بی خارند

خودفروشان جهان راست غم رد و قبول

عارفان فارغ از اقرار و غم انکارند

من گرفتم چمن آرا ز چمن بیرون رفت

سر بسر شبنم این باغ اولوالابصارند

صائب آنان که درین عهد سخن خرج کنند

دانه سوخته در شوره زمین می کارند

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode