گنجور

 
جویای تبریزی

یاد رخسار تو تا در جیب دل گلها فشاند

چشم خونین تخم حسرت در کنار ما فشاند

روشن است از هر پر پروانه بزم نیستی

شمع آسا آستین بر هستی خود تا فشاند

آب گوهر چون سویدا قیرگون آید به چشم

تا غبار خاطرم را اشک بر دریا فشاند