نگه کرد گرسیوز نامدار
سواران ترکان گزیده هزار
خنیده سپاه اندرآورد گرد
بشد شادمان تا سیاووش گرد
سیاوش چو بشنید بسپرد راه
پذیره شدش تازیان با سپاه
گرفتند مر یکدگر را کنار
سیاوش بپرسید از شهریار
به ایوان کشیدند زان جایگاه
سیاوش بیاراست جای سپاه
دگر روز گرسیوز آمد پگاه
بیاورد خلعت ز نزدیک شاه
سیاوش بدان خلعت شهریار
نگه کرد و شد چون گل اندر بهار
نشست از بر بارهٔ گام زن
سواران ایران شدند انجمن
همه شهر و برزن یکایک بدوی
نمود و سوی کاخ بنهاد روی
هم آنگه به نزد سیاوش چو باد
سواری بیامد ورا مژده داد
که از دختر پهلوان سپاه
یکی کودک آمد به مانند شاه
ورا نام کردند فرخ فرود
به تیره شب آمد چو پیران شنود
به زودی مرا با سواری دگر
بگفت اینک شو شاه را مژده بر
همان مادر کودک ارجمند
جریره سر بانوان بلند
بفرمود یکسر به فرمانبران
زدن دست آن خرد بر زعفران
نهادند بر پشت این نامه بر
که پیش سیاووش خودکامه بر
بگویش که هر چند من سالخورد
بدم پاک یزدان مرا شاد کرد
سیاوش بدو گفت گاه مهی
ازین تخمه هرگز مبادا تهی
فرستاده را داد چندان درم
که آرنده گشت از کشیدن دژم
به کاخ فرنگیس رفتند شاد
بدید آن بزرگی فرخ نژاد
پرستار چندی به زرین کلاه
فرنگیس با تاج در پیشگاه
فرود آمد از تخت و بردش نثار
بپرسیدش از شهر و ز شهریار
دل و مغز گرسیوز آمد به جوش
دگرگونهتر شد به آیین و هوش
به دل گفت سالی چنین بگذرد
سیاوش کسی را به کس نشمرد
همش پادشاهیست هم تاج و گاه
همش گنج و هم دانش و هم سپاه
نهان دل خویش پیدا نکرد
همی بود پیچان و رخساره زرد
بدو گفت برخوردی از رنج خویش
همه سال شادان دل از گنج خویش
نهادند در کاخ زرین دو تخت
نشستند شادان دل و نیکبخت
نوازندهٔ رود با میگسار
بیامد بر تخت گوهرنگار
ز نالیدن چنگ و رود و سرود
به شادی همی داد دل را درود
چو خورشید تابنده بگشاد راز
به هرجای بنمود چهر از فراز
سیاوش ز ایوان به میدان گذشت
به بازی همی گرد میدان بگشت
چو گرسیوز آمد بینداخت گوی
سپهبد پس گوی بنهاد روی
چو او گوی در زخم چوگان گرفت
همآورد او خاک میدان گرفت
ز چوگان او گوی شد ناپدید
تو گفتی سپهرش همی برکشید
بفرمود تا تخت زرین نهند
به میدان پرخاش ژوپین نهند
دو مهتر نشستند بر تخت زر
بدان تا کرا برفروزد هنر
بدو گفت گرسیوز ای شهریار
هنرمند وز خسروان یادگار
هنر بر گهر نیز کرده گذر
سزد گر نمایی به ترکان هنر
به نوک سنان و به تیر و کمان
زمین آورد تیرگی یک زمان
به بر زد سیاوش بدان کار دست
به زین اندر آمد ز تخت نشست
زره را به هم بر ببستند پنج
که از یک زره تن رسیدی به رنج
نهادند بر خط آوردگاه
نظاره برو بر ز هر سو سپاه
سیاوش یکی نیزهٔ شاهوار
کجا داشتی از پدر یادگار
که در جنگ مازندران داشتی
به نخچیر بر شیر بگذاشتی
به آوردگه رفت نیزه بدست
عنان را بپیچید چون پیل مست
بزد نیزه و برگرفت آن زره
زره را نماند ایچ بند و گره
از آورد نیزه برآورد راست
زره را بینداخت زان سو که خواست
سواران گرسیوز دام ساز
برفتند با نیزههای دراز
فراوان بگشتند گرد زره
ز میدان نه بر شد زره یک گره
سیاوش سپر خواست گیلی چهار
دو چوبین و دو ز آهن آبدار
کمان خواست با تیرهای خدنگ
شش اندر میان زد سه چوبه به تنگ
یکی در کمان راند و بفشارد ران
نظاره به گردش سپاهی گران
بران چار چوبین و ز آهن سپر
گذر کرد پیکان آن نامور
بزد هم بر آن گونه دو چوبه تیر
برو آفرین کرد برنا و پیر
ازان ده یکی بیگذاره نماند
برو هر کسی نام یزدان بخواند
بدو گفت گرسیوز ای شهریار
به ایران و توران ترا نیست یار
بیا تا من و تو به آوردگاه
بتازیم هر دو به پیش سپاه
بگیریم هردو دوال کمر
به کردار جنگی دو پرخاشخر
ز ترکان مرا نیست همتاکسی
چو اسپم نبینی ز اسپان بسی
بمیدان کسی نیست همتای تو
همآورد تو گر ببالای تو
گر ایدونک بردارم از پشت زین
ترا ناگهان برزنم بر زمین
چنان دان که از تو دلاورترم
باسپ و بمردی ز تو برترم
و گر تو مرا برنهی بر زمین
نگردم بجایی که جویند کین
سیاوش بدو گفت کین خود مگوی
که تو مهتری شیر و پرخاشجوی
همان اسپ تو شاه اسپ منست
کلاه تو آذر گشسپ منست
جز از خود ز ترکان یکی برگزین
که با من بگردد نه بر راه کین
بدو گفت گرسیوز ای نامجوی
ز بازی نشانی نیاید بروی
سیاوش بدو گفت کین رای نیست
نبرد برادر کنی جای نیست
نبرد دو تن جنگ و میدان بود
پر از خشم دل چهره خندان بود
ز گیتی برادر توی شاه را
همی زیر نعل آوری ماه را
کنم هرچ گویی به فرمان تو
برین نشکنم رای و پیمان تو
ز یاران یکی شیر جنگی بخوان
برین تیزتگ بارگی برنشان
گر ایدونک رایت نبرد منست
سر سرکشان زیر گرد منست
بخندید گرسیوز نامجوی
همانا خوش آمدش گفتار اوی
به یاران چنین گفت کای سرکشان
که خواهد که گردد به گیتی نشان
یکی با سیاوش نبرد آورد
سر سرکشان زیر گرد آورد
نیوشنده بودند لب با گره
به پاسخ بیامد گروی زره
منم گفت شایستهٔ کارکرد
اگر نیست او را کسی هم نبرد
سیاوش ز گفت گروی زره
برو کرد پرچین رخان پرگره
بدو گفت گرسیوز ای نامدار
ز ترکان لشکر ورا نیست یار
سیاوش بدو گفت کز تو گذشت
نبرد دلیران مرا خوار گشت
ازیشان دو یل باید آراسته
به میدان نبرد مرا خواسته
یکی نامور بود نامش دمور
که همتا نبودش به ترکان به زور
بیامد بران کار بسته میان
به نزد جهانجوی شاه کیان
سیاوش بورد بنهاد روی
برفتند پیچان دمور و گروی
ببند میان گروی زره
فرو برد چنگال و برزد گره
ز زین برگرفتش به میدان فگند
نیازش نیامد به گرز و کمند
وزان پس بپیچید سوی دمور
گرفت آن بر و گردن او به زور
چنان خوارش از پشت زین برگرفت
که لشکر بدو ماند اندر شگفت
چنان پیش گرسیوز آورد خوش
که گفتی ندارد کسی زیرکش
فرود آمد از باره بگشاد دست
پر از خنده بر تخت زرین نشست
برآشفت گرسیوز از کار اوی
پر از غم شدش دل پر از رنگ روی
وزان تخت زرین به ایوان شدند
تو گفتی که بر اوج کیوان شدند
نشستند یک هفته با نای و رود
می و ناز و رامشگران و سرود
به هشتم به رفتن گرفتند ساز
بزرگان و گرسیوز سرفراز
یکی نامه بنوشت نزدیک شاه
پر از لابه و پرسش و نیکخواه
ازان پس مراو را بسی هدیه داد
برفتند زان شهر آباد شاد
به رهشان سخن رفت یک با دگر
ازان پرهنر شاه و آن بوم و بر
چنین گفت گرسیوز کینه جوی
که مارا ز ایران بد آمد بروی
یکی مرد را شاه ز ایران بخواند
که از ننگ ما را به خوی در نشاند
دو شیر ژیان چون دمور و گروی
که بودند گردان پرخاشجوی
چنین زار و بیکار گشتند و خوار
به چنگال ناپاک تن یک سوار
سرانجام ازین بگذراند سخن
نه سر بینم این کار او را نه بن
چنین تا به درگاه افراسیاب
نرفت اندران جوی جز تیره آب
چو نزدیک سالار توران سپاه
رسیدند و هرگونه پرسید شاه
فراوان سخن گفت و نامه بداد
بخواند و بخندید و زو گشت شاد
نگه کرد گرسیوز کینهدار
بدان تازه رخسارهٔ شهریار
همی رفت یکدل پر از کین و درد
بدانگه که خورشید شد لاژورد
همه شب بپیچید تا روز پاک
چو شب جامهٔ قیرگون کرد چاک
سر مرد کین اندرآمد ز خواب
بیامد به نزدیک افراسیاب
ز بیگانه پردخته کردند جای
نشستند و جستند هرگونه رای
بدو گفت گرسیوز ای شهریار
سیاوش جزان دارد آیین و کار
فرستاده آمد ز کاووس شاه
نهانی بنزدیک او چند گاه
ز روم و ز چین نیزش آمد پیام
همی یاد کاووس گیرد به جام
برو انجمن شد فراوان سپاه
بپیچید ازو یک زمان جان شاه
اگر تور را دل نگشتی دژم
ز گیتی به ایرج نکردی ستم
دو کشور یکی آتش و دیگر آب
بدل یک ز دیگر گرفته شتاب
تو خواهی کشان خیره جفت آوری
همی باد را در نهفت آوری
اگر کردمی بر تو این بد نهان
مرا زشت نامی بدی در جهان
دل شاه زان کار شد دردمند
پر از غم شد از روزگار گزند
بدو گفت بر من ترا مهر خون
بجنبید و شد مر ترا رهنمون
سه روز اندرین کار رای آوریم
سخنهای بهتر بجای آوریم
چو این رای گردد خرد را درست
بگویم که دران چه بایدت جست
چهارم چو گرسیوز آمد بدر
کله بر سر و تنگ بسته کمر
سپهدار ترکان ورا پیش خواند
ز کار سیاوش فراوان براند
بدو گفت کای یادگار پشنگ
چه دارم به گیتی جز از تو به چنگ
همه رازها بر تو باید گشاد
به ژرفی ببین تا چه آیدت یاد
ازان خواب بد چون دلم شد غمی
به مغز اندر آورد لختی کمی
نبستم به جنگ سیاوش میان
ازو نیز ما را نیامد زیان
چو او تخت پرمایه پدرود کرد
خرد تار کرد و مرا پود کرد
ز فرمان من یک زمان سر نتافت
چو از من چنان نیکویها بیافت
سپردم بدو کشور و گنج خویش
نکردیم یاد از غم و رنج خویش
به خون نیز پیوستگی ساختم
دل از کین ایران بپرداختم
بپیچیدم از جنگ و فرزند روی
گرامی دو دیده سپردم بدوی
پس از نیکویها و هرگونه رنج
فدی کردن کشور و تاج و گنج
گر ایدونک من بدسگالم بدوی
ز گیتی برآید یکی گفت و گوی
بدو بر بهانه ندارم ببد
گر از من بدو اندکی بد رسد
زبان برگشایند بر من مهان
درفشی شوم در میان جهان
نباشد پسند جهانآفرین
نه نیز از بزرگان روی زمین
ز دد تیزدندانتر از شیر نیست
که اندر دلش بیم شمشیر نیست
اگر بچهای از پدر دردمند
کند مرغزارش پناه از گزند
سزد گر بد آید بدو از پناه؟
پسندد چنین داور هور و ماه؟
ندانم جز آنکش بخوانم به در
وز ایدر فرستمش نزد پدر
اگر گاه جوید گر انگشتری
ازین بوم و بر بگسلد داوری
بدو گفت گرسیوز ای شهریار
مگیر اینچنین کار پرمایه خوار
از ایدر گر او سوی ایران شود
بر و بوم ما پاک ویران شود
هر آنگه که بیگانه شد خویش تو
بدانست راز کم و بیش تو
چو جویی دگر زو تو بیگانگی
کند رهنمونی به دیوانگی
یکی دشمنی باشد اندوخته
نمک را پراگنده بر سوخته
بدین داستان زد یکی رهنمون
که بادی که از خانه آید برون
ندانی تو بستن برو رهگذار
و گر بگذری نگذرد روزگار
سیاووش داند همه کار تو
هم از کار تو هم ز گفتار تو
نبینی تو زو جز همه درد و رنج
پراگندن دوده و نام و گنج
ندانی که پروردگار پلنگ
نبیند ز پرورده جز درد و چنگ
چو افراسیاب این سخن باز جست
همه گفت گرسیوز آمد درست
پشیمان شد از رای و کردار خویش
همی کژ دانست بازار خویش
چنین داد پاسخ که من زین سخن
نه سر نیک بینم بلا را نه بن
بباشیم تا رای گردان سپهر
چگونه گشاید بدین کار چهر
به هر کار بهتر درنگ از شتاب
بمان تا برآید بلند آفتاب
ببینم که رای جهاندار چیست
رخ شمع چرخ روان سوی کیست
وگر سوی درگاه خوانمش باز
بجویم سخن تا چه دارد به راز
نگهبان او من بسم بیگمان
همی بنگرم تا چه گردد زمان
چو زو کژیی آشکارا شود
که با چاره دل بیمدارا شود
ازان پس نکوهش نباید به کس
مکافات بد جز بدی نیست بس
چنین گفت گرسیوز کینهجوی
کهای شاه بینادل و راستگوی
سیاوش بران آلت و فر و برز
بدان ایزدی شاخ و آن تیغ و گرز
بیاید به درگاه تو با سپاه
شود بر تو بر تیره خورشید و ماه
سیاوش نه آنست کش دیده شاه
همی ز آسمان برگذارد کلاه
فرنگیس را هم ندانی تو باز
تو گویی شدست از جهان بینیاز
سپاهت بدو بازگردد همه
تو باشی رمه گر نیاری دمه
سپاهی که شاهی ببیند چنوی
بدان بخشش و رای و آن ماهروی
تو خوانی که ایدر مرا بنده باش
به خواری به مهر من آگنده باش
ندیدست کس جفت با پیل شیر
نه آتش دمان از بر و آب زیر
اگر بچهٔ شیر ناخورده شیر
بپوشد کسی در میان حریر
به گوهر شود باز چون شد سترگ
نترسد ز آهنگ پیل بزرگ
پس افراسیاب اندر آن بسته شد
غمی گشت و اندیشه پیوسته شد
همی از شتابش به آمد درنگ
که پیروز باشد خداوند سنگ
ستوده نباشد سر بادسار
بدین داستان زد یکی هوشیار
که گر باد خیره بجستی ز جای
نماندی بر و بیشه و پر و پای
سبکسار مردم نه والا بود
و گرچه به تن سروبالا بود
برفتند پیچان و لب پر سخن
پر از کین دل از روزگار کهن
بر شاه رفتی زمان تا زمان
بداندیشه گرسیوز بدگمان
ز هرگونه رنگ اندرآمیختی
دل شاه ترکان برانگیختی
چنین تا برآمد برین روزگار
پر از درد و کین شد دل شهریار
سپهبد چنین دید یک روز رای
که پردخت ماند ز بیگانه جای
به گرسیوز این داستان برگشاد
ز کار سیاوش بسی کرد یاد
ترا گفت ز ایدر بباید شدن
بر او فراوان نباید بدن
بپرسی و گویی کزان جشنگاه
نخواهی همی کرد کس را نگاه
به مهرت همی دل بجنبد ز جای
یکی با فرنگیس خیز ایدر آی
نیازست ما را به دیدار تو
بدان پرهنر جان بیدار تو
برین کوه ما نیز نخچیر هست
ز جام زبرجد می و شیر هست
گذاریم یک چند و باشیم شاد
چو آیدت از شهر آباد یاد
به رامش بباش و به شادی خرام
می و جام با من چرا شد حرام
برآراست گرسیوز دام ساز
دلی پر ز کین و سری پر ز راز
چو نزدیک شهر سیاوش رسید
ز لشکر زبانآوری برگزید
بدو گفت رو با سیاوش بگوی
که ای پاک زاده کی نام جوی
به جان و سر شاه توران سپاه
به فر و به دیهیم کاووس شاه
که از بهر من برنخیزی ز گاه
نه پیش من آیی پذیره به راه
که تو زان فزونی به فرهنگ و بخت
به فر و نژاد و به تاج و به تخت
که هر باد را بست باید میان
تهی کردن آن جایگاه کیان
فرستاده نزد سیاوش رسید
زمین را ببوسید کاو را بدید
چو پیغام گرسیوز او را بگفت
سیاوش غمی گشت و اندر نهفت
پراندیشه بنشست بیدار دیر
همی گفت رازیست این را به زیر
ندانم که گرسیوز نیکخواه
چه گفتست از من بدان بارگاه
چو گرسیوز آمد بران شهر نو
پذیره بیامد ز ایوان به کو
بپرسیدش از راه وز کار شاه
ز رسم سپاه و ز تخت و کلاه
پیام سپهدار توران بداد
سیاوش ز پیغام او گشت شاد
چنین داد پاسخ که با یاد اوی
نگردانم از تیغ پولاد روی
من اینک به رفتن کمر بستهام
عنان با عنان تو پیوستهام
سه روز اندرین گلشن زرنگار
بباشیم و ز باده سازیم کار
که گیتی سپنج است پر درد و رنج
بد آن را که با غم بود در سپنج
چو بشنید گفت خردمند شاه
بپیچید گرسیوز کینهخواه
به دل گفت ار ایدونک با من به راه
سیاوش بیاید به نزدیک شاه
بدین شیرمردی و چندین خرد
کمان مرا زیر پی بسپرد
سخن گفتن من شود بی فروغ
شود پیش او چارهٔ من دروغ
یکی چاره باید کنون ساختن
دلش را به راه بد انداختن
زمانی همی بود و خامش بماند
دو چشمش بروی سیاوش بماند
فرو ریخت از دیدگان آب زرد
به آب دو دیده همی چاره کرد
سیاوش ورا دید پرآب چهر
بسان کسی کاو بپیچد به مهر
بدو گفت نرم ای برادر چه بود
غمی هست کان را بشاید شنود
گر از شاه ترکان شدستی دژم
به دیده درآوردی از درد نم
من اینک همی با تو آیم به راه
کنم جنگ با شاه توران سپاه
بدان تا ز بهر چه آزاردت
چرا کهتر از خویشتن داردت
و گر دشمنی آمدستت پدید
که تیمار و رنجش بباید کشید
من اینک به هر کار یار توام
چو جنگ آوری مایه دار توام
ور ایدونک نزدیک افراسیاب
ترا تیره گشتست بر خیره آب
به گفتار مرد دروغ آزمای
کسی برتر از تو گرفتست جای
بدو گفت گرسیوز نامدار
مرا این سخن نیست با شهریار
نه از دشمنی آمدستم به رنج
نه از چاره دورم به مردی و گنج
ز گوهر مرا با دل اندیشه خاست
که یاد آمدم زان سخنهای راست
نخستین ز تور ایدر آمد بدی
که برخاست زو فرهٔ ایزدی
شنیدی که با ایرج کم سخن
به آغاز کینه چه افگند بن
وزان جایگه تا به افراسیاب
شدست آتش ایران و توران چو آب
به یک جای هرگز نیامیختند
ز پند و خرد هر دو بگریختند
سپهدار ترکان ازان بترست
کنون گاو پیسه به چرم اندرست
ندانی تو خوی بدش بیگمان
بمان تا بیاید بدی را زمان
نخستین ز اغریرث اندازه گیر
که بر دست او کشته شد خیره خیر
برادر بد از کالبد هم ز پشت
چنان پرخرد بیگنه را بکشت
ازان پس بسی نامور بیگناه
شدستند بر دست او بر تباه
مرا زین سخن ویژه اندوه تست
که بیدار دل بادی و تن درست
تو تا آمدستی بدین بوم و بر
کسی را نیامد بد از تو به سر
همه مردمی جستی و راستی
جهانی به دانش بیاراستی
کنون خیره آهرمن دل گسل
ورا از تو کردست آزردهدل
دلی دارد از تو پر از درد و کین
ندانم چه خواهد جهان آفرین
تو دانی که من دوستدار توام
به هر نیک و بد ویژه یار توام
نباید که فردا گمانی بری
که من بودم آگاه زین داوری
سیاوش بدو گفت مندیش زین
که یارست با من جهان آفرین
سپهبد جزین کرد ما را امید
که بر من شب آرد به روز سپید
گر آزار بودیش در دل ز من
سرم برنیفراختی ز انجمن
ندادی به من کشور و تاج و گاه
بر و بوم و فرزند و گنج و سپاه
کنون با تو آیم به درگاه او
درخشان کنم تیرهگون ماه او
هرانجا که روشن بود راستی
فروغ دروغ آورد کاستی
نمایم دلم را بر افراسیاب
درخشانتر از بر سپهر آفتاب
تو دل را به جز شادمانه مدار
روان را به بد در گمانه مدار
کسی کاو دم اژدها بسپرد
ز رای جهان آفرین نگذرد
بدو گفت گرسیوز ای مهربان
تو او را بدان سان که دیدی مدان
و دیگر بجایی که گردان سپهر
شود تند و چین اندرآرد به چهر
خردمند دانا نداند فسون
که از چنبر او سر آرد برون
بدین دانش و این دل هوشمند
بدین سرو بالا و رای بلند
ندانی همی چاره از مهر باز
بباید که بخت بد آید فراز
همی مر ترا بند و تنبل فروخت
به اورند چشم خرد را بدوخت
نخست آنک داماد کردت به دام
بخیره شدی زان سخن شادکام
و دیگر کت از خویشتن دور کرد
به روی بزرگان یکی سور کرد
بدان تا تو گستاخ باشی بدوی
فروماند اندر جهان گفتوگوی
ترا هم ز اغریرث ارجمند
فزون نیست خویشی و پیوند و بند
میانش به خنجر بدو نیم کرد
سپه را به کردار او بیم کرد
نهانش ببین آشکارا کنون
چنین دان و ایمن مشو زو به خون
مرا هرچ اندر دل اندیشه بود
خرد بود وز هر دری پیشه بود
همان آزمایش بد از روزگار
ازین کینه ور تیزدل شهریار
همه پیش تو یک به یک راندم
چو خورشید تابنده برخواندم
به ایران پدر را بینداختی
به توران همی شارستان ساختی
چنین دل بدادی به گفتار او
بگشتی همی گرد تیمار او
درختی بد این برنشانده به دست
کجا بار او زهر و بیخش کبست
همی گفت و مژگان پر از آب زرد
پر افسون دل و لب پر از باد سرد
سیاوش نگه کرد خیره بدوی
ز دیده نهاده به رخ بر دو جوی
چو یاد آمدش روزگار گزند
کزو بگسلد مهر چرخ بلند
نماند برو بر بسی روزگار
به روز جوانی سرآیدش کار
دلش گشت پردرد و رخساره زرد
پر از غم دل و لب پر از باد سرد
بدو گفت هرچونک می بنگرم
ببادافرَهِ بد نه اندر خورم
ز گفتار و کردار بر پیش و پس
ز من هیچ ناخوب نشنید کس
چو گستاخ شد دست با گنج او
بپیچید همانا تن از رنج او
اگرچه بد آید همی بر سرم
هم از رای و فرمان او نگذرم
بیابم برش هم کنون بیسپاه
ببینم که از چیست آزار شاه
بدو گفت گرسیوز ای نامجوی
ترا آمدن پیش او نیست روی
به پا اندر آتش نشاید شدن
نه بر موج دریا بر ایمن بدن
همی خیره بر بد شتاب آوری
سر بخت خندان به خواب آوری
ترا من همانا بسم پایمرد
بر آتش یکی برزنم آب سرد
یکی پاسخ نامه باید نوشت
پدیدار کردن همه خوب و زشت
ز کین گر ببینم سر او تهی
درخشان شود روزگار بهی
سواری فرستم به نزدیک تو
درفشان کنم رای تاریک تو
امیدستم از کردگار جهان
شناسندهٔ آشکار و نهان
که او بازگردد سوی راستی
شود دور ازو کژی و کاستی
وگر بینم اندر سرش هیچ تاب
هیونی فرستم هم اندر شتاب
تو زان سان که باید به زودی بساز
مکن کار بر خویشتن بر دراز
برون ران از ایدر به هر کشوری
بهر نامداری و هر مهتری
صد و بیست فرسنگ ز ایدر به چین
همان سیصد و سی به ایران زمین
ازین سو همه دوستدار تواند
پرستنده و غمگسار تواند
وزان سو پدر آرزومند تست
جهان بندهٔ خویش و پیوند تست
بهر کس یکی نامهای کن دراز
بسیچیده باش و درنگی مساز
سیاوش به گفتار او بگروید
چنان جان بیدار او بغنوید
بدو گفت ازان در که رانی سخن
ز پیمان و رایت نگردم ز بن
تو خواهشگری کن مرا زو بخواه
همی راستی جوی و بنمای راه
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: داستان از ملاقات گرسیوز و سیاوش و شادمانی آنها به خاطر پیروزیهای سیاوش و تولد فرزندش فرخ فرود سخن میگوید. سیاوش پس از شنیدن خبر تولد فرزندش خوشحال میشود و جشن بزرگ برپا میکند. گرسیوز نگرانیهایی از قدرت سیاوش دارد و به افراسیاب میگوید که سیاوش از او برتر است. افراسیاب نیز به این نگرانی دامن میزند و در پی فرصتی برای از بین بردن سیاوش برمیآید. گرسیوز سپس پیشنهاد میدهد که نامهای به سیاوش ارسال کنند و از او بخواهند که به درگاه افراسیاب نرود. سیاوش با نیت خیرخواهانه و به دنبال آرامش و صلح به افراسیاب میرود اما غافل از اینکه این دیدار ممکن است به درگیری و ناخوشی منجر شود. سیاوش بر اساس نیکنوازی و صداقت، نصیحتهای گرسیوز را نادیده میگیرد و به سمت افراسیاب میرود. در داستان، تضاد بین نیتهای خوب سیاوش و کینهجوییهای گرسیوز و افراسیاب به وضوح نشان داده شده است.
هوش مصنوعی: گرسیوز، سوار معروف و مشهور، به دقت به دور و بر خود نگریست و جمعیتی از بهترین سواران ترک را دید.
هوش مصنوعی: سربازان به میدان آمدند و شاد و خوشحال بودند، مانند سیاوش.
هوش مصنوعی: سیاوش وقتی این خبر را شنید، به راه افتاد و با لشکر تازیان مواجه شد.
هوش مصنوعی: دو نفر در کنار سیاوش به همدیگر نزدیک شدند و از پادشاه سوال کردند.
هوش مصنوعی: آنها سیاوش را از آن مکان به ایوان آوردند و جایگاه سپاه را آراستند.
هوش مصنوعی: در روز دیگر، گرسیوز در صبح زود آمد و لباس مخصوصی را از نزد شاه به ارمغان آورد.
هوش مصنوعی: سیاوش با نگاهی به لباس پادشاهی، شاداب و زیبا شد و مانند گل در بهار شکفت.
