گنجور

 
صائب تبریزی

کعبه و بتکده سنگ ره اهل دل نیست

رشته راه طلب را گره منزل نیست

گل فتاده است به چشم تو ز غفلت، ورنه

غنچه ای نیست درین باغ که صاحبدل نیست

نقد آسایش دل در گره سوختن است

وای بر جای سپندی که درین محفل نیست

بستن چشم مرا از دو جهان فارغ کرد

تخته نقش بود آینه چون در گل نیست

دام را غفلت نخجیر رساند به مراد

دانه پوچ است اگر صید ز خود غافل نیست

دیده شوق مرا مرگ جواهر داروست

پرده خواب میان من و او حایل نیست

سینه ای نیست کز او بوی دلی بتوان یافت

غیر مشتی صدف پوچ درین ساحل نیست

خبر ساقی مجلس ز که پرسم صائب؟

هیچ کس نیست درین بزم که لایعقل نیست

 
 
 
خواجوی کرمانی

ورطه‌ی پر خطر عشق ترا ساحل نیست

راه پر آفت سودای تو را منزل نیست

گر شوم کشته بدانید که در مذهب عشق

خونبهای من دلسوخته بر قاتل نیست

نشود فرقت صوری سبب منع وصال

[...]

سلمان ساوجی

درد عشق تو که جز جان منش، منزل نیست

در دل می‌زند و جز تو، کسی در دل نیست

این محال است که رویت به همه آیینه روی

ننمایید مگر آنجا محل قابل نیست

این چه راهی است که در هر قدمش چاهی است؟

[...]

صائب تبریزی

شادی هر که زیادست ز غم، کامل نیست

هر که را خرج ز دخل است فزون، عاقل نیست

دل گردون متأثر نشد از گریه ما

گنه تخم چه باشد چو زمین قابل نیست؟

عاشق آن است که سر بر قدم دار نهد

[...]

بلند اقبال

روزگاری است که هیچم خبری از دل نیست

به کسی کار دل اینگونه چو من مشکل نیست

باشد از حال من آنغرقه به دریا آگه

که امیدی دگر اندر دلش از ساحل نیست

گفتم ای دوست کیم وصل میسر گردد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه