گنجور

 
۴۱

فردوسی » شاهنامه » رزم کاووس با شاه هاماوران » بخش ۹

 

... نگویی به کس بیهده رای خویش

سه بارت چنین رنج و سختی فتاد

سرت ز آزمایش نگشت اوستاد ...

... نگر تا چه سختی رسید اندران

دگرباره مهمان دشمن شدی

صنم بودی اکنون برهمن شدی ...

... ز شرم دلیران منش کرد پست

خرام و در بار دادن ببست

پشیمان شد و درد بگزید و رنج ...

فردوسی
 
۴۲

فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۶

 

... ده و دو هزار از دلیران گرد

چو هومان و مر بارمان را سپرد

به گردان لشکر سپهدار گفت ...

... به پیش اندرون هدیه شهریار

ده اسپ و ده استر به زین و به بار

ز پیروزه تخت و ز بیجاده تاج ...

... تو بر تخت بنشین و برنه کلاه

به توران چو هومان و چون بارمان

دلیر و سپهبد نبد بی گمان ...

... به سهراب آگاهی آمد ز راه

ز هومان و از بارمان و سپاه

پذیره بشد بانیا همچو باد ...

... بدو داد پس نامه شهریار

ابا هدیه و اسپ و استر به بار

جهانجوی چون نامه شاه خواند ...

فردوسی
 
۴۳

فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۱۶

 

... نیارامد از تاختن یک زمان

وگر باره زیر اندرش آهنست

شگفتی روانست و رویین تنست ...

... به فرمان او تابد از چرخ ماه

کند تازه این بار کام ترا

برآرد به خورشید نام ترا ...

... تبه شد به چنگم به هنگام جنگ

بسی باره و دژ که کردیم پست

نیاورد کس دست من زیر دست ...

فردوسی
 
۴۴

فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۱۷

 

... بدو گفت هومان که در کارزار

رسیدست رستم به من اند بار

شنیدم که در جنگ مازندران ...

... نبرد سرش گرچه باشد به کین

گرش بار دیگر به زیر آورد

ز افگندنش نام شیر آورد ...

فردوسی
 
۴۵

فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۱۹

 

... بدو گفت خوی بد شهریار

درختیست خنگی همیشه به بار

ترا رفت باید به نزدیک او ...

فردوسی
 
۴۶

فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱

 

... یکی میوه داری بماند ز من

که نازد همی بار او بر چمن

ازان پس که بنمود پنچاه و هشت ...

فردوسی
 
۴۷

فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۳

 

... نمازش برند و نثار آورند

درخت پرستش به بار آورند

بدو گفت شاه این سخن در خورست ...

... که چون پیچم اندر صف بدگمان

دگرگاه شاهان و آیین بار

دگر بزم و رزم و می و میگسار ...

فردوسی
 
۴۸

فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۵

 

... در گنج چندین چه باید گشاد

دو بار این سر نامور گاه خویش

سپردی به تیزی به بدخواه خویش ...

... چنین است کردار گردنده دهر

گهی نوش بار آورد گاه زهر

سوی گاه بنهاد کاووس روی ...

... نیازرد کس را به گفتار تلخ

وزان روی گرسیوز و بارمان

کشیدند لشکر چو باد دمان

سپهرم بد و بارمان پیش رو

خبر شد بدیشان ز سالار نو ...

... چهارم ببخشود پروردگار

سپهرم به ترمذ شد و بارمان

به کردار ناوک بجست از کمان ...

... به یزدان پناهید و زو جست بخت

بدان تا ببار آید آن نو درخت

به شادی یکی نامه پاسخ نوشت ...

فردوسی
 
۴۹

فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۶

 

... چه نیزه به دست و چه تیر و کمان

همه نیزهاشان سر آورده بار

وزان هر سواری سری در کنار ...

... یکی تاج پرگوهر شاهوار

ز گستردنی صد شتروار بار

غلام و کنیزک به بر هم دویست ...

... چو گرسیوز آید به نزدیک تو

به بار آید آن رای تاریک تو

چنان چون به گاه فریدون گرد ...

فردوسی
 
۵۰

فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۸

 

... کنون خیره آزرم دشمن مجوی

برین بارگه بر مبر آبروی

منه با جوانی سر اندر فریب ...

... گروگان که داری به بند گران

هم اندر زمان بارکن بر خران

پرستار وز خواسته هرچ هست ...

... بدان مهربانی دل شهریار

بسان درختی پر از برگ و بار

چو سودابه او را فریبنده گشت ...

... چنین رفت بر سر مرا روزگار

که با مهر او آتش آورد بار

گزیدم بدان شوربختیم جنگ ...

... دلش گشت پیچان به تیمار اوی

ببارید خون زنگه شاوران

بنفرید بر بوم هاماوران ...

