جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۴
... جز نکویی طمع از سلسله نیک مدار
گوهر افشان بود ابری که ز دریا برخاست
هر قدم شور قیامت ز پی اش برخیزد ...
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۹
... ما سمندر طینتان غواص بحر خود شدیم
عشق گوهر دل صدف گردیده دریا آتش است
جای خونم نیست در تن بلکه لبریزم ز عشق ...
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۵
... جلوه گاه آرزو دلهای بی غم خوشتر است
گوهر معنی چو دریا ریخت جویا در کنار
از غزل گویان عالم پیش ما جم خوشتر است
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۶
... حیف از آن دیده کز او قطره اشکی نچکد
باعث زینت دریا در سیراب بس است
روشن از پرتو عشق است چراغم جویا ...
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۵
... غنچه بو گل رنگ نرگس جام و سرو اندام یافت
کوه تمکینش چو جویا سایه بر دریا فکند
جوهر آیینه موجش ز بس آرام یافت
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۸
... در ره شوق به جان تو که جان از نیست
موج را صورت هستی نبود جز دریا
دل مسافر چو شد از سینه زبان از ما نیست ...
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۱
... از خود به هر طرف که روم منزل من است
دریا به خاک ره نفشاند گهر به مفت
این اختراع دیده دریا دل من است
آن قطره خون سوخته کز کبریای عشق ...
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۲
... آنجا که عشق شور به بحر دل افکند
یک قطره سرشک به دریا برابر است
وحشت مرا به عالم دیگر فکنده است ...
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۶
عالم آب است جام می زدست ما شکست
چون حباب این کاسه آخر بر سر دریا شکست
با سرشکم شوخی در خون تپیدن هم نماند ...
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۰
... فریاد از فراق تو کز چشم تر مرا
در هر فشردن مژه دریا چکیده است
موج میست لعل تو یا بال مرغ روح ...
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۷
... نه همین چرخ است ازو در وجد و حال
کف به لب آورده دریا مست اوست
هر که او جویا ز خود وحشت نکرد ...
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۹
غافلی کز جور خواهی شیشه دلها شکست
می رسد ظالم نخست از موج بر دریا شکست
خنده کمتر کن که می میرد دل از جوش نشاط ...
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۵
شد در آگاهی یکی صد زو دل دانا چو موج
محشر خورشید می گردد زند دریا چو موج
نیست مانند صدف دل بستگی با گوهرم ...
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۳
... دل پراضطراب من زضبط اشک تنگ آمد
شکوه گوهرم را شور دریا برنمی تابد
زیاد آرزو مانند گل از یکدگر باشد ...
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۴
سرشکم بسکه پردرد از دل مهجور برخیزد
به دریا چون رسد سیلاب اشکم شور برخیزد
دل تنگم سلیمانی کند در دشت دلتنگی ...
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۵
... در آینه ز شوق رخسار با صفایش
جوهر چو موج دریا در اضطراب باشد
هر قطره سرشکم گشته محیط آهی ...
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۹
... بسکه در دل ناله را دزدیده ام از شرم غیر
قطره اشکم به دریا گر فتد شور افکند
دشت وسعت مشربی رنگ جهان تازه ای ...
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۱
... شوخ بیباکی مرا از بس به دل افکنده شور
قطره اشکم به دریا گر فتد طوفان کند
جوهر تیغت زقرب آن میان بر خویشتن ...
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۹
... کز کنارم تا سر کویت پی خون می رود
گر فتد جویا به دریا عکس روی ما من
همچو سیل تند هامون سوی جیحون می رود
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹۲
... آب گوهر چون سویدا قیرگون آید به چشم
تا غبار خاطرم را اشک بر دریا فشاند