گنجور

 
صائب تبریزی

ز بس به کشتن من تیغ مایل افتاده است

هزار مرتبه در پای قاتل افتاده است

چو گردباد به گرد سر زمین گردم

که به افتادگی من مقابل افتاده است

به بال همت گردون نورد من بنگر

به این مبین که مرا رخت در گل افتاده است

هزار مرحله از کعبه است تا در دل

دلت خوش است که بارت به منزل افتاده است

غرض ز صحبت دریا کشاکش است چو موج

وگرنه گوهر تمکین به ساحل افتاده است

زبان شمع مگر مصرعی ز صائب خواند؟

که باز شور قیامت به محفل افتاده است

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سعیدا

ز بس به راه تو دل بر سر دل افتاده است

گذشتن از سر کوی تو مشکل افتاده است

به یک کرشمه رساند به پیشگاه امید

چه شد که مرکب توفیق در گل افتاده است؟

به یک دو ساغر می هر که آمد از جا رفت

[...]

صفایی جندقی

سوای دل که به ترک تو مایل افتاده است

کجا قتیل به سودای قاتل افتاده است

گواه صدق و ارادت بس است عاشق را

که پیش دیده ی معشوق بسمل افتاده است

مرا خیال تو خطی به لوح سینه نگاشت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه