خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۷
... برکنم از زمین دل بیخ امل به بیل غم
خار اجل ز راه جان برنکنم دریغ من
هستم باد گشته سر از پی نیستی دوان ...
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۸
... با تو ننشینم به کام خویشتن بی خویشتن
خار راه خود منم خود را ز خود فارغ کنم
تا دویی یکسو شود هم من تو گردم هم تو من ...
... مرده اکنونم که نقش زندگی دارم کفن
جان فشان و راد زی و راه کوب و مرد باش
تا شوی باقی چو دامن برفشانی زین دمن
ای طریق جستجویت همچو خویت بوالعجب
راه من سوی تو چون زلفت دراز و پرشکن
من که چو کژدم ندارم چشم و بی پایم چو مار ...
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۹
... خوشتر ز شکر دانم بر سینه سنان خوردن
در راه وفای او شد شیفته خاقانی
هر روز قفای نو از دست زمان خوردن
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۵
خیال روی توام غم گسار و روی تو نه
به هر سویی که کنم راه راه سوی تو نه
خیال تو همه شب ره به کوی من دارد ...
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۷
... جان من از خیالت در عالم وصالت
هردم هزار منزل راه خطر بریده
در سایه رکابت دلها ببین فتاده ...
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۰
... دانه مرغان روحانی بخواه
یک دو جام از راه مخموری بخور
یک دو جنس از روی یکسانی بخواه ...
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۵
... بیا از گرد ره در دیده بنشین
که گرد راه بنشانم ز دیده
مگر دان سر ز من تا خون چشمم ...
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۹
... خود را به آستان عدم باز بستمی
گر راه بر دمی سوی این خیمه کبود
آنگه نشستمی که طنابش گسستمی ...
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۷
... و آسوده تر نه رایت سنجر شکسته ای
در شاه راه عشق تو هر محملی که بود
بر دل شکستگان قلندر شکسته ای ...
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۶
... بر زخم های جانم هم درد و هم دوایی
در نیمه راه عقلم هم خوف و هم رجایی
از پای پاسبانت بوسی کنم گدایی ...
... تب های من ببندی لب ها چو برگشایی
گمراه گردم از خود تا تو رهم نمایی
از من مرا چه خیزد اکنون که تو مرایی ...
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۰
ای دیده ره ز ظلمت غم چون برون بری
چون نور دل نماند برون راه چون بری
اول چراغ برکن و آنگه چراغ جوی
تا زان چراغ راه ز ظلمت برون بری
هجران یار بر جگرت زخم مار زد ...
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۱
عتاب رنگ به من نامه ای فرستادی
مرا به پرده تشریف راه نو دادی
صحیفه های معانی نوشتی و سر آن ...
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۷
... ای صید دام حسنت شیران روز میدان
وی مست جام عشقت مردان راه معنی
آتش پرست رویت جان هزار زردشت ...
خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱ - در یکتاپرستی و ستایش حضرت خاتم الانبیاء
... زان که تا در گنبدی با مردگانی هم وطا
نفس عیسی جست خواهی راه کن سوی فلک
نقش عیسی در نگارستان راهب کن رها
بر گذر زین تنگنای ظلمت اینک روشنی ...
خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴ - در حکمت و موعظه و مدح خاتم الانبیا (ص)
... پس از تو خفتن اصحاب کهف نیست روا
مسافران به سحرگاه راه پیش کنند
تو خواب بیش کنی اینت خفته رعنا ...
... که کس جنب نگذارند در جناب خدا
مجرد آی در این راه تا زحق شنوی
الی عبدی اینجا نزول کن اینجا ...
... غم کیا نخورم ور خورم به کوه گیا
از این گره که چو پرگار دزد بدراهند
دلم چو نقطه نون است در خط دنیا ...
خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵ - در نعت پیغمبر اکرم صلیالله علیه و آله
... لا را ز لات باز ندانی به کوی دین
گر بی چراغ عقل روی راه انبیا
اول ز پیشگاه قدم عقل زاد و بس ...
خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶ - در پند و اندرز و معراج حضرت ختمی مرتبت
... کان گوهر تمام عیار ارزد این بها
در چارسوی فقر درا تا ز راه ذوق
دل را ز پنج نوش سلامت کنی دوا ...
... روح الامین جنیبه بر او در آن فضا
زو باز مانده غاشیه دارش میان راه
سلطان دهر گفت که ای خواجه تا کجا ...
خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸ - در شکایت از حبس و بند و مدح عظیم الروم عز الدوله قیصر
فلک کژروتر است از خط ترسا
مرا دارد مسلسل راهب آسا
نه روح الله در این دیر است چون شد ...
... که اندر جیب عیسی یافت ماوا
لباس راهبان پوشیده روزم
چو راهب زان برآرم هر شب آوا
به صور صبح گاهی برشکافم ...
... وگر حرمت ندارندم به ابخاز
کنم زآنجا به راه روم مبدا
دبیرستان نهم در هیکل روم ...
خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹ - این قصیدهٔ را ارتجالا در مدح شروان شاه منوچهر و صفت شکارگاه او و بنای بند باقلانی سروده است
... گفت کای خاقانی آتش گاه محنت شد دلت
راه حضرت گیر و جان از آتش غم کن رها
شاه سد آب کرد اینک رکاب شاه بوس ...
... هم به ترک زن توان گفتن برای مصطفی
جان خاقانی ز تف آفتاب و رنج راه
مانده بود آسوده شد در سایه ظل خدا ...