گنجور

 
۵۸۱

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » مقدمهٔ نصرالله منشی » بخش ۲۲ - ذکر منصور عباسی

 

و مناقب این پادشاه را نهایت نیست و تواریخ متقدمان بذکر آن ناطق است علی الخصوص غرر سیر ثعالبی رحمه الله بر تفصیل آن مشتمل است و آنچه از جهت وی در تاسیس خلافت و تاکید ملک و دولت تقدیم افتاد ارکان و حدود را بثبات حزم و نفاذ عزم چنان استوار و مستحکم گردانید که چهارصد سال بگذشت و گردش چرخ و حوادث دهر قواعد آن را واهی نتوانست کرد و خللی به اوساط و اذناب آن راه نتوانست داد و هربنا که برقاعده عدل و احسان قرار گیرد و اطراف و حواشی آن بنصرت دین حق و رعایت مناظم خلق موکد شود اگر تقلب احوال را در وی اثری ظاهر نگردد و دست زمانه از ساحت سعادت آن قاصر باشد بدیع ننماید این قدر از فضایل این پادشاه رضی الله عنه تقریر افتاد واکنون روی بغرض نهاده آید

نصرالله منشی
 
۵۸۲

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الحمامة المطوقة و الجرذ والغراب والسلحفاة والظبی » بخش ۵

 

و میان من و تو راه محبت بچه تاویل گشاده تواند بود که من طعمه تام و اهرکگز از طمع تو ایمن نتوانم زیست زاغ گفت بعقل خود رجوع کن و نیکو بیند یش فکه مرا درایذای تو چه فایده و از خوردن تو چه سیری و بقای ذات و حصول مودت تو مرا در حوادث روزگار دست گیر و کرم عهد و لطف طبع تو در نوایب زمانه پای مرد و از مروت نسزد که چون در طلب مقاربت تو راه دور پس پشت کنم روی از من بگردانی و دست رد بر سینه من نهی که حسن سیرت و پاکیزگی سریرت تو گردش ایام بمن نمود و هنر خود هرگز پنهان نماند اگر چه نمایش زیادت نرود چون نسیم مشک که بهیچ تاویل نتوان پوشانید و هرچند در مستور داشتن آن جد رود آخر راه جوید و جهان معطر گرداند

بد توان از خلق متواری شدن پس برملا

مشعله دردست و مشک اندر گریبان داشتن

و در محاسن اخلاق تو در نخورد که حق هجرت من ضایع گذاری و مرا نومید از این در بازگردانی و از میامن دوستی خود محروم کنی موش گفت هیچ دشمنایگی را آن اثر نیست که عداوت ذاتی را ازیرا که چون دو تن را با یک دیگر دشمنایگی افتاده باشد و بروزگار از هر دو جانب تمکن یافته و قدیم و حدیث آن بهم پیوسته و سوابق بلواحق مقرون شده پیش از سپری گشتن ایشان انقطاع آن صورت نبندد و عدم آن به انعدام ذاتها متعلق باشد و آن دشمنایگی بر دو نوع است اول چنانکه ازان شیر و پیل که ملاقات ایشان بی محاربت ممکن نباشد و این هم شاید بود که مرهم پذیرد که نصرت دران یک جانب را مقرر نیست و هزیمت بر یک جانب مقصور نه گاه شیر ظفر یابد و گاه پیل پیروز آید و این جنس چنان متاصل نگردد که قلع آن در امکان نیاید و آخر بحیلت بلا بندی توان کرد و گربه شانی در میان ارود ودو م چنانکه ازان موش و گربه و زاغ و غلیواژ و غیر آنست که دران مجاملت هرگز ستوده نیامده است و جایی که قصد جان و طمع نفس ازیک جانب معلوم شد بی از آنچه از دیگر جانب آن را در گذشته سابقه ای توان شناخت یا در مستقبل صورت کند مصالحت بچه تاویل دل پذیر تواند بود و بحقیقت بباید دانست که این باب قوی تر باشد و هرروز تازه تر که نه گردش روزگار طراوت آن را بتواند ستد و نه اختلاف شب وروز عقده آن را واهی تواند گردانید که مضرت و مشقت یک جانب را براطلاق متعین است و راحت و منفعت دیگر را متوجه و جایی که عداوت حقیقی چنین تقریر افتاد ثابت گشت صلح در وهم نگنجد و اگر تکلفی رود در حال نظام آن گسلد و بقرار اصل باز رود و فریفته شدن بدان از عیبی خالی نماند و هرگز ثقت خردمند بتاکید بنلاد آن مستحکم نگردد که آب اگر چه خالی نماند دیر بماند تا بوی و طعم بگرداندن چون برآتش ریخته شود از کشتن آن عاجز نیاید و مصالحت دشمن چون مصاحبت مار است خاصه که از آستین سله کرده آید و عاقل را بر دشمن زیرک چون الف تواند بود

