گنجور

 
فردوسی

کنون ای سخن‌گوی بیدارمغز

یکی داستانی بیارای نغز

سخن چون برابر شود با خرد

روان سراینده رامش برد

کسی را که اندیشه ناخَوش بود

بدان ناخوشی رای او گَش بود

همی خویشتن را چلیپا کند

به پیش خردمند رسوا کند

ولیکن نبیند کس آهوی خویش

ترا روشن آید همه خوی خویش

اگر داد باید که ماند بجای

بیارای ازین پس بدانا نمای

چو دانا پسندد پسندیده گشت

به جوی تو در، آب چون دیده گشت

ز گفتار دهقان کنون داستان

تو برخوان و برگوی با راستان

کهن‌گشته این داستانها ز من

همی نو شود بر سر انجمن

اگر زندگانی بود دیریاز

برین دین خرم بمانم دراز

یکی میوه‌داری بماند ز من

که بارد همی بار او بر چمن

ازان پس که بنمود پنچاه و هشت

بسر بر فراوان شگفتی گذشت

همی آز کمتر نگردد بسال

همی روز جوید بتقویم و فال

چه گفتست آن موبد پیش‌رو

که هرگز نگردد کهن‌گشته نو

تو چندان که گویی سخن‌گوی باش

خردمند باش و جهانجوی باش

چو رفتی سر و کار با ایزدست

اگر نیک باشدت جای ار بَدَست

نگر تا چه کاری، همان بدروی

سخن هرچه گویی، همان بشنوی

درشتی ز کس نشنود نرم‌گوی

به جز نیکوی در زمانه مجوی

به گفتار دهقان کنون بازگرد

نگر تا چه گوید سراینده مرد

 
 
 
گلها برای اندروید
بخش ۱ به خوانش فرهاد بشیریان
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
بخش ۱ به خوانش عندلیب
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم