کعبه و بتکده سنگ ره اهل دل نیست
رشته راه طلب را گره منزل نیست
گل فتاده است به چشم تو ز غفلت، ورنه
غنچه ای نیست درین باغ که صاحبدل نیست
نقد آسایش دل در گره سوختن است
وای بر جای سپندی که درین محفل نیست
بستن چشم مرا از دو جهان فارغ کرد
تخته نقش بود آینه چون در گل نیست
دام را غفلت نخجیر رساند به مراد
دانه پوچ است اگر صید ز خود غافل نیست
دیده شوق مرا مرگ جواهر داروست
پرده خواب میان من و او حایل نیست
سینه ای نیست کز او بوی دلی بتوان یافت
غیر مشتی صدف پوچ درین ساحل نیست
خبر ساقی مجلس ز که پرسم صائب؟
هیچ کس نیست درین بزم که لایعقل نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر دربارهی جدایی از مادیات و جستجوی حقیقت و عشق است. شاعر به تضاد بین مکانهای مقدس مثل کعبه و بتکده اشاره میکند و میگوید که هیچیک از این مکانها جایی برای دلهای واقعی نیست. او بیان میکند که عشق و شوق واقعی در دل انسانهاست و غفلت از این عشق به روح انسان آسیب میزند. شاعر به سادگی میگوید که در این دنیا مسائلی وجود دارد که باید به آنها توجه کنیم و در نهایت به این نتیجه میرسد که در این بزم، هیچکس نیست که از عقل و درک بهرهمند نباشد.
هوش مصنوعی: کعبه و بتکده، هر دو مکانهایی هستند که اهل دل و عاشقان واقعی در آنجا به دنبال راه خود نمیگردند؛ زیرا هیچیک از آنها نشاندهندهی مسیر واقعی جستجوی حقیقت و مقصد نهایی نیستند.
هوش مصنوعی: گل به خاطر بیتوجهی تو در چشمت افتاده است، در حالی که در این باغ هیچ غنچهای وجود ندارد که انسانی با دل و احساس به آن توجه کند.
هوش مصنوعی: آرامش دل در آتش سوختن خلاصه میشود، افسوس بر مکانی که در این جمع، رد پایی از محبت و دوستی نیست.
هوش مصنوعی: بستن چشم من مرا از دو جهان بینیاز کرد. آینهای که در گل وجود ندارد، همچون تختهای از نقش است.
هوش مصنوعی: اگر کسی در شکار غافل باشد، به راحتی به دام میافتد؛ اما اگر شکارچی نسبت به خطرات آگاه باشد، حتی اگر دانهای بیارزش باشد، میتواند به هدف خود برسد.
هوش مصنوعی: چشم طمع من به زیبایی او به اندازهای است که حتی مرگ هم نمیتواند مانع دیدار من با او شود و هیچ پردهای بین من و محبوبم وجود ندارد.
هوش مصنوعی: هیچ سینهای وجود ندارد که بتوان از آن بوی دل و احساسات را استشمام کرد. در این سواحل، تنها یک مشت صدف بیارزش پیدا میشود.
هوش مصنوعی: در این مجلس هیچکس نیست که از شراب و لذتهای آن نتواند استفاده کند و همگی در حال شادی و سرخوشی هستند. بنابراین، اگر بخواهم از کسی درباره ساقی بپرسم، نمیدانم از چه کسی بپرسم چون همه در حال مستی و بیخبری به سر میبرند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ورطهی پر خطر عشق ترا ساحل نیست
راه پر آفت سودای تو را منزل نیست
گر شوم کشته بدانید که در مذهب عشق
خونبهای من دلسوخته بر قاتل نیست
نشود فرقت صوری سبب منع وصال
[...]
درد عشق تو که جز جان منش، منزل نیست
در دل میزند و جز تو، کسی در دل نیست
این محال است که رویت به همه آیینه روی
ننمایید مگر آنجا محل قابل نیست
این چه راهی است که در هر قدمش چاهی است؟
[...]
شادی هر که زیادست ز غم، کامل نیست
هر که را خرج ز دخل است فزون، عاقل نیست
دل گردون متأثر نشد از گریه ما
گنه تخم چه باشد چو زمین قابل نیست؟
عاشق آن است که سر بر قدم دار نهد
[...]
روزگاری است که هیچم خبری از دل نیست
به کسی کار دل اینگونه چو من مشکل نیست
باشد از حال من آنغرقه به دریا آگه
که امیدی دگر اندر دلش از ساحل نیست
گفتم ای دوست کیم وصل میسر گردد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.