گنجور

 
خاقانی

ای دیده ره ز ظلمت غم چون برون بری

چون نور دل نماند برون راه چون بری

اول چراغ برکن و آنگه چراغ جوی

تا زآن چراغ، راه ز ظلمت برون بری

هجران یار بر جگرت زخم مار زد

آن زخم مار نی که به باد فسون بری

آن درد دل که برده‌ای آنگه عروسی است

در جنب محنتی که ز هجران کنون بری

خاقانیا حریف فراقی به دستخون

در خون نشسته‌ای چه غمِ دستخون بری

 
 
 
از گنجینهٔ گنجور دیدن کنید!