... یکی نامه بنویس نزدیک شاه

دگر باره زو پیلتن را بخواه

اگر جنگ فرمان دهد جنگ ساز ...

... مگردان به ما بر دژم روزگار

چو آمد درخت بزرگی به بار

نپذرفت زان دو خردمند پند ...

... سخنهای گم کرده بازآرد او

همان خشم و پیگار بار آورد

سرشک غم اندر کنار آورد ...

... تو بیدار دل باش و به روزگار

ز دیده ببارید خوناب زرد

لب رادمردان پر از باد سرد ...

فردوسی
 
۵۱

فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۹

 

... سیاوش چو آن دید آب از دو چشم

ببارید و ز اندیشه آمد به خشم

که یاد آمدش بوم زابلستان ...

... به قچقار باشی فرود آمدند

نشستند و یکبار دم بر زدند

نگه کرد پیران به دیدار او ...

... سه دیگر که گویی که از چهر تو

ببارد همی بر زمین مهر تو

چنین داد پاسخ سیاووش بدوی ...

... چو میدان سرآید بتابید روی

بدیشان سپارید یک بار گوی

سواران عنانها کشیدند نرم ...

... نهاده بدو چشم گردنکشان

خدنگی دگر باره با چارپر

بینداخت از باد و بگشاد پر

نشانه دوباره به یک تاختن

مغربل بکرد اندر انداختن

عنان را بپیچید بر دست راست

بزد بار دیگر بران سو که خواست

کمان را به زه بر بباز و فگند ...

... بپروردیم چون پدر در کنار

همه شادی آورد بخت تو بار

کنون همچنین کدخدایی بساز ...

... چرا کشت باید درختی به دست

که بارش بود زهر و برگش کبست

ز کاووس وز تخم افراسیاب ...

... سپهدار پیران میان را ببست

یکی باره تیزرو برنشست

به کاخ سیاووش بنهاد روی ...

... برو بافته چند گونه گهر

ز سیمین و زرین شتربار سی

طبقها و از جامه پارسی ...

... سیاوش بدو گفت کای بختیار

درخت بزرگی تو آری به بار

مرا گنج و خوبی همه زان تست ...

... همیشه بر و بوم او چون بهار

درازی و پهناش سی بار سی

بود گر بپیمایدش پارسی ...

... چو از پشت اسپان فرود آمدند

ز گفتار یکباره دم برزدند

یکی خوان زرین بیاراستند ...

... بدان سو که فرمود سالار تفت

صد اشتر ز گنج و درم بار کرد

چهل را همه بار دینار کرد

هزار اشتر بختی سرخ موی ...

... ز مصری و چینی و از پارسی

همی رفت با او شتر بار سی

چو آمد بران شارستان دست آخت ...

... زگفتار او شاد شد شهریار

که دخت برومندش آمد به بار

به گرسیوز این داستان برگشاد ...

فردوسی
 
۵۲

فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱۰

 

... نگه کرد و شد چون گل اندر بهار

نشست از بر باره گام زن

سواران ایران شدند انجمن ...

... ز یاران یکی شیر جنگی بخوان

برین تیزتگ بارگی برنشان

گر ایدونک رایت نبرد منست ...

... که گفتی ندارد کسی زیرکش

فرود آمد از باره بگشاد دست

پر از خنده بر تخت زرین نشست ...

... ندانم که گرسیوز نیکخواه

چه گفتست از من بدان بارگاه

چو گرسیوز آمد بران شهر نو ...

... درختی بد این برنشانده به دست

کجا بار او زهر و بیخش کبست

همی گفت و مژگان پر از آب زرد ...

فردوسی
 
۵۳

فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱۱

 

... پر از آب چشم و پر از گرد روی

همی اشک بارید بر کوه سیم

دو لاله ز خوشاب شد به دو نیم ...

... مکن هیچ گونه به ما در نگاه

یکی باره گام زن برنشین

مباش ایچ ایمن به توران زمین ...

... ازین نامور گر بود رستنی

درخت تو گر نر به بار آورد

یکی نامور شهریار آورد ...

... عنانش ترا باید آراستن

ورا بارگی باش و گیتی بکوب

چنان چون سر مار افعی به چوب

از آخر ببر دل به یکبارگی

که او را تو باشی به کین بارگی

دگر مرکبان را همه کرد پی ...

... به هنگام شادی درختی مکار

که زهر آورد بار او روزگار

همی بود گرسیوز بدنشان ...

... چنین گفت مر شاه را پیلسم

که این شاخ را بار دردست و غم

ز دانا شنیدم یکی داستان ...

... درختی نشانی همی بر زمین

کجا برگ خون آورد بار کین

به کین سیاوش سیه پوشد آب ...

فردوسی
 
۵۴

فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱۳

 

... نماند نژاد و هنر در نهفت

نشست از بر باره دست کش

بیامد بر خسرو شیرفش ...

... ببستش کیانی کمر بر میان

یکی باره گام زن خواست نغز

برو بر نشست آن گو پاک مغز ...

... همی گفت کز دادگر کردگار

درخت نو آمد جهان را به بار

در گنجهای کهن کرد باز ...

فردوسی
 
۵۵

فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱۴

 

... بدو گفت خوی بد ای شهریار

پراگندی و تخمت آمد ببار

ترا مهر سودابه و بدخوی ...

... فرامرز گفت ای گو شوربخت

منم بار آن خسروانی درخت

که از نام او شیر پیچان شود ...

فردوسی
 
۵۶

فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱۷

 

... که ابری برآمد ز ایران پرآب

بر آن ابر باران خجسته سروش

به گودرز گفتی که بگشای گوش ...

... جهان را یکی شهریار آوری

درخت وفا را به بار آوری

بدو گفت گیو ای پدر بنده ام ...

... بیامد کمربسته گیو دلیر

یکی بارکش بادپایی به زیر

به گودرز گفت ای جهان پهلوان ...

فردوسی
 
۵۷

فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱۸

 

... هم از پشت او روشن کردگار

درختی برآورد یازان به بار

که با او بگفت آن که جز تو کس است ...

... خورش گور و پوشش هم از چرم گور

گیا خوردن باره و آب شور

همی گشت گرد بیابان و کوه ...

... چنان بد که روزی پراندیشه بود

به پیشش یکی بارور بیشه بود

بدان مرغزار اندر آمد دژم ...

... به یکسو ز راه سواران تور

همان جویبار است و آب روان

که از دیدنش تازه گردد روان ...

... گله هرچه هست اندر آن مرغزار

به آبشخور آید سوی جویبار

به بهزاد بنمای زین و لگام ...

... چو کیخسرو آید ترا خواستار

ورا بارگی باش و گیتی بکوب

ز دشمن زمین را به نعلت بروب ...

... بسی از پدر کرد با درد یاد

چو بنشست بر باره بفشارد ران

برآمد ز جا آن هیون گران ...

... همی گفت کآهرمن چاره جوی

یکی بارگی گشت و بنمود روی

کنون جان خسرو شد و رنج من ...

فردوسی
 
۵۸

فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۲۱

 

... جهان پهلوان نامه بر سر نهاد

ز بهر سیاووش ببارید آب

همی کرد نفرین بر افراسیاب ...

... چو آمد به نزدیک کاووس شاه

ز شادی خروش آمد از بارگاه

خبر شد به گیتی که فرزند شاه ...

... بپیچیدم از رنج و تیمار او

اگر ویژه ابری شود در بار

کشنده پدر چون بود دوستدار ...

... بخواهش گری رفتم ای شهریار

وگرنه بکندی سرش را ز بار

بدان کاو ز درد پدر خسته بود ...

... به تندی سوی دژ نهادند روی

سر باره دژ بد اندر هوا

ندیدند جنگ هوا کس روا ...

... میان زیر جوشن بسوزد همی

تن بارکش برفروزد همی

بگشتند یک هفته گرد اندرش ...

فردوسی
 
۵۹

فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۲۲

 

... یکی تخت زرین زبرجدنگار

نهاد از بر پیل و بستند بار

به گرد اندرش با درفش بنفش ...

... بفرمود تا گیو با نیزه تفت

به نزدیک آن بر شده باره رفت

بدو گفت کاین نامه پندمند ...

... همانگه به فرمان یزدان پاک

ازان باره دژ برآمد تراک

تو گفتی که رعدست وقت بهار ...

... جهان گشت چون روی زنگی سیاه

چه از باره دژ چه گرد سپاه

تو گفتی برآمد یکی تیره ابر ...

... چنین گفت با پهلوان سپاه

که بر دژ یکی تیر باران کنید

هوا را چو ابر بهاران کنید

برآمد یکی میغ بارش تگرگ

تگرگی که بردارد از ابر مرگ ...

... بدانجای کان روشنی بردمید

سر باره دژ بشد ناپدید

بفرمود خسرو بدان جایگاه ...

فردوسی
 
۶۰

فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۱ - اندر ستایش سلطان محمود

 

... چو رزم آیدش رنج بینا کند

به بار آورد شاخ دین و خرد

گمانش به دانش خرد پرورد ...

... بناهای آباد گردد خراب

ز باران وز تابش آفتاب

پی افگندم از نظم کاخی بلند

که از باد و بارانش نآید گزند

بر این نامه بر سالها بگذرد ...

... ز من جادویها بباید شنید

بدین داستان در ببارم همی

به سنگ اندرون لاله کارم همی ...

فردوسی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶۴۸
sunny dark_mode