نصرالله منشی
 
۵۸۳

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الحمامة المطوقة و الجرذ والغراب والسلحفاة والظبی » بخش ۱۶

 

... ایا مهن تنقل الافیا

و علما گفته اند چند چیز را ثبات نیست سایه ابرو دوستی اشرار و عشق زنان و ستایش دروغ و مال بسیار و نسزد از خردمند که ببسیاری مال شادی کند و به اندکی آن غم خورد ,و باید مال خود آن را شمرد که بدان هنری بدست آرد و کردار نیک مدخر گرداند ,چه ثقت مستحکم است که این هر دو نوع از کسی نتوان ستد ,و حوادث روزگار و گردش چرخ را دران عمل نتواند بود و نیز مهیا داشتن توشه آخرت از مهمات است ,که مرگ جز ناگاه نباید و هیچ کس را دران مهلتی معین و مدتی معلوم نیست

پای بر دنیا نه و بر دوزخ چشم نام و ننگ ...

نصرالله منشی
 
۵۸۴

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب البوم و الغراب » بخش ۲ - زاغان و بومان

 

... دیگر روز ملک زاغان لشکر را جمله کرد و گفت دیدید شبیخون بوم و دلیری ایشان و امروز میان شما چند کشته و مجروح و پرکنده و بال گسسته است و از این دشوارتر جرات ایشان است و وقوف بر جایگاه و مسکن و شک نکنم که زود بازآیند وبار دوم دست برد بار اول بنمایند و هم از آن شربت نخست بچشانند در این کار تامل کنید و وجه مصلحت باز بینید

و در میان زاغان پنج زاغ بود به فضیلت رای و مزیت عقل مذکور و به یمن ناصیت و اصابت تدبیر مشهور و زاغان در کارها اعتماد بر اشارت و مشاورت ایشان کردندی در حوادث به جانب ایشان مراجعت نمودندی و ملک رای ایشان را مبارک داشتی و در ابواب مصالح از سخن ایشان نگذشتی یکی را از ایشان پرسید که رای تو دراین حادثه چه بیند گفت این رایی است که پیش از ما علما بوده اند و فرموده که چون کسی از مقاومت دشمن عاجز آمد به ترک اهل و مال و منشاء و مولد بباید گفت و روی بتافت که جنگ کردن خطر بزرگست خاصه پس از هزیمت و هرکه بی تامل قدم دران نهاد برگذر سیل خوابگه کرده باشد و در تیزآب خشت زده چه بر قوت خود تکیه کردن و به زور و شجاعت خویش فریفته شدن از حزم دور افتد که شمشیر دو روی دارد و این سپهر کوژپشت شوخ چشم روزکور است مردان را نیکو نشناسد و قدر ایشان نداند و گردش او اعتماد را نشاید

ای که بر چرخ ایمنی زنهار ...