هوش مصنوعی: سواران ایرانی از روی اسبها پیاده شدند و در انجمنی گرد هم جمع شدند.
هوش مصنوعی: همه جا را در یک نگاه سریع گشت و به سمت کاخ رفت.
هوش مصنوعی: در همان زمان، شخصی به نزد سیاوش آمد و همچون باد با سرعت خبر خوشی را برای او آورد.
هوش مصنوعی: دختری از خانوادهای قهرمان و جنگجو به دنیا آمده که به زیبایی و شکوه شاهان میماند.
هوش مصنوعی: او را فرخ فرود نامیدند، چون شب تار به دنیا آمد و وقتی که پیران این را شنیدند، متوجه شدند.
هوش مصنوعی: به زودی مرا با یک سواری دیگر فرستاد و گفت اکنون به شاه خبر خوشی بده.
هوش مصنوعی: مادری که فرزند ارزشمندش را بزرگ میکند، همانطور که بانوان بزرگ و با احترام هستند.
هوش مصنوعی: فرمان داد که بنازم به دست توانای آن خردمند بر زعفران.
هوش مصنوعی: بر پشت این نامه نوشتهاند که قبل از سیاووش، خودکامه بر باید به او احترام گذاشت.
هوش مصنوعی: به او بگو که هرچند من پیر شدهام، اما خداوند مرا خوشحال کرده است.
هوش مصنوعی: سیاوش به او گفت: در زمانهای خوب، از این نسل هیچگاه خالی نخواهی ماند.
هوش مصنوعی: پیامی را به فرستاده دادند و آنقدر پول به او دادند که از حمله و درگیری خسته و ناامید شد.
هوش مصنوعی: به کاخ فرنگیس رفتند و با خوشحالی آن بزرگ و خوشبخت را ملاقات کردند.
هوش مصنوعی: پرستاری مدتی با کلاهی طلایی و تاجی در مهمانی حاضر است.
هوش مصنوعی: از تخت بلند پایین آمد و نثار را برداشت. سپس از او در مورد شهر و پادشاهی آن سوال کرد.
هوش مصنوعی: دل و مغز گرسیوز به تلاطم درآمدند و تحت تأثیر قرار گرفتند، به شکلی متفاوت و با هوشی جدید.
هوش مصنوعی: دل به خود گفت که امسال مثل سالهای گذشته خواهد گذشت و سیاوش به هیچکس اهمیتی نخواهد داد.
هوش مصنوعی: تمام اینها قدرت و عظمت را نشان میدهد؛ هم حکومت و سلطنت، هم جواهرات و ثروت، هم علم و دانش و هم نیروی نظامی.
هوش مصنوعی: دلش را نتوانست آشکار کند و همچنان در درونش دچار پیچیدگی و احساس ناامیدی است، در حالی که چهرهاش زرد و ناراحت به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: به او گفت که با نشانههایی از درد و رنج خود، هر سال با دل شاد از ثروت و گنجهایش زندگی میکند.
هوش مصنوعی: در یک کاخ زیبا و مجلل، دو تخت قرار داده شده است و افرادی خوشحال و خوشبخت بر روی آنها نشستهاند.
هوش مصنوعی: نوازندهٔ رود و میگسار به هم پیوسته و به همراه یکدیگر بر تختی که از جواهرات ساخته شده است، نشستهاند.
هوش مصنوعی: از صدای چنگ، رود و آواز ناله میکشید، ولی این لطافت و زیبایی به دل شادی میبخشید.
هوش مصنوعی: هنگامی که خورشید روشنایی خود را به دنیا بخشید، رازها را فاش کرد و چهرهی زیبای خود را از بلندیها به همه نشان داد.
هوش مصنوعی: سیاوش از ایوان به میدان رفت و در حال بازی دور میدان چرخید.
هوش مصنوعی: وقتی گرسیوز وارد شد، فرماندهی سپاه را تهدید کرد و در برابر او ایستاد.
هوش مصنوعی: وقتی او توپ را با ضربه چوب به زمین انداخت، رقیبش هم خاک میدان را برداشت.
هوش مصنوعی: گوی از چنگ چوگان او ناپدید شد و تو گویی که آسمان او را به آسمان برد.
هوش مصنوعی: فرمان داد تا تخت طلایی را در میدان جنگ قرار دهند.
هوش مصنوعی: دو نفر با مقام و جایگاه بالا بر روی تختی از طلا نشستهاند تا ببینند کدامیک از آنان با هنرش بیشتر درخشش و شایستگی نشان میدهد.
هوش مصنوعی: گفت: ای پادشاه هنرمند، گرسیوز، به تو میگویم و به یاد خسروان گذشته اشاره میکنم.
هوش مصنوعی: اگر هنر را در ذات خود بیابید و به نمایش بگذارید، شایسته است که به زیباییها و ناز و نعمتهایی که در نقاط مختلف وجود دارد، توجه کنید.
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به توصیف ناپایداری و تیرهروزیای اشاره میکند که با استفاده از ابزارهایی همچون تیر و کمان به زمین میآید. این تصویر نشاندهنده قدرت و تأثیر استفاده از این ابزارها بر وضعیت و حال و هوای محیط است. در واقع، شاعری در تلاش است تا نشان دهد که چگونه فناوری و سلاحها میتوانند سرنوشتها و شرایط زندگی را تغییر دهند و گاه به تاریکی و ناامیدی منجر شوند.
هوش مصنوعی: سیاوش به دامن مادرش نزدیک شد و با کمال ادب از زین اسب پایین آمد و بر تخت نشسته است.
هوش مصنوعی: پنج زره را به هم متصل کردند تا اینکه از یک زره بر روی تن، به زحمت رسیدی.
هوش مصنوعی: در میدان نبرد، تماشا کن که از هر سو، گروههای نظامی آمادهی نبرد هستند.
هوش مصنوعی: سیاوش، نیزهای مانند آنچه که از پدرش به ارث برده بود، در اختیار داشت.
هوش مصنوعی: در جنگ مازندران، شجاعت و دلیرانه عمل کردهای و به راحتی بر شیر غلبه کردهای.
هوش مصنوعی: به میدان جنگ رفت و نیزهای را در دست داشت، و همچون فیل مستی، کنترل فرمان اسب را به هم ریخت.
هوش مصنوعی: او نیزه را به ضربتی به سمت حریف پرتاب کرد و زره آن را برداشت، طوری که هیچ بند و گرهای بر روی آن نمانده بود.
هوش مصنوعی: نزدیک شدن به نبرد با نیرویی قوی، باعث شد که او زره خود را کنار بگذارد، زیرا اراده داشت به سوی دیگر برود.
هوش مصنوعی: اسب سواران گرسیوز که دام را به تله میگذارند، با نیزههای بلند حرکت کردند و رفتند.
هوش مصنوعی: در میدان نبرد، افرادی که با زره به دور هم میچرخیدند بسیار بودند، اما در میان این همه، زره هیچکدام از آنها بهخوبی نمیتوانست از آسیبها در امان بماند.
هوش مصنوعی: سیاوش خواسته بود که سپری از چوب و آهن مستحکم برای خود بسازند.
هوش مصنوعی: کمان به دنبال تیرهای خود رفت و سه تیر به طور نازک و نزدیک به هم در وسط قرار گرفتند.
هوش مصنوعی: کسی تیر را به کمان میزند و با نیروی زیاد آن را رها میکند، در حالی که به تماشای دوری از گروهی بزرگ از سربازان مینگرد.
هوش مصنوعی: پیکانی که معروف بود، به راحتی از چارچوب و سپر آهنین عبور کرد.
هوش مصنوعی: او نیز به سرعت دو تیر را به سمت آن هدف نشانه گرفت و برای هر دو، اعم از جوان و پیر، تحسین و تمجید کرد.
هوش مصنوعی: از آن دیاری که کسی نتواند بینقص و خوب بماند، هر کس باید نام خدا را صدا کند.
هوش مصنوعی: گریسیوز به شهریار میگوید: «ای شاه، نه در ایران و نه در توران کسی برای تو وجود ندارد.»
هوش مصنوعی: بیا تا با هم به میدان برویم و در برابر دشمنان بایستیم، هر دو همراه با جمعیت.
هوش مصنوعی: ما هر دو با هم کمر را محکم میبندیم و آمادهی مبارزه میشویم، مانند دو جنگجو که به دنبال درگیری هستند.
هوش مصنوعی: از ترکها کسی همتای من نیست، همچون اسب من را نمیبینی که بهسان اسبان دیگر باشد.
هوش مصنوعی: در میدان هیچکس همتراز و برابر تو نیست، اگر در اوج باشی، هیچکس نمیتواند مقابل تو بایستد.
هوش مصنوعی: اگر من ناگهان از پشت اسب تو را به زمین بیفکنم، چه خواهد شد؟
هوش مصنوعی: بدان که من در دلاوری از تو قویتر و در مردانگی نیز برترم.
هوش مصنوعی: اگر تو مرا بر زمین بیندازی، باز هم جایی نخواهم رفت که دشمنی بجوید.
هوش مصنوعی: سیاوش به او گفت: این را با هیچکس در میان نگذار، زیرا تو ریشسفید و جنگجوی بزرگی هستی.
هوش مصنوعی: اسپ و سلاح تو، هر دو در واقع متعلق به من هستند.
هوش مصنوعی: جز از میان ترکها، کسی را انتخاب کن که بداند با من به دوستی و صلح قدم بگذارد، نه اینکه به دنبال انتقام و دشمنی باشد.
هوش مصنوعی: گرسیوز به نامجوی گفت که از بازی، نشانهای به چهرهاش نخواهد آمد.
هوش مصنوعی: سیاوش به او گفت که این تصمیم درستی نیست. جنگ با برادر جایز نیست.
هوش مصنوعی: در میدان جنگ دو نفر در حال نبرد بودند. با وجود اینکه دلشان پر از خشم بود، چهرهشان لبخند میزد.
هوش مصنوعی: از دنیا برادر تو، شاه را زیر نعل خود قرار میدهی، همچون ماهی که در زیر پا قرار میگیرد.
هوش مصنوعی: هر چه تو بگویی، انجام میدهم و از تصمیم و قراردادم با تو دور نمیشوم.
هوش مصنوعی: از میان دوستان، یکی مانند شیر جنگی را بخوان که بر این مرکب تیزپا سوار شود و او را به پیش ببرد.
هوش مصنوعی: اگر این موضوع ادامه پیدا کند، نبرد من بر سر کسانی است که تحت سلطه من قرار دارند.
هوش مصنوعی: گرسیوز، نامجوی، با خوشحالی به دیگران خوشآمد گفت و لبخند زد.
هوش مصنوعی: به دوستانش گفت: ای کسانی که سرکش هستید، چه کسی میخواهد در دنیا نامی از خود برجای بگذارد؟
هوش مصنوعی: کسی با سیاوش در نبردی شرکت کرد و سران باجخواهان را تحت فشار قرار داد.
هوش مصنوعی: آنها که گوش به سخن دارند و به دقت گوش میکنند، با زبان بستهای به پاسخ میآیند؛ کسانی که در خود قدرت جذب و دریافت حقیقت را دارند.
هوش مصنوعی: من میگویم که اگر کسی شایسته کار باشد، دیگر نیازی به کمک کسی ندارد.
هوش مصنوعی: سیاوش با گفتن یک سخن، زرهاش را به تن کرد و با آن، دور خود را مانند پردهای از موهای زیبا و درخشان احاطه کرد.
هوش مصنوعی: گرسیوز به شخصی نامدار میگوید که در میان ترکان، کسی نیست که بتواند به او یاری رساند.
هوش مصنوعی: سیاوش به او گفت که از زمانی که تو از میدان جنگ گذشتی، من در نظر دلیران مورد بیاحترامی قرار گرفتم.
هوش مصنوعی: از آنها دو دلاور باید برای نبرد آماده شوند که من به میدان جنگ نیاز دارم.
هوش مصنوعی: یکی شخص معروف و برجستهای بود به نام دمور که در قدرت و تواناییهایش هیچ همتایی در میان ترکان نداشت.
هوش مصنوعی: به نزد شاه کیان، جهانجوی بزرگ، کسی آمد که کارها را بهدست گرفته بود و در پی انجام مأموریتش بود.
هوش مصنوعی: سیاوش پرچم را بر افراشت و به آرامی عقبنشینی کرد، در حالی که دشمنانش به صورت پیچیده و توأم با شجاعت به سمت او میرفتند.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که در میانه یک نبرد یا کشمکش، فرد باید کار خود را به درستی انجام دهد و از تواناییهایش بهرهبرداری کند. او باید با مهارت و دقت عمل کند تا بر مشکلات غلبه کند و به هدفش برسد. در واقع، این بیت به اهمیت تمرکز و دقت در کارها اشاره دارد.
هوش مصنوعی: او از زین برخاست و به میدان رفت، اما نیازی به گرز و دامن نداشت.
هوش مصنوعی: سپس به سمت دمور پیچید و با قدرت، چهره و گردن او را گرفت.
هوش مصنوعی: او بهقدری او را خوار کرد که از پشت زین او را پایین کرد، به طوری که لشکر در حیرت و شگفتی باقی ماند.
هوش مصنوعی: چنان زیبا و دلنشین به گرسیوز نزدیک شد که گویی هیچ کس دیگر توانایی رقابت با او را ندارد.
هوش مصنوعی: او از اسب پیاده شد و با دستهای پر از شادی به تخت طلایی نشست.
هوش مصنوعی: گرسیوز از رفتار او بسیار ناراحت و مضطرب شد و دلش پر از غم و رنگ و روی پریشان گردید.
هوش مصنوعی: از آن تخت زرین به کاخ رفتند، گویی که به اوج آسمانها دست یافتهاند.
هوش مصنوعی: یک هفته به دور هم جمع شدند و با نواختن نی و رودخانه، شراب و نوازندگان و آوازها، لحظات شادی را سپری کردند.
هوش مصنوعی: در هشتمین روز سفر، بزرگان و گرسیوز با شکوه به سوی مقصد خود حرکت کردند.
هوش مصنوعی: یک نفر نزد شاه نامهای نوشت که پر از خواهش و درخواستهای خوب بود.
هوش مصنوعی: پس از آن، او بسیار هدایایی به من داد و از آن شهر خوشبخت و پر رونق رفتند.
هوش مصنوعی: در راه آنها، گفتگویی بین دو نفر انجام شد دربارهٔ آن پادشاه با هنر و سرزمینش.
هوش مصنوعی: گرسیوز با کینه و دشمنی میگوید که ما از دیدن ایرانیان ناراحت و دلگیر شدیم.
هوش مصنوعی: روزی شاه ایران مردی را احضار کرد و از او خواست که به خاطر ننگی که بر ماست، به خوی برود و آنجا زندگی کند.
هوش مصنوعی: دو شیر قوی و نیرومند مانند دمور و گروی هستند که همیشه در حال جنگ و مبارزهاند.
هوش مصنوعی: آنها به شدت غمگین و بیپناه شدند و در دستان ناپاک یک سوار از خود سرشکستگی و ذلت را تجربه کردند.
هوش مصنوعی: در نهایت به نتیجهای میرسیم که نه میتوانم سر آن را ببینم و نه به درستی میتوانم درباره این کار او قضاوت کنم.
هوش مصنوعی: تا زمانی که به درگاه افراسیاب نرفت، در آن جوی جز آب تیره و کدر وجود نداشت.
هوش مصنوعی: هنگامی که سربازان تحت فرماندهی شاه توران به او نزدیک شدند، او از آنها دربارهی وضعیت و اخبار مختلف سوال کرد.
هوش مصنوعی: او بسیار سخن گفت، نامهای نوشت و آن را خواند. سپس خندید و از این کار خوشحال شد.
هوش مصنوعی: گرسیوز با چهرهای خیره به سمت شاه که چهرهای تازه و زیبا دارد، نگاه کرد.
هوش مصنوعی: یک نفر که دلش پر از کین و غم بود، در حال حرکت بود و ناگهان خورشید با رنگ زیبای لاجوردی طلوع کرد.
هوش مصنوعی: در طول شب، همواره در تلاش برای پنهان شدن باش و وقتی روز فرا میرسد، خود را به روشنی و پاکی نشان بده. مانند اینکه شب، لباس تیره و سیاه بر تن کرده است.
هوش مصنوعی: مرد کینهجو پس از بیدار شدن از خواب، به نزد افراسیاب آمد.
هوش مصنوعی: اجنبیها در جایی که نشسته بودند، به خوبی رفتار کردند و هر نظری که خواستند، به بحث گذاشتند.
هوش مصنوعی: گرسیوز به سیاوش میگوید: «ای پادشاه، تو باید بدانیدی که او دارای آداب و خصوصیات خاصی است.»
هوش مصنوعی: پیامبری به نزد کاووس شاه آمد و مدتی در خفا در کنار او ماند.
هوش مصنوعی: پیامی از روم و چین به او رسید که یاد کاووس را در دلش زنده میکند.
هوش مصنوعی: برو به جمعیت که جمعی از سربازان زیاد شدهاند و در مدت کوتاهی اطراف شاه را محاصره کردهاند.
هوش مصنوعی: اگر تو دل خود را از غم و اندوه آزاد کنی و از کینه دور بمانی، در دنیا به ایرج ظلم نخواهی کرد.
هوش مصنوعی: دو کشور یکی مانند آتش و دیگری مانند آب هستند که به سرعت از یکدیگر تاثیر میپذیرند.
هوش مصنوعی: تو میخواهی با دقت و تمرکز، چیزی را که پنهان است پیدا کنی و آن را به دست آوری.
هوش مصنوعی: اگر به تو بدی کنم و این کارم پنهان بماند، در دنیا به من لقب بدی داده خواهد شد.
هوش مصنوعی: دل شاه به خاطر آن مشکل به شدت آزار دیده و پر از غم شده است، از آسیبهایی که زمانه به او رسانده.
هوش مصنوعی: او به او گفت: «به خاطر من عشق و محبتت به جوش آمد و تو راهنمای من شدی.»
هوش مصنوعی: سه روز در این کار فکر میکنیم و حرفهای بهتری را جایگزین میکنیم.
هوش مصنوعی: زمانی که این نظر به درستی بر عقل حاکم شود، من به تو میگویم که در آنچه باید به دنبال آن باشی، چه باید بکنی.
هوش مصنوعی: در چهارمین مرحله، زمانی که گرسیوز به میدان آمد، بر سرش کلاهی گذاشته و کمرش را به شدت بسته بود.
هوش مصنوعی: فرمانده ترکها او را به پیش میآورد و از ماجرای سیاوش بسیار سخن میگوید.
هوش مصنوعی: او گفت: ای یادگار پشنگ، در این دنیا چه چیزی جز تو دارم که در دستانم باشد؟
هوش مصنوعی: تمام اسرار باید برای تو آشکار شود، به عمق نگاه کن تا ببینی چه خاطراتی برایت زنده میشود.
هوش مصنوعی: از آن خواب بد که باعث ناراحتی قلبم شد، کمی فکر در ذهنم به وجود آمد.
هوش مصنوعی: من به جنگ سیاوش نرفتم و از او هم به ما ضرری نرسید.
هوش مصنوعی: وقتی او از تخت با ارزش خود وداع کرد، عقل و فهم من تاریک شد و من را در احساسات و افکارم به تلاطم انداخت.
هوش مصنوعی: به خاطر اطاعت از دستورات من، هرگز از من دور نشو. زیرا وقتی که من چنین زیباییهایی را از خود به نمایش بگذارم، تو هم هیچگاه از من فاصله نخواهی گرفت.
هوش مصنوعی: کشور و ثروت خود را به او سپردم و دیگر به فکر درد و رنج خود نبودم.
هوش مصنوعی: عشق و وابستگیام به سرزمینم را با اشکی که از درد و کینهام میریزد، تفسیر میکنم.
هوش مصنوعی: از جنگ دور شدم و دوتا فرزند گرانبهایم را به دو چشمم سپردم.
هوش مصنوعی: پس از انجام کارهای خوب و تحمل هر سختی، فدای میهن و سلطنت و ثروت کردن.
هوش مصنوعی: اگر من به این بدی باشم، یک روز از این دنیا صدایی به گوش خواهد رسید که دربارهام سخن میگوید.
هوش مصنوعی: من بهانهای برای بدی نسبت به تو ندارم، حتی اگر اندکی از من بدی به تو برسد.
هوش مصنوعی: اگر بزرگان و شخصیتهای معتبر درباره من صحبت کنند، من در دنیا به درخشش و شکوهی میرسم.
هوش مصنوعی: خداوند جهان و مخلوقاتش را بر پایهای از خوبی و زیبایی خلق کرده است و همچنین بزرگان و افراد نیکوکار روی زمین نیز بخشی از این زیبایی هستند. بنابراین نمیتوان گفت که خداوند چیزی را خلق کرده که مورد پسند و رضایت او نباشد.
هوش مصنوعی: هیچ موجودی تهاجمی و خطرناکتر از شیر وجود ندارد، زیرا در دل او ترسی از سلاح یا شمشیر نمیتواند نفوذ کند.
هوش مصنوعی: اگر کودکی از پدرش رنجیده خاطر شود، زمینهای سرسبز او از آسیبها و خطرات محافظت خواهد کرد.
هوش مصنوعی: اگر بدی از پناهگاه به انسان آسیب برساند، آیا این ناپسند است؟ آیا چنین داوری که خورشید و ماه را میپسندد، این وضعیت را تأیید میکند؟
هوش مصنوعی: نمیدانم جز آنچه که بخوانم به او، و اگر او بیاید، او را نزد پدرش بفرستم.
هوش مصنوعی: اگر کسی بخواهد ببیند که آیا میتواند از این دنیا چیزی به دست آورد یا نه، ممکن است در نهایت به نتیجهای برسد که نشاندهندهی قضا و قدر است.
هوش مصنوعی: گفت: ای فرمانروا، اینگونه کارهای بزرگ را زود و بیاهمیت مگیر.
هوش مصنوعی: اگر او به سمت ایران بیاید، سرزمین ما به طور کامل ویران خواهد شد.
هوش مصنوعی: هر زمان که خویشان و نزدیکان از تو دور شوند، خودت غم و شادیهایت را بهتر درمییابی.
هوش مصنوعی: وقتی که از مجرای خاصی جدا میشوی و حس بیگانگی به تو دست میدهد، گویی در مسیری ناشناخته و دیوانهوار قرار گرفتهای.
هوش مصنوعی: کسی ممکن است که بر اثر دشمنی خودش از روی کینه، چیزهایی که به دیگران آسیب زده را به یاد آورد و به آنها اشاره کند.
هوش مصنوعی: یکی داستانی را شروع کرد و گفت: هر وزش بادی که از خانه بیرون میآید، نشانهای دارد.
هوش مصنوعی: عدم آگاهی تو از اینکه چطور باید به مسیر خود ادامه دهی، چون اگر گذر کنی، زمان از جا نمیجنبد.
هوش مصنوعی: سیاوش به خوبی از تمامی کارهایت آگاه است و تو نیز از رفتار و گفتار خودت مطلع هستی.
هوش مصنوعی: تنها چیزی که از او میبینی، درد و رنج است که دوده، نام و ثروت را پخش کرده است.
هوش مصنوعی: نمیدانی که خداوند، پلنگ را نمیبیند مگر به خاطر سرنوشتی که برای او رقم خورده و آن هم جز درد و زخم نیست.
هوش مصنوعی: وقتی افراسیاب این سخن را دوباره بررسی کرد، همه گفتند که گرسیوز به درستی آمده است.
هوش مصنوعی: او از تصمیم و کارهای خود پشیمان شد، زیرا متوجه شد که راهی که انتخاب کرده نادرست است.
هوش مصنوعی: این پاسخ را داد که من نه از این حرفها خوبی میبینم و نه بدی.
هوش مصنوعی: منتظر بمانیم تا ببینیم که سرنوشت چگونه این کار را رقم میزند.
هوش مصنوعی: هر کاری را با دقت و تأمل انجام بده، و از شتابزدگی بپرهیز، زیرا تنها در این صورت است که نتایج خوب و روشنی به دست خواهی آورد.
هوش مصنوعی: میخواهم ببینم چه نظری دارد حاکم جهان و چهرهی نورانی آسمان به سوی کیست.
هوش مصنوعی: اگر به درگاه خداوند روی بیاورم، دوباره سخن را جستجو میکنم تا ببینم چه رازهایی در آن نهفته است.
هوش مصنوعی: من همواره مراقب او هستم و با اطمینان به آینده نگاه میکنم تا ببینم چه پیش خواهد آمد.
هوش مصنوعی: وقتی که ناراستی و کجروی به وضوح نمایان شود، امکان ندارد که دل به راحتی و بدون دردسر اصلاح شود.
هوش مصنوعی: از آن پس نباید کسی را سرزنش کرد، زیرا هر عمل بدی تنها به عواقب بدی منجر میشود و جز این نیست.
هوش مصنوعی: گرسیوز اینگونه گفت که ای شاه، تو که دلسوز و راستگو هستی، از کینهورزی من آگاه باش.
هوش مصنوعی: سیاوش، با ابزار و ویژگیهای برجسته خود، به سمتی از خدایان میشتابد و با سختی و قدرتی چون شمشیر و گرز، به مبارزه و چالش میپردازد.
هوش مصنوعی: بیایید به خدمت تو با نیرویی بزرگ، تا بر تو و بر سردی روز و شب بیفزاییم.
هوش مصنوعی: سیاوش کسی نیست که فقط با نظاره کردن و از بالا دیدن، به مقام و مرتبه برسد.
هوش مصنوعی: اگر فرنگیس را نشناسی، باز هم میگویی که از دنیا بینیاز شده است.
هوش مصنوعی: اگر سپاه تو به جنگ نرود و به عقب برگردد، تو باید خود را رمهدار بدانید و اگر نتوانی آنها را هدایت کنی، به مشکل برمیخوری.
هوش مصنوعی: سپاهی که شاه و فرماندهای را ببیند که هم بخشنده است و هم با تدبیر، به او احترام و محبت خواهد ورزید.
هوش مصنوعی: تو میگویی که من برای تو بندهای باشم، به ذلت و خاری، اما به محبت و دوستیام آگاه باش.
هوش مصنوعی: هیچکس نهاندیشیده است که جفتی با قدرت و بزرگی فیل و شیر وجود داشته باشد، نه آتش از بالای آسمان و نه آب از زیر زمین.
هوش مصنوعی: اگر بچهای که هنوز شیر مادر نخورده لباس شیر بپوشد، کسی را در میان پارچهای نرم و لطیف خواهد دید.
هوش مصنوعی: وقتی که گوهر با ارزش و درخشان میشود، دیگر از صدا و حرکت فیل بزرگ نمیترسد، چون به عظمت و ارزش خود آشناست.
هوش مصنوعی: افراسیاب در آن وضعیت دچار غم و نگرانی شد و مدام در حال فکر کردن بود.
هوش مصنوعی: با شتاب و تندی حرکت کن تا درنگ نکنی، زیرا پیروزی و موفقیت به کسانی میرسد که با پشتکار و تلاش پیش میروند.
هوش مصنوعی: بادسار به خوبی توصیف نمیشود؛ زیرا در داستانی، فردی هوشیار و با درک بالا از واقعیتها به چالش میکشد.
هوش مصنوعی: اگر باد تند و ناگهانی بهراستی بهقدری قوی برسد، دیگر هیچ نشانی از درختان، جنگلها و پرندگان باقی نخواهد ماند.
هوش مصنوعی: افراد سبکسار و ناپایدار، هر چند که از نظر ظاهری و قامت شکیل هستند، از ارزش و بزرگی واقعی برخوردار نیستند.
هوش مصنوعی: رفتند و دلخوریهایشان را با خود بردند، در حالی که زبانشان پر از حرفها و کینههای قدیمی بود. دلشان از یادآوری روزگار کهن آزرده بود.
