گنجور

 
۵۲۱

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۲۸

 

لنگر تن روح را نتواند از پرواز داشت

موج دریا دیده را نتوان به ساحل بازداشت

ساقی ما در مروت هیچ خودداری نکرد ...

صائب تبریزی
 
۵۲۲

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۳۷

 

... شد زمین گیر از علایق جان گردون سیر ما

کشتی ما از گرانی دل ز ساحل برنداشت

نیست غیر از دست فیاضی که بخشد بی سؤال ...

صائب تبریزی
 
۵۲۳

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۳۹

 

یاد ایامم که در تن جان ما منزل نداشت

موجه مطلق عنان ما غم ساحل نداشت

پرده بیگانگی در بحر وحدت محو بود ...

... کار بر ما چون حباب از خودنمایی تنگ شد

ورنه تنگی ره در آن دریای بی ساحل نداشت

نوبهار بی خزان معرفت در هیچ عهد ...

صائب تبریزی
 
۵۲۴

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۴۶

 

... صحبت جان با تن خاکی دو روزی بیش نیست

موج را دریا نخواهد در کف ساحل گذاشت

تربیت می کرد تخم شوق را دهقان عشق ...

صائب تبریزی
 
۵۲۵

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۵۰

 

... نیست بی سرگشتگی ممکن خلاصی زین محیط

تا به ساحل از دو صد گرداب می باید گذشت

از دم تیغ است راه نیستی باریکتر ...

صائب تبریزی
 
۵۲۶

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۵۴

 

... از شکست موج چون آب گهر آسوده شد

تا دل دریایی من از سر ساحل گذشت

با دل روشن نگردد جمع خواب عافیت ...

صائب تبریزی
 
۵۲۷

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۶۱

 

... عمر ما چون چشم قربانی به حیرانی گذشت

ساحل مقصود داند موجه شمشیر را

کشتی هر کس ازین دریای طوفانی گذشت ...

صائب تبریزی
 
۵۲۸

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۶۲

 

... گرد عصیان نیست مانع عاصیان را از رجوع

سوی دریا موج از ساحل مکرر بازگشت

جبه و دستار می خواهیم ما بیرون بریم ...

صائب تبریزی
 
۵۲۹

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۷۷

 

... هر شرابی را که باید پنبه از مینا گرفت

گرچه چون ساحل سلاح من سپر افکندن است

می توانم تیغ موج از پنجه دریا گرفت ...

صائب تبریزی
 
۵۳۰

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۷۸

 

... هر که در دریای هستی دامن دل را گرفت

بی تردد موجه اش دامان ساحل را گرفت

صائب تبریزی
 
۵۳۱

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۸۹

 

... تا توان سرپنجه دریا چو طوفان تاب داد

تیغ موج از قبضه ساحل نمی باید گرفت

خون بها بهتر ز حفظ آبروی عشق نیست ...

صائب تبریزی
 
۵۳۲

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۵۱

 

... بیش ازین بردل دریا نتوان بار نهاد

ورنه بر کشتی ما لنگر ساحل بارست

غم آواره صحرای طلب منظورست ...

صائب تبریزی
 
۵۳۳

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۶۷

 

ساحل بحر پر آشوب فنا شمشیرست

مد بسم الله دیوان بقا شمشیرست ...

صائب تبریزی
 
۵۳۴

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۹۴

 

... سیل از خانه به دوشان چه تواند بردن

دل دریای خطر ساحل درویشان است

نغمه بال وپر سیرست سبکروحان را ...

صائب تبریزی
 
۵۳۵

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۱۰

 

... عشق بحری است که چون بر سر طوفان آید

دست شستن ز متاع دو جهان ساحل اوست

دست در گردن دلهای پریشان دارد ...

صائب تبریزی
 
۵۳۶

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۵۲

 

خارخاری که ز رفتار تو در دل مانده است

خس و خاری است که از موج به ساحل مانده است

اثری کز من بی نام و نشان هست و بجاست ...

... نیست یک دل که در او گوهر انصاف بود

صدفی چند درین دامن ساحل مانده است

منزل دور به غیرت فکند رهرو را

دل ز نزدیکی راه است که کاهل مانده است

خشک مغزان گهر از بحر به ساحل بردند

کشتی ماست که در دامن ساحل مانده است

چیست خشت و گل فانی که بر آن تکیه کنند ...

صائب تبریزی
 
۵۳۷

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۷۴

 

... تا سیه مست نگردیم پشیمان نشویم

ساحل توبه ما در دل دریای می است

با دلی چون دل شب می روم از انجمنی

که گل صبح در او پنبه مینای می است

نیست جز باد به کف ساحل هشیاری را

صدف گوهر مقصد دل دریای می است ...

صائب تبریزی
 
۵۳۸

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۹۶

 

... سینه ای نیست کز او بوی دلی بتوان یافت

غیر مشتی صدف پوچ درین ساحل نیست

خبر ساقی مجلس ز که پرسم صایب ...

صائب تبریزی
 
۵۳۹

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۹۷

 

... جوش عشق است که در ظرف نگنجد ورنه

ساغر بحر زیاد از دهن ساحل نیست

خطر قلزم هستی گل خودکامیهاست

نیست یک موج که در بحر رضا ساحل نیست

گرد هستی اگر از پیش نظر برخیزد ...

صائب تبریزی
 
۵۴۰

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۴۸

 

... غرض ز صحبت دریا کشاکش است چو موج

وگرنه گوهر تمکین به ساحل افتاده است

زبان شمع مگر مصرعی ز صایب خواند ...

صائب تبریزی
 
 
۱
۲۵
۲۶
۲۷
۲۸
۲۹
۶۰