نصرالله منشی
 
۵۸۵

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب البوم و الغراب » بخش ۶ - کبک انجیری، خرگوش و گربهٔ روزه‌دار

 

زاغ گفت کبک انجیری با من همسایگی داشت و میان ما بحکم مجاورت قواعد مصادقت موکد گشته بود در این میان او راغیبتی افتاد و دراز کشید گمان بردم که هلاک شد وپس از مدت دراز خرگوش بیامد و در مسکن او قرار گرفت و من در آن مخاصمتی نپیوستمی یکچندی بگذشت کبک انجیر بازرسید چون خرگوش را در خانه خویش دید رنجور شد و گفت جای بپرداز که ازان منست خرگوش جواب داد که من صاحب قبض ام اگر حقی داری ثابت کن گفت جای ازان منست و حجتها دارم گفت لابد حکمی عدل باید که سخن هر دو جانب بشنود و بر مقتضی انصاف کار دعوی بآخر رساند کبک انجیر گفت که در این نزدیکی بر لب آب گربه ایست متعبد روز روزه دارد و شب نماز کند هرگز خونی نریزد و ایذای حیوانی جایز نشمرد و افطار او برآب و گیا مقصور می باشد قاضی ازو عادل تر نخواهیم یافت نزدیک او رویم تا کار ما فصل کند هر دو بدان راضی گشتند و من برای نظاره بر اثر ایشان برفتم تا گربه روزه دار را ببینم و انصاف او در این حکم مشاهدت کنم چندانکه صایم الدهر چشم بریشان فگند و بردوپای راست بیستاد و روی بمحراب آورد و خرگوش نیک ازان شگفت نمود و توقف کردند تا از نماز فارغ شد تحیت بتواضع بگفتند و در خواست که میان ایشان حکم باشد و خصومت خانه برقضیت معدلت بپایان رساند فرمود که صورت حال بازگویید چون بشنود گفت پیری در من اثر کرده ست و حواس خلل شایع پذیرفته و گردش چرخ و حوادث دهر را این پیشه است جوان را پیر می گرداند و پیر را ناچیز می کند

نزدیک تر ایید و سخن بلند تر گویید پیشتر رفتند و ذکر دعوی تازه گردانید گفت واقف شدم و پیش ازانکه روی بحکم آرم شما را نصیحتی خواهم کرد اگر بگوش دل شنوید ثمرات آن در دین و دنیا قرت عین شما گردد و اگر بروجه دیگر حمل افتد من باری بنزدیک دیانت و مروت خویش معذور باشم فقد اعذر من انذر صواب آنست که هر دوتن حق طلبید که صاحب حق را مظفر باید شمرد اگرچه حکم بخلاف هوای او نفاذ یابد و طالب باطل را مخذول پنداشت اگرچه حکم بروفق مراد او رود ان البالطل کان زهوقا و اهل دنیا را از متاع و مال و دوستان این جهان هیچیز ملک نگردد مگر کردار نیک که برای آخرت مدخر گردانند و عاقل باید که نهمت در کسب حطام فانی نبنددو همت بر طلب خیر باقی مقصور داردو عمر و جاه گیتی را بمحل ابر تابستان و نزهت گلستان بی ثبات و دوام شمرد ...

نصرالله منشی
 
۵۸۶

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الملک و البراهمة » بخش ۱۸

 

... وقت است که ملک را به دیدار ایراندخت شادمان گردانم که اشتیاق به کمال رسیده است و نیز عظیم اغماضی فرمود بر چندین ژاژ و سفساف که من ایراد کردم وانگاه گفت

زندگانی ملک دراز باد در روی زمین او را نظیری نمی دانم و در آنچه به ما رسیده است از تواریخ نشان نداده است و تا آخر عمر عالم هم نخواهد بود که با حقارت قدر و خست منزلت خویش بر آن جمله سخن فراخ می راندم و قدم از اندازه خویش بیرون می نهادم البته خشمی بر ملک غالب نگشت ذات بزرگوار او چنان به جمال حلم و سکینت آراسته است و به زینت صبر و وقار متحلی و جمال حلم و بسطت علم او بی نهایت و جانب عفو او بندگان را ممهد و خیرات او جملگی مردمان را شامل و آثار کم آزار ی و رأفت او شایع واگر از گردش چرخ بلایی نازل گردد و از تصرف دهر حادثه ای واقع شود که بعضی نعمت های آسمانی را منغص گرداند دران هیچ کس ملک را غمناک نتواند دید و جناب او از وصمت جزع و قلق منزه باشد و نفس کریم را در همه شداید ریاضت دهد و رضا را به قضا از فرایض شناسد با آنکه کمال استیلا و استعلا حاصل است و اسباب امکان و مقدرت ظاهر تجاوز و اغماض ملکانه در حق بندگان مخلص بر این سیاقت است و باز جماعتی که خویشتن در محل لدات دارند اگر اندک نخوتی و تمردی اظهار کنند و به تلویح و تصریح چیزی فرا نمایند که به معارضه و موازنه مانند شود در تقدیم و تعریک ایشان آن مبالغت رود که عزت و هیبت پادشاهی اقتضا کند و خاص و عام و لشکر و رعیت را از عجز و انقیاد آن مشاهدت کند