هوش مصنوعی: به کاخ شاه رفتی تا او بداند که گرسیوز با افکار بد و بدگمانی در اندیشه است.
هوش مصنوعی: از هر نوع رنگ و زیبایی، دل پادشاه ترکان را تحریک کردی و به وجد آوردی.
هوش مصنوعی: وقتی روزگار پر از مهر و محبت، به روزهایی پر از درد و دشمنی تبدیل شد، دل پادشاه نیز غمگین و شکسته گردید.
هوش مصنوعی: یک روز، سپهبد متوجه شد که پرداخت (بهای) چیزی که باید به او داده میشد، از سوی بیگانگان در تعویق افتاده است.
هوش مصنوعی: در این داستان، ماجرای گرسیوز به طور کامل روشن میشود و یادآوری میکند که سیاوش چه کارهای زیادی انجام داده است.
هوش مصنوعی: باید به او گفت که از این سو باید به سمت او بروی و نباید در این کار کوتاهی کنی.
هوش مصنوعی: اگر بپرسی که از کدام جشن و سروری صحبت میکنی، در پاسخ میگوید که هرگز نمیخواهم کسی را به آنجا دعوت کنم.
هوش مصنوعی: دل من به خاطر محبت تو بیتاب شده و از جایش تکان میخورد. بیا اینجا و با فرنگیس همراه شو.
هوش مصنوعی: ما به دیدار تو نیاز داریم، زیرا جان بیدار تو پر از هنر و زیبایی است.
هوش مصنوعی: در این کوه، ما نیز خواهش و آرزویی داریم که از جام زبرجد، می و شیر به دست میآید.
هوش مصنوعی: مدتی با هم خوش باشیم و شاد زندگی کنیم، تا زمانی که به یاد تو از شهر خوب و آباد بیفتیم.
هوش مصنوعی: با نشاط و خوشحالی بگذر، چرا نوشیدنی و جام با من حرام شده است؟
هوش مصنوعی: گرسوز، دام شکار خود را با دقت و زیبایی آماده کرد؛ دلی پر از کینه و سری پر از راز داشت.
هوش مصنوعی: وقتی به نزدیکی شهر سیاوش رسید، یکی از سربازان را به عنوان سخنگو انتخاب کرد.
هوش مصنوعی: به او بگو که به سیاوش برود و بگوید که ای فرزنده پاک و نیک نام.
هوش مصنوعی: به جان و سر شاه توران که فرمانده سپاه است، به شکوه و عظمت کاووس شاه.
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر این احساس است که کسی برای من تلاش نکند یا به خاطر من از جای خود بلند نشود، و همچنین از او خواسته میشود که به ملاقات من نیاید. در واقع، شاعر نمیخواهد که به خاطر او زحمت بکشند یا خود را به زحمت بندند.
هوش مصنوعی: تو به خاطر فضیلتهای فرهنگی و شانس، به خاطر جایگاه و نژاد، و به خاطر مقام و قدرت خود برتری داری.
هوش مصنوعی: باید هر نسیمی را که میآید، به طور مناسب و درست در جای خودش قرار دهیم تا فضایی خالی و مناسب برای آن فراهم شود.
هوش مصنوعی: فرستاده به سیاوش رسید و زمین را بوسید و به او سلام کرد.
هوش مصنوعی: وقتی سیاوش پیغام گرسیوز را شنید، ناراحت شد و غمگین شد و احساساتش را پنهان کرد.
هوش مصنوعی: شخصی اندیشمند در حال نشستن و بیدار کردن فکر و ذهن خود است و به گمانش میگوید که راز و نکتهای در این موضوع وجود دارد که باید از آن آگاه شود.
هوش مصنوعی: نمیدانم گرسیوز نیکخواه درباره من در آن بارگاه چه سخنی گفته است.
هوش مصنوعی: وقتی گرسیوز به شهر جدید وارد شد، مردم با احترام به استقبال او آمدند و از ایوان به سمت کوچهها رفتند.
هوش مصنوعی: از او درباره راه و رسم سلطنت و چگونگی اداره سپاه و تشریفات و تاج و تخت سؤال کردند.
هوش مصنوعی: پیام فرمانده سپاه توران به سیاوش رسید و او به خاطر این پیام خوشحال شد.
هوش مصنوعی: او پاسخ داد که من به یاد او، هرگز بر اثر تیغ پولاد، چهرهام را تغییر نمیدهم.
هوش مصنوعی: من اکنون عزم سفر کردهام و reins (عنان) را به دستان تو سپردهام.
هوش مصنوعی: سه روز در این باغ زیبا و پرگل میگذرانیم و به خوشگذرانی با شراب مشغول میشویم.
هوش مصنوعی: جهان مانند اسفنجی است پر از درد و زحمت، و حال بد کسی که با غم و غصه در این جهان زندگی میکند.
هوش مصنوعی: وقتی شاه خردمند این سخن را شنید، گرسیوز که کینهورز بود، به فکر فرو رفت و دچار تردید شد.
هوش مصنوعی: به دل گفتم، اگر تو بخواهی، با من به سوی سیاوش بیایی و به نزد شاه برویم.
هوش مصنوعی: با این دلاوری و خرد فراوان، کمان مرا زیر پا گذاشت.
هوش مصنوعی: وقتی من به صحبت میآیم، کلامم بینور و اثر میشود و برای او، تنها راه نجات من دروغ گفتن است.
هوش مصنوعی: یکی باید الان راهی پیدا کند تا دلش را به مسیری نامناسب سوق دهد.
هوش مصنوعی: زمانی بود که او سکوت کرد و چشمانش به سمت سیاوش خیره ماند.
هوش مصنوعی: از چشمانش اشک زردی فرو ریخت و او در تلاش بود که با اشکهایش بر مشکلش غلبه کند.
هوش مصنوعی: سیاوش او را دید که چهرهاش همچون کسی است که در برابر محبت و عشق میپیچد و احساسات خود را پنهان میکند.
هوش مصنوعی: به او گفت آرام ای برادر، چه غمی وجود دارد که شایسته است دربارهاش صحبت کنیم؟
هوش مصنوعی: اگر از شاهان ترک غمگین شدهای، باید در چشمانت نشانهای از درد و رنج را ببینی.
هوش مصنوعی: به زودی با هم در مسیری حرکت میکنیم و علیه شاه توران نبرد خواهیم کرد.
هوش مصنوعی: بدان که اگر کسی تو را آزار میدهد، به خاطر آن است که او ارزش کمتری از خودت دارد.
هوش مصنوعی: اگر دشمنی به تو نزدیک شده، باید تحمل کنی و رنج و سختی او را به دوش بکشی.
هوش مصنوعی: من اکنون در هر کاری حامی تو هستم، مانند جنگجویی که دارای نیرو و قدرت است.
هوش مصنوعی: اگر چنین باشد که بر افراسیاب نزدیک شدهای، پس بر تو سیاهی آب خیره شده است.
هوش مصنوعی: کسی که در کلام مردان دروغگو را میسنجید، از تو در مقام و جایگاه بالاتری برخوردار است.
هوش مصنوعی: گرسیوز نامی به من گفت که این حرف مناسب صحبت با پادشاه نیست.
هوش مصنوعی: من به خاطر دشمنی دچار درد نیستم و از راه چاره هم دور نیستم، به مردانگی و ثروت نیز دسترسی دارم.
هوش مصنوعی: از دل سنگینم فکر نیکویی برآمد که به یاد سخنان راستین گذشته افتادم.
هوش مصنوعی: در ابتدا، بدیای از تو ناشی شد که بر اثر آن، نیروی خدایی سست گردید.
هوش مصنوعی: شنیدی که با ایرج، به خاطر کینهای که در دل داشت، چه برخوردی را آغاز کرد؟
هوش مصنوعی: از آن مکان تا افراسیاب، آتش دو سرزمین ایران و توران مانند آب شده است.
هوش مصنوعی: در یک نقطه، هرگز تفکر و نصیحت به هم تنیدگی نداشتند و هر دو از یکدیگر دوری کردند.
هوش مصنوعی: سردسته ترکها حالا از چیزی میترسد که در پوست گاو پنهان شده است.
هوش مصنوعی: تو نمیدانی که خوی بد چه عاقبتی دارد، بنابراین کمی صبر کن تا بدی خودش را نشان دهد.
هوش مصنوعی: ابتدا از کسی که در میدان جنگ با دقت و تیزبینی عمل میکند، بگو که بر دست او کسی که کشته شد، همچون جواهری درخشان و ارزشمند است.
هوش مصنوعی: برادر بد از نظر ظاهری هم مثل بدن میماند، اما از پشت، بهطرزی همچون خردمندی بیگناه را میکشد.
هوش مصنوعی: از آن زمان به بعد، بسیاری از افراد معروف و بیگناه به دست او نابود شدند.
هوش مصنوعی: این جمله بیانگر احساسی عمیق از ناراحتی است. گویا شخصی درگیر یک وضعیت خاص است که باعث اندوه او میشود، در حالی که ظاهراً دیگران در حال زندگی عادی خود هستند و به نظر میرسد که از این موضوع بیخبرند. احساس دلباختگی و جدی بودن موضوع به وضوح در این عبارت مشهود است.
هوش مصنوعی: وقتی تو به این سرزمین آمدی، هیچ کس بدی را از تو تجربه نکرده است.
هوش مصنوعی: تمام مردم به جستجو و راستگویی علاقه دارند و جهانی را با علم و دانش خود زینت میبخشند.
