گنجور

 
۵۲۰۱

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۲۳

 

... بر دل پرخون ندارد سختی ایام دست

نیست ممکن کشتی آید در دل دریا به سنگ

از دل شب تیرگی بسیاری انجم نبرد ...

... گر به سنگ آمد ز ساحل کشتی امید خلق

صایب آمد کشتی ما در دل دریا به سنگ

صائب تبریزی
 
۵۲۰۲

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۳۸

 

... مشو در هر نفس زنهار از یاد خدا غافل

بود باد مراد از ذکر حق دریانوردان را

تو از کوتاه بینی نیستی از ناخدا غافل ...

... مشو تا ممکن است از دستگیری چون عصا غافل

درین دریا که باشد هرکفش مشتی پراز گوهر

نگشتی چون حباب پوچ از کسب هوا غافل ...

صائب تبریزی
 
۵۲۰۳

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۵۱

 

... ز خود شراب برآرد زمین خانه دل

سفر به بال و پر موج می کند دریا

ز آه و ناله خویش است تازیانه دل ...

... فلک که نقطه پرگار اوست مرکز خاک

جزیره ای است ز دریای بیکرانه دل

فریب کارگشایان روزگار مخور ...

صائب تبریزی
 
۵۲۰۴

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۶۳

 

... از هیچ غنچه ای نتوان یافت بوی دل

ساحل ز جوش سینه دریاست بی خبر

با زاهدان خشک مکن گفتگوی دل ...

... بیهوشی من است گرانخواب ورنه من

دریا به جای آب فشاندم به روی دل

دیوار و در حجاب نگردد فرشته را ...

صائب تبریزی
 
۵۲۰۵

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۸۰

 

گرچه از دریا به ظاهر چون گهر بگسسته ام

از ره پنهان به آن روشن روان پیوسته ام ...

صائب تبریزی
 
۵۲۰۶

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۹۲

 

... غیر سربازی ندارم مدعایی چون حباب

گاه گاهی گر ز دریا سربرون آورده ام

نیست رنگی از عقیق آبدار او مرا ...

... حیرت سرشار دارد از وصالم بی نصیب

در دل دریا چو ماهی پر برون آورده ام

درگشاد دل ز قید زلف و کاکل عاجزم ...

صائب تبریزی
 
۵۲۰۷

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۹۳

 

... نامه در رخنه دیوار نسیان مانده ام

جذبه دریا به فکر سیل من خواهد فتاد

پا به گل هرچند در صحرای امکان مانده ام ...

صائب تبریزی
 
۵۲۰۸

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۰۰

 

... در ته پیراهن هستی نگنجم چون حباب

قطره ناچیز خود را تا به دریا دیده ام

در کنار گل چو شبنم خار دارم زیر پا ...

صائب تبریزی
 
۵۲۰۹

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۱۱

 

... می رباید کوه را از جا هوای خرقه ام

سیر دریا می کند در خانه تنگ حباب

آن که پندارد که من درتنگنای خرقه ام ...

صائب تبریزی
 
۵۲۱۰

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۲۱

 

... گر زنم مهر خموشی بر لب خود می شود

کشتی دریایی از آب گهر گنجینه ام

داشت چون طوطی نهان در زنگ خودبینی مرا ...

... بود دایم مشرق زخم نمایان سینه ام

یک قلم گر موج دریا دست یغمایی شود

صایب از گوهر نمی گردد تهی گنجینه ام

صائب تبریزی
 
۵۲۱۱

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۲۶

 

... در محیط عشق غواصی نمی آمد ز من

با کف بی مغز ازان دریای گوهر ساختم

بازشد از شش جهت بر روی من هر در که بود ...

... سینه را از آه آتشباز مجمر ساختم

من که دریا در نمی آمد به چشم همتم

عاقبت با قطره آبی چو گوهر ساختم ...

صائب تبریزی
 
۵۲۱۲

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۴۳

 

... در دل چون سنگ پنهان گر شراری داشتم

کم نشد چون موج از آغوش دریا وحشتم

گرچه بودم در میان دایم کناری داشتم ...

صائب تبریزی
 
۵۲۱۳

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۵۶

 

... چون سبو خالی شد ازمی می شود جویای خم

دخل دریا ابر را در خرج می سازد دلیر

می کنم خالی به جرات شیشه را در پای خم

از دهان بسته باشد قفل روزی را کلید

پر برآید کوزه لب بسته از دریای خم

کیست عقل شیشه دل تا کوس دانایی زند ...

... می گشاید دفتر صبح قیامت آسمان

چون ز جوش باده آرد کف به لب دریای خم

شیشه نشکسته در پا گرچه کمتر می خلد ...

صائب تبریزی
 
۵۲۱۴

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۶۰

 

... کز غبار سینه گل بر روزن مجمر زدم

تشنه دیدار بر گردد ز دریا خشک لب

نعل وارون بود هر جایی که بر کوثر زدم ...

... آسمان جنبید بر خود از زمین تا سر زدم

در عقیق بی نیازی بود دریاهای فیض

ساغر خود را عبث بر چشمه کوثر زدم

هر قدر صایب ز پا انداخت دریا خیمه ام

چون حباب از ساده لوحی خیمه دیگر زدم

صائب تبریزی
 
۵۲۱۵

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۶۱

 

... قطره در ظلمات هستی بیش از سکندر زدم

چون کف دریا پریشان سیر شد دستار من

بس که چون دریا کف از شور جنون بر سر زدم

در میان آتش سوزان نشستم تا کمر ...

صائب تبریزی
 
۵۲۱۶

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۶۳

 

پیش چشمم شد روان گر تشنه دریا شدم

یافتم جویاتر از خود هر چه را جویا شدم ...

... دام زیر خاک شد رگ در تنم از خاکمال

تا چو سیل نوبهاران واصل دریا شدم

از گرانسنگی به کوه قاف پهلو می زنم ...

صائب تبریزی
 
۵۲۱۷

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۶۸

 

شست نقش انجم از افلاک مژگان ترم

ابر شد مستغنی از دریا ز آب گوهرم

آتشین جانی ندارد همچو من این خاکدان ...

... شمع بالین می شود گر دشمن آید برسرم

من که بودم از سبک مغزان دریا چون حباب

از گرانی غوطه زد در کاسه زانو سرم ...

صائب تبریزی
 
۵۲۱۸

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۶۹

 

... شعله بیتابیم چون پنجه مرجان بجاست

ریخت چشم خون فشان ه رچند دریا برسرم

آفتاب زندگانی بر لب بام آمده است ...

... همچنان گرد یتیمی درمیان دارد مرا

چون گهر صایب اگر ریزند دریا برسرم

صائب تبریزی
 
۵۲۱۹

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۷۷

 

... در قناعت از صدف کمتر چرا باشد کسی

می ربایم قطره ای و سر به دریا می کشم

در پناه اهل عزلت می گریزم چند گاه ...

صائب تبریزی
 
۵۲۲۰

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۷۸

 

... شبنم خود را ازین گلزار بالا می کشم

زندگانی گرچه چون موج است از دریا مرا

تیغ از هر جنبشی بر روی دریا می کشم

آتش گم کرده راهان محبت می شود ...

... می کشم چون موج تیغ خود ز ساحل برف سان

گاه گاهی عنان از دست دریا می کشم

از لطافت خار پای دل نمی آید به چشم ...

صائب تبریزی
 
 
۱
۲۵۹
۲۶۰
۲۶۱
۲۶۲
۲۶۳
۳۷۳