گر چرخ فلک خصم تو باشد تو به حجت ...

نصرالله منشی
 
۵۸۷

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶

 

... زهی ثنای تو در هر جریده ای مکتوب

تویی ز گردش پرگار فخر نقطه فضل

تویی ز لفظ زبان زمانه عذر ذنوب ...

ادیب صابر
 
۵۸۸

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹

 

... گر گلستان عارض معشوق پیش توست

از گردش زمانه تویی در گل و گلاب

خاک وثاق تو چمن سرو و سوسن است ...

ادیب صابر
 
۵۸۹

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۶

 

... بر نقطه ای بگردد چون یافت امتحان

پرگاروار گردش پرگار می کند

ایزد جزای کافر و مومن در این جهان ...

... تا نور شمس مایه انوار می دهد

تا جرم چرخ گردش هموار می کند

بادت همیشه گردش چرخ از موافقان

تا بر مخالفان تو پیکار می کند ...

ادیب صابر
 
۵۹۰

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۹

 

... به من بود همه ذکر تو زنده تا محشر

همیشه تا اثرست از سپهر و گردش او

ز عمر و عز تو در دولت تو باد اثر ...

ادیب صابر
 
۵۹۱

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۱

 

... تویی و راحت امت به اختیار اندر

به اختیار دلت باد گردش مه و سال

عدو تو همه ساله به اضطرار اندر ...

ادیب صابر
 
۵۹۲

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۶

 

... قدش چو سرو ولیکن زمشک و گل خرمن

رخش چو ماه و به گردش دو زلف چون زنجیر

به جای سبزه و صحرا نگارخانه خوش ...

ادیب صابر
 
۵۹۳

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۸

 

... سخن اوست مایه اعجاز

ذکر او با زمانه در گردش

رای او با ستاره در پرواز ...

ادیب صابر
 
۵۹۴

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۰

 

... در علم چون علی شرف روزگار خویش

تا ذات او ز گردش گردون پدید گشت

گردون همی شگفت نماید ز کار خویش ...

ادیب صابر
 
۵۹۵

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۵

 

... هوای طایف از آن پرورد همیشه ادیم

همیشه تا نبود بی زمانه گردش روز

همیشه تا نچخد با ستاره دیو رجیم ...

ادیب صابر
 
۵۹۶

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۶

 

... ز خط بنفشه دمیده به گرد باغ ارم

رخی که هست به گردش کمند لاله و گل

به هیچ حال ز باغ ارم نباشد کم ...

ادیب صابر
 
۵۹۷

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۸

 

... بخواه باده به وقت شکوفه بادام

ز عمر عیش طلب کن نه گردش شب و روز

ز گل گلاب گرامی بود نه خار و زکام ...

ادیب صابر
 
۵۹۸

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۳

 

... ای مدحت تو حجت گوینده سخن

هم گردش ستاره به قدر تو معترف

هم گردن زمانه به شکر تو مرتهن ...

ادیب صابر
 
۵۹۹

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۷

 

... زان کند گوهر صافی صدف از گوهر او

هر چه خورشید همی زر کند از گردش خاک

او بدان دست عطابخش ببخشد زر او ...

ادیب صابر
 
۶۰۰

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۸

 

... گفتا که عید او شب و روز است و سال و ماه

گفتم که باد خاضع او گردش فلک

گفتا که باد حافظ او نصرت اله

ادیب صابر
 
 
۱
۲۸
۲۹
۳۰
۳۱
۳۲
۱۳۰