هوش مصنوعی: اکنون اهریمن دل را مضطرب کرده و او را از تو ناراحت کرده است.
هوش مصنوعی: دل کسی پر از درد و کینه است و من نمیدانم که خالق جهان چه تصمیمی دارد.
هوش مصنوعی: تو میدانی که من به هر خوبی و بدی، عاشق تو هستم و همیشه در کنار تو میمانم.
هوش مصنوعی: نباید فردا فکر کنی که من از این حکم خبر داشتم.
هوش مصنوعی: سیاوش به او گفت نگران نباش، چرا که خالق جهان همیشه با من است.
هوش مصنوعی: سردار جنگی به ما امید داده که در زمان تاریکی شب، روشنایی و روزی بهتر خواهد آمد.
هوش مصنوعی: اگر از اینکه من را آزار دادهای در دل ناراحت بودی، چرا از جمع ما کنارهگیری نکردی؟
هوش مصنوعی: تو به من هیچ چیز ندی: نه کشور و نه تاج، نه سرزمین و نه فرزند، نه ثروت و نه نیرو.
هوش مصنوعی: اکنون به نزد تو میآیم و با حضورم چهرهی ماه او را که تیره و تار است روشن میکنم.
هوش مصنوعی: در هر جایی که حقیقت و روشنی وجود داشته باشد، دروغ و نادرستی باعث کاهش و کمعرضگی آن میشود.
هوش مصنوعی: دلام را به افراسیاب نشان میدهم، درخشانتر از آفتاب بالای آسمان.
هوش مصنوعی: دل خود را تنها با شادیها پر کن و به هیچ وجه اجازه نده که افکار منفی و بد در ذهن تو جای بگیرد.
هوش مصنوعی: کسی که در دامان اژدها قرار گیرد، هرگز از نظر خالق جهان عبور نخواهد کرد.
هوش مصنوعی: گریسیوز به فردی مهربان میگوید: تو با او همانطور رفتار کن که او را شناختهای و همانطور که دیدهای، با او برخورد نکن.
هوش مصنوعی: زمانی که آسمان به شدت متغیر و پرهیجان میشود، نشانههای تغییر نیز به وضوح در چهرهی انسان نمایان میشود.
هوش مصنوعی: انسان عاقل و دانا نمیتواند فریبی را که در دام اوست، درک کند و از چنگ آن رهایی یابد.
هوش مصنوعی: با این دانایی و این دل آگاه، با این قامتی بلند و اندیشهای بزرگ.
هوش مصنوعی: اگر نمیدانی که چگونه باید از عشق رهایی یابی، باید بدان که اگر شانس بدی به سراغت بیاید، آن را تحمل کنی.
هوش مصنوعی: شما به طرز نادرستی خود را به خواب و کسلی فروختهاید و به جای اینکه بینش و دیدگاه عمیق خود را به کار بگیرید، در مشکلات و موانع غرق شدهاید.
هوش مصنوعی: ابتدا داماد تو را به دام انداخت و از آن سخن خوشحال شدی.
هوش مصنوعی: او دیگر از خود را دور کرد و به بزرگان احترام گذاشت و برای آنها جشنی گرفت.
هوش مصنوعی: بدان که تا زمانی که تو جسور و بیپروا باشی، دیگران در دنیا در صحبت و گفتگو ناتوان خواهند ماند.
هوش مصنوعی: شما از نظر اهمیت و ارزش به کسی که در خانواده با شما پیوند دارد، برتری ندارید.
هوش مصنوعی: او میان سپاه را با خنجر خود دو نیم کرد و با این کار، لشکر را از او ترساند.
هوش مصنوعی: اگر چیزی را پنهان ببینی، آن را به روشنی به نمایش بگذار. با این حال، از آن نترس و خود را در معرض خطر قرار نده.
هوش مصنوعی: هر آنچه در دل من خطور کند، عاقلانه است و از هر راهی که به زندگی میپردازم، به شغلی مشغولم.
هوش مصنوعی: آزمایشهای سختی که از سوی این پادشاه کینهتوز و تندخو در طول زمان بر ما میگذرد، نشاندهندهٔ دشواریهایی است که باید از سر بگذرانیم.
هوش مصنوعی: همه را در برابر تو به یک شکل درآوردم، مانند خورشیدی که نورش را به همه میتاباند.
هوش مصنوعی: تو برای ایران پدرت را در نظر گرفتی و برای توران هم شهری بزرگ بنا کردی.
هوش مصنوعی: دل خود را به سخنان او سپردی و تمام ذهنت مشغول مراقبت و فکر دربارهی او شد.
هوش مصنوعی: درختی که به طور نادرست و نامناسبی کاشته شده، میوهاش زهرآلود و ریشهاش تباه است.
هوش مصنوعی: او با چشمان پر از اشک و حسرت صحبت میکرد، در حالی که دلش پر از فریب و لبهایش سرد و بیروح بود.
هوش مصنوعی: سیاوش به جلو نگاهی کرد و با دقت به چهرهاش نگاه کرد که بر روی دو رشته اشک نشسته بود.
هوش مصنوعی: وقتی به یادش میآید روزهایی که از سختیها و مشکلات رنج میبرد، دیگر از محبت و دوستی آسمان و تقدیر رها نمیشود.
هوش مصنوعی: به زودی روزهای جوانی به پایان میرسد و عمر کسی نمیماند.
هوش مصنوعی: دلش پر از درد و رنج است و چهرهاش زرد و بیروح به نظر میرسد. غم در دلش نشسته و لبانش از سردی و بیحالی پر شدهاند.
هوش مصنوعی: او به او گفت: هر بار که به تو نگاه میکنم، احساس میکنم که چیز خوبی نصیبم نمیشود.
هوش مصنوعی: هیچ کس از حرفها و رفتار من در گذشته و حال چیز ناپسندی نشنیده است.
هوش مصنوعی: وقتی که فردی بخواهد به طمع گنج و ثروت او دست دراز کند، به یقین در برابر زحمت و سختیهایی که کشیده، دچار رنج و عذاب خواهد شد.
هوش مصنوعی: هرچند ممکن است این وضعیت بر من سخت و ناخوشایند باشد، اما هرگز از تصمیم و دستور او کنارهگیری نخواهم کرد.
هوش مصنوعی: میخواهم بیهیچ نیرویی برسانم و ببینم باعث آزار پادشاه چه چیزی است.
هوش مصنوعی: گرسیوز به نامجو گفت: "تو برای دیدن او نمیتوانی به اینجا بیایی."
هوش مصنوعی: در آتش قدم نگذار، چرا که نمیتوانی بر موج دریا ایمن بایستی.
هوش مصنوعی: زمانی که به بدیها نگاه میکنی و با شتاب به سمت آنها میروی، در واقع سعادت و خوشبختی را از یاد میبری و شبیه به این است که خوشبختی را در خواب فرو بردهای.
هوش مصنوعی: من همواره برای تو آمادهام تا با تمام قدرت و تلاش خود، در سختیها و مصیبتها کمکت کنم و مانند آب سردی بر آتش عشق تو باشم.
هوش مصنوعی: باید به نامهای پاسخ داده شود که در آن همهی خوبیها و بدیها را نشان دهد و نمایان کند.
هوش مصنوعی: اگر از کینه کسی ببینم که سرش خالی از نعمت و کامیابی باشد، روزگار خوشی برای من رقم خواهد خورد.
هوش مصنوعی: من کسی را برای تو میفرستم تا به نزد تو بیاید و اندیشههای تیره و تار تو را روشن کند.
هوش مصنوعی: امید دارم از خداوندی که به آشکار و پنهان آگاه است.
هوش مصنوعی: اگر او به حقیقت و راستی بازگردد، از نادرستی و کمکاری دور خواهد شد.
هوش مصنوعی: اگر ببینم در دل او هیچ نشانی از شور و شوق وجود ندارد، به سرعت او را ترک میکنم.
هوش مصنوعی: به شیوهای که باید، به سرعت عمل کن و کار را بر خودت دشوار نکن.
هوش مصنوعی: از این جا بیرون برو و به هر سرزمینی برو که در آن نام و شهرتی وجود دارد و هر شخص بزرگ و محترمی زندگی میکند.
هوش مصنوعی: این جمله اشاره به فاصلههای طولانی دارد. از یک سو، یک مسافت معین از جایی به چین را به تصویر میکشد و از سوی دیگر، مسافت دیگری از جایی به ایران را ذکر میکند. به عبارتی، فاصلهها به صورتی توصیف شده است که از این دو نقطه، اعداد متفاوتی برای فاصله به دست میآید.
هوش مصنوعی: از این طرف، همه عاشق تو هستند، طرفداران و کسانی که غمهای تو را تسکین میدهند.
هوش مصنوعی: از آن طرف، پدرم به تو آرزو دارد. این دنیا در خدمت توست و به تو پیوند میدهد.
هوش مصنوعی: برای هر کس نامهای بلند و مفصل بنویس، ولی در نوشتن آن عجله نکن و بیدقتی نکن.
هوش مصنوعی: سیاوش به سخنان او اعتماد کرد، همانطور که جان بیدار او را درک میکند.
هوش مصنوعی: به او گفت: از آن در جایی که تو هستی، من درباره پیمان و پرچم صحبت نمیکنم و از ریشه و بنیاد خود دور نخواهم شد.
هوش مصنوعی: از تو خواهش میکنم که از من درخواست کنی و راست را جستوجو نمائی و راه را به من نشان دهی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۴ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.