گنجور

 
صائب تبریزی

ماه مصرم در حجاب چاه کنعان مانده ام

شمع خورشیدم نهان در زیر دامان مانده ام

از عزیزان هیچ کس خوابی برای من ندید

گرچه عمری شد که چون یوسف به زندان مانده ام

منزل آسایش من خاک بر سر کردن است

سیل بی زورم جدا از بحر عمان مانده ام

می گذارم سینه بر ریگ روان از تشنگی

از رکاب خضر تنها در بیابان مانده ام

خون خود را می خورد دل در تن افسرده ام

در طلسم استخوان عاجز چو پیکان مانده ام

جلوه زندان کند در چشم من شهر سبا

هدهد خوش مژده ام دور از سلیمان مانده ام

هر نفس در کوچه ای جولان حیرت می زند

در سرانجام غبار خویش حیران مانده ام

هیچ کس از بی سرانجامی نمی خواند مرا

نامه در رخنه دیوار نسیان مانده ام

جذبه دریا به فکر سیل من خواهد فتاد

پا به گل هرچند در صحرای امکان مانده ام

نیستم نومید از تشریف سبز نوبهار

گرچه چون نخل از برگ عریان مانده ام

بی کمین نتوان به صید وحشی مطلب رسید

از برای مصلحت در چاه کنعان مانده ام

از مروت بر هم آوازان ترحم می کنم

من نه از کج نغمگی بیرون بستان مانده ام

قاف تا قاف جهان آوازه من رفته است

گرچه چون عنقا ز چشم خلق پنهان مانده ام

از بلندی شمع من پرتو به دور انداخته است

غیر پندارد که من در زیر دامان مانده ام

چون سکندر تشنه لب بسیار دارم هر طرف

گرچه در ظلمت نهان چون آب حیوان مانده ام

طوطی من فارغ است از چوب منع نیشکر

از ادب دور از وصال شکرستان مانده ام

گرچه در دنیا مرا بی اختیار آورده اند

منفعل از خویش چون ناخوانده مهمان مانده ام

بهر رم کردن چو آهو راست می سازم نفس

ساده لوح آن کس که پندارد ز جولان مانده ام

می رساند بال و پر از خوشه صائب دانه ام

در ضمیر خاک اگر یک چند پنهان مانده ام

 
 
 
غزل شمارهٔ ۱۰۰ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
صائب تبریزی

ماه مصرم، در حجاب چاه کنعان مانده‌ام

شمع خورشیدم، نهان در زیر دامان مانده‌ام

از عزیزان هیچ‌کس خوابی برای من ندید

گر چه عمری شد که چون یوسف به زندان مانده‌ام

هیچ‌کس از بی‌سرانجامی نمی‌خواند مرا

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه